ساعت ۱۵:۰۰بعدازظهر.به سمت حال میرم!مامان:وقت خواب-سلام+ناهارامادس بروبخورببین اگه سرده گرمش کن! به سمت آشپزخونه میرم.نگاه زیرچشیه مامانموحس میکنم.مثل اینکه شککرده!اووم بوی قرمه سبزی!غذاروبرای خودم میکشم....اما....ازگلوم پایین نمیره!کلافه ترازصبح شدم.باهزارزورو زحمت غذاروتموم میکنم!به سمت مامان میرم.-مامان من میرمپیش بهار بهم زنگ زده کارم داره!+زودبرگرد،شب نشهاا خیلی سریع سمت اتاقم میرم.لباسموعوض میکنموازخونه میزنم بیرون!هوآی آزادحالموبهترمیکنه.حس میکنم یکی تعقیبم میکنه،یکیوحس میکنم.اماتابرمیگردم....
قدماموبلندتربرمیدارم.وای چراراه تموم نمیشه!رسیدم سره کوچه.هوف.آخیش.به سمت ساختمون میرم!زنگ میزنم.+بله؟-منم،بازکن!تِق.دربازشد.ازپله بالامیرم.تابرسم بالازودتردروبازکردش.خیره شدم به بهار.بهارخوشحال بودواین هیچ تعجبی نداشت!چون پیش بچه هارفته بود!زیره چشماش سیاه بود مثل اینکه اونم درست حسابی نخوابیده!رفتم تو-کی خونتونه؟+بهنام!-میرع؟+اره،الاناس که بره داداش بهاربرعکس بهارخنگ خیلی تیزه ۲۱سالشه وقدبلندوباجذبه.برای اینکه قیافه منم مثل بهارنبینه و شک نکنه زودسمت اتاق رفتم.صدای پچ پچ میاد!مثل اینکه داره میره.به سمت آیینهمیرم.صورتم مثل گچ شده همونقدرسفید!دونه های عرق روپیشونیمن!-رفت؟+آره -بگوببینم چیشد؟ارسلان زندس؟سمیراچی؟+اره زندن اما...-اماچی؟+برای هرکدوممنون یه اتفاقایی ازاون شب افتاده!-مثلا چی؟....
#مهدیه_رمضانی
#من
#قسمت_سوم
قدماموبلندتربرمیدارم.وای چراراه تموم نمیشه!رسیدم سره کوچه.هوف.آخیش.به سمت ساختمون میرم!زنگ میزنم.+بله؟-منم،بازکن!تِق.دربازشد.ازپله بالامیرم.تابرسم بالازودتردروبازکردش.خیره شدم به بهار.بهارخوشحال بودواین هیچ تعجبی نداشت!چون پیش بچه هارفته بود!زیره چشماش سیاه بود مثل اینکه اونم درست حسابی نخوابیده!رفتم تو-کی خونتونه؟+بهنام!-میرع؟+اره،الاناس که بره داداش بهاربرعکس بهارخنگ خیلی تیزه ۲۱سالشه وقدبلندوباجذبه.برای اینکه قیافه منم مثل بهارنبینه و شک نکنه زودسمت اتاق رفتم.صدای پچ پچ میاد!مثل اینکه داره میره.به سمت آیینهمیرم.صورتم مثل گچ شده همونقدرسفید!دونه های عرق روپیشونیمن!-رفت؟+آره -بگوببینم چیشد؟ارسلان زندس؟سمیراچی؟+اره زندن اما...-اماچی؟+برای هرکدوممنون یه اتفاقایی ازاون شب افتاده!-مثلا چی؟....
#مهدیه_رمضانی
#من
#قسمت_سوم