ماه هامیگذرد والان یک سال ازرابطه ماگذشته!ترس ازدست دادنش بامن همراه است ومن عاشق ترشده ام وحساس تر وبالاخره این ترس کاردستم داد!
این ترس لعنتی وشک داشتن به علاقه مهدی باعث جدایی شد!جدایی که جانم راگرفت!منتظرش ماندم کع شایدبرگردد وبازبرای من شود اما...نیامد!ماه اول،ماه دوم و...گذشت تا ماه هفتم!دلتنگی حتی مانع نفس کشیدنم میشد!پاهایم ازنبودش سست بودند و من بدون او هیچ هسم!برگشتنش رامیخواستم اماچگونه؟چطور!
-مریمی!+جانم آجی؟تمام جریان رابرایش تعریف کردم ازاول رابطع تااین دلتنگی نفس گیر!+آجی برشمیگردونم برات! دلگرمی برای دلم لازم بودتابازبتوانم برروجفت پاهایم باایستم!دقیقه هامیگذشتن ومن اضطراب بیشتری میگرفتم تارسید به دقیقه ای که برایم درست میان مرگو زندگی بود!
+آجی برگشت یه پیام بده بش!باترسی که داشتم وانگشتانی که انگاربی حس بودند به سختی پیامی تایپ کردم.انگار دل مهدی هم برایم تنگ شده است!ساعا هابرایش گفتم ازنبودش،ازترسم،ازتمام لحظاتی که بی اوگذشت!ونابودی ام!نبودش بزرگم کرده بود!
_۲۶دی ماه
مهدی برگشته وبرای من شده الان!چشم هایش مراشیفته ترکرد!مهدی برای دردهایم برای زخم هایم درمان بود!خندیدنش باعث خندع ام میشد ووای برناراحتی اش...!
_۴بهمن ماه
۸روز ازرابطه ی جدید میگذرد!بازترس همیشگی برجانم افتاده و تمام جانم راکم کم میگیرد!مهدی سردترازقبل است!طرز حرف زدنش تغییرکرده!نه این مهدی من نیست!دعواها،حرف هایی که به من میزد برایم مبهم بود!فکرهایی که درذهنم است مانع لبخندم اند!منی که برای بودنش جلو خانواده ایستادم!نه این حق من نیست!
_۶بهمن ماه_ساعت۱۴:۰۳
مهدی رفت برای همیشه!لکه ای برروی قلبم!پادشاه قلب من قلمره ملکه اش راترک کرد!وآسمان قلمرو قلب من راهمیشه بارانی کرد...!
#mhdih
#من
#قسمت_آخر
این ترس لعنتی وشک داشتن به علاقه مهدی باعث جدایی شد!جدایی که جانم راگرفت!منتظرش ماندم کع شایدبرگردد وبازبرای من شود اما...نیامد!ماه اول،ماه دوم و...گذشت تا ماه هفتم!دلتنگی حتی مانع نفس کشیدنم میشد!پاهایم ازنبودش سست بودند و من بدون او هیچ هسم!برگشتنش رامیخواستم اماچگونه؟چطور!
-مریمی!+جانم آجی؟تمام جریان رابرایش تعریف کردم ازاول رابطع تااین دلتنگی نفس گیر!+آجی برشمیگردونم برات! دلگرمی برای دلم لازم بودتابازبتوانم برروجفت پاهایم باایستم!دقیقه هامیگذشتن ومن اضطراب بیشتری میگرفتم تارسید به دقیقه ای که برایم درست میان مرگو زندگی بود!
+آجی برگشت یه پیام بده بش!باترسی که داشتم وانگشتانی که انگاربی حس بودند به سختی پیامی تایپ کردم.انگار دل مهدی هم برایم تنگ شده است!ساعا هابرایش گفتم ازنبودش،ازترسم،ازتمام لحظاتی که بی اوگذشت!ونابودی ام!نبودش بزرگم کرده بود!
_۲۶دی ماه
مهدی برگشته وبرای من شده الان!چشم هایش مراشیفته ترکرد!مهدی برای دردهایم برای زخم هایم درمان بود!خندیدنش باعث خندع ام میشد ووای برناراحتی اش...!
_۴بهمن ماه
۸روز ازرابطه ی جدید میگذرد!بازترس همیشگی برجانم افتاده و تمام جانم راکم کم میگیرد!مهدی سردترازقبل است!طرز حرف زدنش تغییرکرده!نه این مهدی من نیست!دعواها،حرف هایی که به من میزد برایم مبهم بود!فکرهایی که درذهنم است مانع لبخندم اند!منی که برای بودنش جلو خانواده ایستادم!نه این حق من نیست!
_۶بهمن ماه_ساعت۱۴:۰۳
مهدی رفت برای همیشه!لکه ای برروی قلبم!پادشاه قلب من قلمره ملکه اش راترک کرد!وآسمان قلمرو قلب من راهمیشه بارانی کرد...!
#mhdih
#من
#قسمت_آخر