Репост из: ❤️همگانی
نوک انگشتانش به سمت #نرمی گوشم حرکت کرد
«یه لنگ گوشواره ات افتاده!»
باز شستش را روی نرمی گوشم کشید و چهار انگشت دیگرش نرم تر گردنم را لمس کرد. نه صدایی از گلویم بیرون آمد و نه هوایی!
نفسم حبس بود.
گردنم به سمتی که نوازش کرده بود یله شد و باز زمزمه کرد: «خوشگذرونیش برای تو بوده... کلافگیش برای من!»
تنم داشت گرم که نه کوره آتش می شد. چیزی توی دلم، زیر شکمم مدام پیچ می خورد و قلبم محکم می کوبید. نا خواسته خودم را جلو کشیدم تا مبادا نقطه اتصال نوک انگشتانش قطع شود. داشتم وا می دادم.
دوباره شنیدم که گفت: «چرا اینقدر خواستنی هستی تو... نمی تونم...»
دستش را پس کشید. پوستم سرد شد. پلکهایم تا نمیه باز شد. می خواستم حرفش را تحلیل کنم. خواستنی بودن خوب بود؟!
از لای آن پلک های نیمه باز نگاهش کردم. پیشانی اش کمی خیس بود. پوست لب هایم به هم چسبیده بود و او باز گفت:
« لنگه گوشواره ات... پیش کیه؟»
نفس بریده گفتم: « نمیدونم...»
« حیف...»
تمام آن فاصله را پر کرد. گرمای شکمش را حتی از روی لایه های لباسمان هم حس میکردم. تنش را به تنم چسبانده بود همان که خواستم چشمانم را باز کنم نرمی لبهایش گوشه لبهایم را خیس کرد. بوسه ای کوتاه، آنقدر که به من بفهاند بیشترش را میخواهد...
https://t.me/joinchat/AAAAAELXNjzszAqc-BZq1Q
دوستانی که ازوضعیت رمانها ومحتواشون ناراحتید با اطمینان میگم این رمان جز رمانهایی هست که از خوندن وتایمی که میگذارید پشیمون نمیشید این رمان تضمینی هست ومن خودم دنبال میکنم
https://t.me/joinchat/AAAAAELXNjzszAqc-BZq1Q
«یه لنگ گوشواره ات افتاده!»
باز شستش را روی نرمی گوشم کشید و چهار انگشت دیگرش نرم تر گردنم را لمس کرد. نه صدایی از گلویم بیرون آمد و نه هوایی!
نفسم حبس بود.
گردنم به سمتی که نوازش کرده بود یله شد و باز زمزمه کرد: «خوشگذرونیش برای تو بوده... کلافگیش برای من!»
تنم داشت گرم که نه کوره آتش می شد. چیزی توی دلم، زیر شکمم مدام پیچ می خورد و قلبم محکم می کوبید. نا خواسته خودم را جلو کشیدم تا مبادا نقطه اتصال نوک انگشتانش قطع شود. داشتم وا می دادم.
دوباره شنیدم که گفت: «چرا اینقدر خواستنی هستی تو... نمی تونم...»
دستش را پس کشید. پوستم سرد شد. پلکهایم تا نمیه باز شد. می خواستم حرفش را تحلیل کنم. خواستنی بودن خوب بود؟!
از لای آن پلک های نیمه باز نگاهش کردم. پیشانی اش کمی خیس بود. پوست لب هایم به هم چسبیده بود و او باز گفت:
« لنگه گوشواره ات... پیش کیه؟»
نفس بریده گفتم: « نمیدونم...»
« حیف...»
تمام آن فاصله را پر کرد. گرمای شکمش را حتی از روی لایه های لباسمان هم حس میکردم. تنش را به تنم چسبانده بود همان که خواستم چشمانم را باز کنم نرمی لبهایش گوشه لبهایم را خیس کرد. بوسه ای کوتاه، آنقدر که به من بفهاند بیشترش را میخواهد...
https://t.me/joinchat/AAAAAELXNjzszAqc-BZq1Q
دوستانی که ازوضعیت رمانها ومحتواشون ناراحتید با اطمینان میگم این رمان جز رمانهایی هست که از خوندن وتایمی که میگذارید پشیمون نمیشید این رمان تضمینی هست ومن خودم دنبال میکنم
https://t.me/joinchat/AAAAAELXNjzszAqc-BZq1Q