داستان_انگیزشی
یکی از نخستین بارهایی که به خارج از کشور رفته بودم، در وین، پیرمردی از من پرسید: بزرگترین رویای تو چیست؟ گفتم: «معلمی و نویسندگی». اما به دلیل شرایط اقتصادی حاکم بر کشورم، شغل بازرگانی را برگزیده ام.
پرسید: رویاهایت را چند فروختی؟ گفتم: مگر رویا فروختنی است؟ گفت: تو رویاهایت را به سازمانی که تو را استخدام کرده فروخته ای. اگر ماهی ٣٠٠ دلار حقوق بگیری یعنی سالی ٣۶٠٠ دلار و طی ٣٠ سال حدود ١١٠ هزار دلار.
تو بزرگترین رویای زندگیت را ١١٠ هزار دلار فروختی و من شرمسار از خودم، ساعت ها به آن حرف می اندیشیدم.
💥نتیجه گیری
دوست قدرتمندم!
خودت را ارزان نفروش...
ارزش تو به وسعت آسمان هاست...
تو با ارزش ترین فرد زندگی خودت هستی!
https://telegram.me/universal💫
یکی از نخستین بارهایی که به خارج از کشور رفته بودم، در وین، پیرمردی از من پرسید: بزرگترین رویای تو چیست؟ گفتم: «معلمی و نویسندگی». اما به دلیل شرایط اقتصادی حاکم بر کشورم، شغل بازرگانی را برگزیده ام.
پرسید: رویاهایت را چند فروختی؟ گفتم: مگر رویا فروختنی است؟ گفت: تو رویاهایت را به سازمانی که تو را استخدام کرده فروخته ای. اگر ماهی ٣٠٠ دلار حقوق بگیری یعنی سالی ٣۶٠٠ دلار و طی ٣٠ سال حدود ١١٠ هزار دلار.
تو بزرگترین رویای زندگیت را ١١٠ هزار دلار فروختی و من شرمسار از خودم، ساعت ها به آن حرف می اندیشیدم.
💥نتیجه گیری
دوست قدرتمندم!
خودت را ارزان نفروش...
ارزش تو به وسعت آسمان هاست...
تو با ارزش ترین فرد زندگی خودت هستی!
https://telegram.me/universal💫