مرگِ آیرتون سنا
بعضی اتفاقات در جهان پیرامونی و تاریخ پشت سرمان وجود دارند که مدام در پی بازتعریف وباز تحلیل وبازتفسیر چرایی های رخداد شان به تاریخ کنونی دعوت می شوند تا دوباره زیر ذره بین وقت بررسی ومشاهده شوند وزنده بودن خود را فرای واقعه ای که از سر گذرانیده اند،ازطریق سوگواری هایی که مکرر دراذهان پرسش گر دیگران بنا می شود،خاطر نشان کنند یا حک نمایند.یکی از این وقایع مرگ آیرتون سنا اسطوره ورزشی اتومبیلرانی ست.مرگ او در پیست ایمولا در ایتالیا ودر قسمتی از پیست که رقیبی چون مایکل شوماخر در حال تعقیب او در آن پیچ بود رخ داد حادثه ای عجیب در سال ۹۴ میلادی.دیدن تصاویر حادثه وباز رفتن به آن تاریخ از طریق صفحات تصویر وقرار گرفتن در جایگاه تماشاچیِ آن روز مرا به یاد تصویر معروفی که لورکا شاعر اسپانیایی از مرگ ایگناسیو دوستش ازمسابقه گاوبازی بدست داده می اندازد لحظه ای که قهرمان در مواجهه با گاو خشمگین بطورآنی ولحظه ای در پی یک لغزش شاید،مرگ را ملاقات می کند.مرگ ایگناسیو قهرمان ِلور کا برای لورکا ودرپیش چشمانش. ومرگ آیرتون سنای افسانه ای در تصاویر برای ما.بازمیگردیم به مرثیه ای که لورکا برای سوگ ایگناسیو سروده بود.به قول لورکا که آن روز حادثه را بطور زنده دیده بود واز شدت سرعتِ اتفاق گیج ومبهوت به بقایای تصویر مثله شده فراروی دیدگانش می نگریست؛به جای یک گاو مهاجم واصولا یک موجود حمله کننده، فقط قسمت هایی از بدن یک گاو در بایگانی تصویری ذهنش نقش می بنند از این سان می گوید: رانی باشاخی مصیبت بار چرا که اوتحت این تروما که کشته شدن قهرمانش درمسلخ وقت به پیش دیدگانش باشد،سیر پیوسته وقایع را نمی تواند ببیند وبعدتر حتی بیاد اورد. موحش بودن این امر واقع یا حادثه تروماتیک سیر پیوسته وقایع را (که کشته شدن ایگناسیو توسط گاو مهاجم باشد) بصورتی گسسته درک می کند واقعه برای او به قطعات کوچک ترِ هنوز رخ نداده در قاب تصویر تقسیم می شود به المان های شکل نیافته ی در حال وقوع؛ تصویری از امپرسیون هایی که هنوز به یکدیگر الحاق نشده،برای لورکا درایتی دیگر را بازتداعی می کند که قبل از واقعه را چون لحظات واقعه با آهسته گی وتکثر وجزیی گرایی درتصویر به توصیف بنشیند لورکا درمرثیه ایگناسیو لحظه ی واقعه واندک تری پیش تر ازان حادثه چنین می اورد: درست ساعت پنج عصر بود پسری پارچه سفیدی را اورد/ سبدی اهک، ازپیش اماده /درساعت پنج عصر/باقی همه مرگ بود وتنها مرگ/
مرگ آیرتون سنای افسانه ای در لحظه ای که مهار گاو خشمگین ِ کاواکِ اهنین؛ جبرا وبیرون از کنترل وتوانایی اش ناشی وبرآمده ازسوزنگاه تقدیر ازدستان او خارج می شود وچهره ی بی جان او در مذبح عمومیِ تصویر پس از لحظه ی کنش؛بطور بی سابقه ای رام وخاموش در گوشه ای روش یافته از پس مانده ی حرکتِ کاواک اهنین واسکلت مضمحل شده ی فلز در چارچوب نادیدنی تقدیر، پذیرای شکست وارامش می شود.بدن مرد که حتی پس از مرگ سر سوی اخرین پیچی که قصد وارد شدن بدان داشت، گردانیده ومفاصل مختلف اندامش که دیگر تحت اراده ی بدن او به حرکت در اتحادِ تن اینک حاضرنیستند وشقاوتی که از سکون مرگ برامده را روی اورنده اند.وتصاویری که توسط بالگرد از نمای بالای سر و ازارتفاع به ثبت رسیده پیکر بی جان مردی را در نقطه ای دور در فضایی حایل شده مابین درختان سرسبز اطراف پیست زنده نمایی می کند.سبزی پس زمینه تصویر وپیکر یکسو_ بی کنش افتاده ی آیرتون سنای افسانه ای وتلاش وتقلای تیم پزشکی به تعجیل برای بیرون کشیدن او از تابوت اهنین اش،آخرین نقطه ای که سنای افسانه ای درانجا چون ناخدای بی شکیبایی برامواج حادثه ودررقابت جنون اسا باسرعت، تازیانه می نواخت. تندی حادثه وکم اهنگی درایت حاکم شده پس از این لحظات و وارفت عمیق نظاره کننده گانش وصحنه وشرکت کنندگانی که از رقابت ایستاده اند وزنگ سبقتی که به سکون تبدیل شده ودرنقطه مرکزی این سکون،سکونی دیگر،عمیق تر،ناهوشیارتر که ازآستین نیستی بیرون امده؛تمامِ حجم ایرتون سنا وآنچه از حرکت شعاع اوست را در خود گرفته، شدتی از سکون که تنها در نقطه ی مقابل شدیدترین وضعیتِ حرکت رخ می نماید. ووضعیتی بی تعریف را مقابل دیدگان صحنه فراهم می اورد.نقطه ای درپیست که سنای افسانه ای پس از ورود بدان از تنگنای همه ی حرکت ها درقالب تمام وضعیت ها ورویکرد ورعایت ها،گرانش اسم خودرا درجسم اش ترک می گوید وفراسوی حلقه را این بار در خلاف جهت پیچ می پیماید. به قول لورکا لحظه ای که مرگ در زخم های گرم بیضه کرد.زخم ها یا حفره هایی که ذهن اورا به فراسوی فرامی خواند وگرانش لزج پیکرش پس از واقعه؛محل تولد وشناسایی نیستی اش پس از مرگ در تصاویر، نزد ما بایگانی می شود. مرگی که همه تفسیرها را درخود مکتوم نگاه می داردو همیشه مارا از رویت لحظه آخر وچرایی حادثه محروم می کند و لغزیدن تقدیر برای آیرتون سنا را درانزوای ابدی علارغم تصاویر گویا، نامرئی میکند
امیرثانی
بعضی اتفاقات در جهان پیرامونی و تاریخ پشت سرمان وجود دارند که مدام در پی بازتعریف وباز تحلیل وبازتفسیر چرایی های رخداد شان به تاریخ کنونی دعوت می شوند تا دوباره زیر ذره بین وقت بررسی ومشاهده شوند وزنده بودن خود را فرای واقعه ای که از سر گذرانیده اند،ازطریق سوگواری هایی که مکرر دراذهان پرسش گر دیگران بنا می شود،خاطر نشان کنند یا حک نمایند.یکی از این وقایع مرگ آیرتون سنا اسطوره ورزشی اتومبیلرانی ست.مرگ او در پیست ایمولا در ایتالیا ودر قسمتی از پیست که رقیبی چون مایکل شوماخر در حال تعقیب او در آن پیچ بود رخ داد حادثه ای عجیب در سال ۹۴ میلادی.دیدن تصاویر حادثه وباز رفتن به آن تاریخ از طریق صفحات تصویر وقرار گرفتن در جایگاه تماشاچیِ آن روز مرا به یاد تصویر معروفی که لورکا شاعر اسپانیایی از مرگ ایگناسیو دوستش ازمسابقه گاوبازی بدست داده می اندازد لحظه ای که قهرمان در مواجهه با گاو خشمگین بطورآنی ولحظه ای در پی یک لغزش شاید،مرگ را ملاقات می کند.مرگ ایگناسیو قهرمان ِلور کا برای لورکا ودرپیش چشمانش. ومرگ آیرتون سنای افسانه ای در تصاویر برای ما.بازمیگردیم به مرثیه ای که لورکا برای سوگ ایگناسیو سروده بود.به قول لورکا که آن روز حادثه را بطور زنده دیده بود واز شدت سرعتِ اتفاق گیج ومبهوت به بقایای تصویر مثله شده فراروی دیدگانش می نگریست؛به جای یک گاو مهاجم واصولا یک موجود حمله کننده، فقط قسمت هایی از بدن یک گاو در بایگانی تصویری ذهنش نقش می بنند از این سان می گوید: رانی باشاخی مصیبت بار چرا که اوتحت این تروما که کشته شدن قهرمانش درمسلخ وقت به پیش دیدگانش باشد،سیر پیوسته وقایع را نمی تواند ببیند وبعدتر حتی بیاد اورد. موحش بودن این امر واقع یا حادثه تروماتیک سیر پیوسته وقایع را (که کشته شدن ایگناسیو توسط گاو مهاجم باشد) بصورتی گسسته درک می کند واقعه برای او به قطعات کوچک ترِ هنوز رخ نداده در قاب تصویر تقسیم می شود به المان های شکل نیافته ی در حال وقوع؛ تصویری از امپرسیون هایی که هنوز به یکدیگر الحاق نشده،برای لورکا درایتی دیگر را بازتداعی می کند که قبل از واقعه را چون لحظات واقعه با آهسته گی وتکثر وجزیی گرایی درتصویر به توصیف بنشیند لورکا درمرثیه ایگناسیو لحظه ی واقعه واندک تری پیش تر ازان حادثه چنین می اورد: درست ساعت پنج عصر بود پسری پارچه سفیدی را اورد/ سبدی اهک، ازپیش اماده /درساعت پنج عصر/باقی همه مرگ بود وتنها مرگ/
مرگ آیرتون سنای افسانه ای در لحظه ای که مهار گاو خشمگین ِ کاواکِ اهنین؛ جبرا وبیرون از کنترل وتوانایی اش ناشی وبرآمده ازسوزنگاه تقدیر ازدستان او خارج می شود وچهره ی بی جان او در مذبح عمومیِ تصویر پس از لحظه ی کنش؛بطور بی سابقه ای رام وخاموش در گوشه ای روش یافته از پس مانده ی حرکتِ کاواک اهنین واسکلت مضمحل شده ی فلز در چارچوب نادیدنی تقدیر، پذیرای شکست وارامش می شود.بدن مرد که حتی پس از مرگ سر سوی اخرین پیچی که قصد وارد شدن بدان داشت، گردانیده ومفاصل مختلف اندامش که دیگر تحت اراده ی بدن او به حرکت در اتحادِ تن اینک حاضرنیستند وشقاوتی که از سکون مرگ برامده را روی اورنده اند.وتصاویری که توسط بالگرد از نمای بالای سر و ازارتفاع به ثبت رسیده پیکر بی جان مردی را در نقطه ای دور در فضایی حایل شده مابین درختان سرسبز اطراف پیست زنده نمایی می کند.سبزی پس زمینه تصویر وپیکر یکسو_ بی کنش افتاده ی آیرتون سنای افسانه ای وتلاش وتقلای تیم پزشکی به تعجیل برای بیرون کشیدن او از تابوت اهنین اش،آخرین نقطه ای که سنای افسانه ای درانجا چون ناخدای بی شکیبایی برامواج حادثه ودررقابت جنون اسا باسرعت، تازیانه می نواخت. تندی حادثه وکم اهنگی درایت حاکم شده پس از این لحظات و وارفت عمیق نظاره کننده گانش وصحنه وشرکت کنندگانی که از رقابت ایستاده اند وزنگ سبقتی که به سکون تبدیل شده ودرنقطه مرکزی این سکون،سکونی دیگر،عمیق تر،ناهوشیارتر که ازآستین نیستی بیرون امده؛تمامِ حجم ایرتون سنا وآنچه از حرکت شعاع اوست را در خود گرفته، شدتی از سکون که تنها در نقطه ی مقابل شدیدترین وضعیتِ حرکت رخ می نماید. ووضعیتی بی تعریف را مقابل دیدگان صحنه فراهم می اورد.نقطه ای درپیست که سنای افسانه ای پس از ورود بدان از تنگنای همه ی حرکت ها درقالب تمام وضعیت ها ورویکرد ورعایت ها،گرانش اسم خودرا درجسم اش ترک می گوید وفراسوی حلقه را این بار در خلاف جهت پیچ می پیماید. به قول لورکا لحظه ای که مرگ در زخم های گرم بیضه کرد.زخم ها یا حفره هایی که ذهن اورا به فراسوی فرامی خواند وگرانش لزج پیکرش پس از واقعه؛محل تولد وشناسایی نیستی اش پس از مرگ در تصاویر، نزد ما بایگانی می شود. مرگی که همه تفسیرها را درخود مکتوم نگاه می داردو همیشه مارا از رویت لحظه آخر وچرایی حادثه محروم می کند و لغزیدن تقدیر برای آیرتون سنا را درانزوای ابدی علارغم تصاویر گویا، نامرئی میکند
امیرثانی