عرق سرمو روی کمرم حس کردم.پاهام بی حس شدن.آروم آروم برگشتم!اماکسی نبود!باتموم وجود پاهاموبلندکردم تابتونم راه برم.نمیدونم چجوری از پله هاپایین اومدم.دوییدم سمت اتاق!درومحکم بستم.نفس نفس میزنم.نه اینچیزی که فکرمیکنم نیس،نه!سمت تختم میرم.پاهام هنوزمیلرزن.آروم درازمیکشم.به سقف خیره میشم.چشامومیبندم.بایدبخوابم!
__________________________
ازسرماخودموجمع کردم.پاشدم پتورودورخودم جمع کردم!یهو یاددیشب افتادم!خواب بود؟نه.چشام درشت میشن.ساعتونگاه میکنم ساعت۸:۱۵صبح.پامیشم.هوف.نمیدونم چجوری خوابیدم یادمنمیاد.اصلامن خوابیدم؟به سمت آشپزخونه میرم.فندکوبرمیدارم تاگازروروشن کنم!بازیاددیشب می افتم!آخ سخوتم...توچشام اشک جمع شدن!اماچرامن؟من که نبودم اون روز!کارینکردم!چرامن؟به سمت گوشی میرم!ساعت۸:۳۰صبح.خیلی سریع دنبال شماره بهارمیگردم.الو...+ها؟چته!-بهاربیداری؟+یه لطف شمابله.چیشده؟-بهاردیشب حس کردم یکی پیشمه یکی هس...لبام ازترس میلرزن نمیتونم کنترل کنم لرزش صدامو+جدی؟-آره+منم برام یه اتفاقایی افتاده بعداون شب!-به ارسلان زنگ بزن ببین اون چطوره!اصن زندس؟صداس خنده ی بهارمی اومد انگارفهمیده بوددارم سکته میکنم +میرم پیشش امروز برگشتم خونه زنگ میزنم توبیاپیشم...بدون خداحافظی قطع کردم.قلبم هنوزتندتند میزنه!صداشومیتونم بشنوم.سرموپایین میندازم.یاداون شب می افتم.امامن تواون جمع نبودم!آره!نبودم!بهاربود ارسلان بودباسمیرا.وآی نه!روی تخت دراز میکشم!چشام داغن!دیشب خوب نخوابیدم!چشامومیبندمبدون هیچ فکری...
صدای تلفن اعصابموخوردکرده!اه،چشاموبازمیکنم!عع بهاره -جون!+بیاپیشم خونم!ازروی تخت پامیشم!الان ساعت چنده؟چقدرخوابیدم؟مامانم کجاست؟چراصدام نکرد؟!این سوالای تویه ذهنم وحشتموبیشترکرد....
#مهدیه_رمضانی
#من
#قسمت_دوم
__________________________
ازسرماخودموجمع کردم.پاشدم پتورودورخودم جمع کردم!یهو یاددیشب افتادم!خواب بود؟نه.چشام درشت میشن.ساعتونگاه میکنم ساعت۸:۱۵صبح.پامیشم.هوف.نمیدونم چجوری خوابیدم یادمنمیاد.اصلامن خوابیدم؟به سمت آشپزخونه میرم.فندکوبرمیدارم تاگازروروشن کنم!بازیاددیشب می افتم!آخ سخوتم...توچشام اشک جمع شدن!اماچرامن؟من که نبودم اون روز!کارینکردم!چرامن؟به سمت گوشی میرم!ساعت۸:۳۰صبح.خیلی سریع دنبال شماره بهارمیگردم.الو...+ها؟چته!-بهاربیداری؟+یه لطف شمابله.چیشده؟-بهاردیشب حس کردم یکی پیشمه یکی هس...لبام ازترس میلرزن نمیتونم کنترل کنم لرزش صدامو+جدی؟-آره+منم برام یه اتفاقایی افتاده بعداون شب!-به ارسلان زنگ بزن ببین اون چطوره!اصن زندس؟صداس خنده ی بهارمی اومد انگارفهمیده بوددارم سکته میکنم +میرم پیشش امروز برگشتم خونه زنگ میزنم توبیاپیشم...بدون خداحافظی قطع کردم.قلبم هنوزتندتند میزنه!صداشومیتونم بشنوم.سرموپایین میندازم.یاداون شب می افتم.امامن تواون جمع نبودم!آره!نبودم!بهاربود ارسلان بودباسمیرا.وآی نه!روی تخت دراز میکشم!چشام داغن!دیشب خوب نخوابیدم!چشامومیبندمبدون هیچ فکری...
صدای تلفن اعصابموخوردکرده!اه،چشاموبازمیکنم!عع بهاره -جون!+بیاپیشم خونم!ازروی تخت پامیشم!الان ساعت چنده؟چقدرخوابیدم؟مامانم کجاست؟چراصدام نکرد؟!این سوالای تویه ذهنم وحشتموبیشترکرد....
#مهدیه_رمضانی
#من
#قسمت_دوم