اصوات و آثار استاد یوسف زاده گیلانی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


🔴اصوات دروس ادبیات عرب ، ادبیات فارسی ، متن خوانی کتب حوزوی🔴
این کانال تحت نظارت مستقیم استاد یوسف زاده است
ارتباط با مدیر:
@kayhan369
ارتباط با استاد:
@Yosefzadeh110
تاریخ تأسیس : 1399/1/24

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: سنگ تمام
#سوال_136

❓شبه مفعول در کجا مطرح است؟❓


✅پاسخ
درست است که صفت مشبهه با توجه به این که لازم است دیگر نیاز به مفعول ندارد ولی عملا می بینیم که عرب برایش مفعول آورده پس برای این کار باید توجیهی ادبی یاد کرد که همان تشبیه صفت مشبهه به اسم فاعل متعدی بود ومنصوب صفت مشبهه، شبه مفعول است

🔴البته اگر آن منصوب،معرفه باشد :
🔸مانند"رأیتُ الرّجلَ الْحسنَ الْوجهَ/یا وجهَهُ"

✔️اما اگر نکره باشد #تمییز است
🔸مانند"رأیتُ الرّجلَ الْحسنَ وجهاً".


🆔https://t.me/yosefzadehgilani1




Репост из: سنگ تمام
#سوال_154
❓آیا ماده وَقَعَ از ملحقات"کانَ" است❓

✅پاسخ
بله ماده وَقَعَ از ملحقات کان است و مانند کان اسم و خبر می طلبد کما فی العبارة التّالیة:
"تَقَعُ الجملةُ بعد النّكرةِ صفةً"؛
(جمله پس از نکره صفت است)
که در این جا تَقَعُ به معنی تَكونُ است و واژه الْجملةُ مرفوع، اسم تَقَعُ و کلمه صفةً منصوب،خبر آن است.
گفتنی است که ماده وَقَعَ همانند افعال دیگر معمولا تامه به کار می رود کما تقول:"وَقَعْتُ علی الاَرض"؛( خوردم زمین/افتادم)
وفی القرآن الکریم:"فَاذا سَوّیْتُه و نَفَخْتُ فیه مِنْ روحی فَقَعُوا له ساجدین"(حجر/٢٩)
؛(پس چون آدم را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم،بر او سجده کنان برخاک بیفتید)
در این آیه کریمه که خطاب به فرشتگان است فعل"قَعُوا"(بر وزن عَلُوا؛فاء الفعلش بر اثر اجرای اعلال افتاده) امر است از ماده وَقَعَ یَقَعُ:
قَعْ،قَعا،قَعُوا...یعنی بیفتید.

✴️لطیفه:شخصی مبتدی و تازه وارد می خواست به عربی بگوید"خوردم زمین و پدرم درآمد " گفته بود:"اَكَلْتُ الْاَرضَ فَخَرَجَ اَبی"!

❇️چنان که در ترجمه آیه ملاحظه می‌کنید کلمه "ساجدین" حال است
و از این جا نتیجه می گیریم که هر گاه ماده وقع تامه به کار رود، منصوب پس از آن حال است:
"... فَقَعُوا لَه ساجدین"‌؛
(سجده کنان،در مقابلش بیفتید)

❓سؤال:چه اشکالی دارد که در مثال پیش گفته:(تَقَعُ الْجملةُ بعدَالنّکرةً صفةً)نیز کلمه صفةً حال باشد؟

🟢 جواب:این معنی در این جا مناسب نیست وطبعا منصوب بعدش معنی حال هم نخواهد داشت و اگرمعنی تامه اش را واقع شدن بگیریم،در این صورت "حال" آوردن موجب بی معنی شدن جمله می شود بنگرید:
تَقَعُ الْجملةُ صفةً ؛(آن جمله واقع می شود در حالی که صفت است!)
که در این جا این سوال اساسی پیش می آید:
آن جمله چی واقع شود درحالی که صفت است؟!
مى بينيد که این ترکیب فاقد معنی است
پس،حق همان است که تَقَعُ در مثال یاد شده ناقصه باشد از ملحقات کان، و کلمه "الجملةُ" اسم تَقَعُ، و کلمه"صفةً " خبر آن.


🟣نکته ای بسیار مهم
ماده وَقَعَ یَقَعُ در کتب ادبی معمولا به صورت ناقصه به کار می رود واسم و خبر می گیرد که تفصیل وتمثیلش گذشت
نکته بسیار مهم آن است که خیلی ها آن اسم منصوب را_ مفعول یا حال یا تمییز می گیرند که سخت خطاست زیرا معنای کلام با این ترکیبات، ناقص می گردد واساسا افعال ناقصه و ملحقات آن ها به خبر-که رکن است- نیاز دارند، نه به مفعول و تمییز و حال؛که فضله اند.
و البته هر آدمی اشتباه می کند و این طبیعی است وکیست که اشتباه نکند؟!
عمده آن است که آدمی در پی تذکر و تذکار دیگران متوجه اشتباه خود شود و متنبه گردد...
باری، به قول سترگْ استاد سخن سعدی:
هیچ کس بی دامنِ تر نیست اما دیگران
باز می پوشند وما بر آفتاب افکنده ایم

📚📚📚@yosefzadehgilani1


Репост из: سنگ تمام
🔰برگی پربار از سنگ تمام

آیا تاکنون که قرآن خوانده‌اید،از خود پرسیده‌اید که چرا نعمت‌های بهشتی در قرآن کریم-از حور و قصور گرفته تا موز و انگور-به صورت نکره آمده‌اند؟
از باب مشت نمونه خروار به این آیات بنگرید:
و حورٌ عینٌ(واقعه/٢٢)-و یَجْعَلْ لک قصوراً
(فرقان/١٠)-و طلحٍ منضودٍ(واقعه/٢٩)-حدائق و اَعناباً(نبٵ/٣٢).
به نظر شما سرّش چیست؟
پاسخ:سرّ آن این است که مخاطب قرآن،
هیچ معرفت وشناختی(نه ذهنی،نه ذکری،و نه حضوری)نسبت به چند و چون آن نعمت‌ها ندارد!
❇️واَمّا قوله تعالی:"حورٌ مقصوراتٌ فی الخیام"(رحمان/٧٢)؛حیثُ عُرِّفَتِ "الخیام"باللام
فبِاعْتبار معهودیّتها لِلْحُور واَزواجهنّ فی الجنّة؛ والمعنی:"حورٌ مقصوراتٌ فی خیامهنّ".فتأَمّل!

📚📚📚@yosefzadehgilani1


ان الفراء(امام الکوفیین فی النحو)مات و فی قلبه شیء من (حتی)...طبقات الادباء ص۳۸۸ یا کتاب نحو عربیه میسره ص۲۵..
تکلیفتونو رو بدونید دیگه🤣

@yosefzadehgilani1399


Репост из: کشکول
«کشکول ادبیات» گروهی است که جمعی از اساتید، دانشجویان و علاقه‌مندان به ادبیات فارسی و عربی، در آن مطالب مختلفی را در حوزۀ ادبیات ارسال می‌کنند. فضایی برای بحث و تبادل معلومات ادبی، همراه با چالش‌هایی برای محک توانایی‌تان.

از طریق لینک وارد شوید.
https://t.me/joinchat/Hise7FiJ-dugkhTRyHB1Cg


سوال:

سلام استاد بزرگوار.
یک سوال داشتم خدمتتون.
ملحدین یک سوره رو به قول خودشون نوشتند و اون رو پاسخ به تحدی قرآن میدونند
میشه اشکالات این متن رو نشون بدید🌷

کوفید (1) و الفیروس المبید (2) بل عجبو ان جاءهم من الصین البعید (3) فقال الکافرون انه مرض عنید (4) کلا بل هو الموت الاکید (5) لا فرق الیوم بین الملوک و العبید (6) فاعتصموا بالعلم و اترکوا التقالید (7) و لا تخرجو لتشتروا السمید (8) وامکثو فی بیوتکم انه بلاء شدید (9) واغسلو ایدیکم بالصابون الجدید (10)

پاسخ:

✅این متن علاوه بر این که از منظر معنی بسیار بی محتواست،از نظر لفظ نیز گرته برداری و تقلید از سبک قرآن است؛آن هم
تقلیدی بس ضایع و بی مایه و سخت مضحک!
که تحدّی هایی از سنخ:
*الفیل و ما اَدراک ما الفیل؛ له خرطومٌ طویل*
و:*و السّماءِ ذاتِ الْبُروج؛ و النّساءِ ذاتِ الْفُروج*
را تداعی کرده،فرایاد می آورد!
باری،قرآن که مسأله تحدّی را مطرح می کند،
منظورش آن است که اولا، محتوایی بیاورید در مقابل و تقابل با قرآن؛
یعنی کاملا در ضدیت با قرآن باشد، نه این که موید محتوای قرآن باشد
و ثانیا،متد و روش شما هم باید برخلاف متد و روش قرآن باشد،نه این که متد و روش شما در انتخاب واژگان و تراکیب دقیقا به تقلید از متد و روش قرآن باشد
بنابراین،شرط تحقق تحدّی و مبارزه و معارضه با قرآن دو چیز کلیدی و اساسی است:
یکم.خروجیِ تحدّی و چالش شما از منظر محتوا باید کاملا مخالف با محتوای قرآن باشد.
دوم.خروجیِ تحدّی و چالش شما باید مستقل باشد و از منظر فرم و شکل نیز باید مغایر با قرآن باشد...
که تحدّی با حفظ این دو شرط از بدْو انشای آن از سوی خدا و اعلام آن به معاندان،تاکنون تحقق نیافته است و نخواهد یافت چون از محالات است
آری،لم یفعلوا و لن یفعلوا

@yosefzadehgilani1399


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram


Репост из: سنگ تمام
#سوال_1

❓دلیل اینکه اَنْ بعد از فعل یقین، مخففه از مثقله و بعد از فعل ظن دو احتمال پیدا می کند چیست ❓
⬅️⬅️باتوجه به این که یکی ازاحکام «اَنْ» این است که اگر بعد از فعل یقین واقع شود اَنْ مخففه ازمثقله هست

✳️پاسخ
دلیل این مطلب،"تناسب"است چون"اَنْ" در جایی که ماقبلش یقینی است،در معنا با مخففه از ثقیله که مفادش یقینی است مناسبت تام دارد⬅️⬅️(می دانید که اَنْ مخفّفه در اصل مشدّده بوده)وتشدید در هرجا نماینده و بیان گر تاکید و یقین است.
کما فی قوله تعالی"علم اَنْ سيكونُ منكم مَرْضى"(مزمل/20)؛(بی تردید،خدا دانست که در بین شما بیمارانی هست)
و امااگرپیش از واژه مورد بحث یعنی"اَنْ" فعلی دال بر ظن و گمان قرار بگیرد این "اَنْ "،ناصبه مضارع خواهد بود(مثل:ظننت اَنْ يكتبَ زيدٌ) چون زمان مضارع آینده است که هنوز محقق نشده است و طبیعی است که وقوعش مشکوک باشد.
واما سر دو احتمال مزبور اين است که معمولا"ظن" در همان معنای خود به کار می رود که "گمان"باشد،پس"اَنْ"محل بحث،نا صبه مضارع خواهد بود
🔶چنان که اشاره کردیم ولی گاهی"ظن"را ملحق به یقین می کنند،که در این صورت
«اَنْ »یاد شده،مخفّفه از ثقیله می باشد
📚📚📚📚@yosefzadehgilani1




#سوال_۶۵

❓آیا طبق گفته استاد تهرانی می شود به مفعول مطلق ، مفعول گفت (بدون قید مطلق)❓


✅خیر،درست نیست چون اگر"مفعول"بگوییم وقیدی نیاوریم انصراف دارد به"مفعول‌به"
👈(زیرا مفعول‌به اَقوی المفاعیل است)👉
🔸وقید"مطلق"در تعبیر"مفعول مطلق"،قید توضیحی است که درحقیقت،قید حساب نمی شود مانند آب مطلق.
پس"مفعول مطلق"یعنی مفعولی که مطلق است و فاقد قید است؛بر خلاف مفاعیل چهارگانه‌ی دیگر که دارای قید‌‌ اند📚📚📚
@yosefzadehgilani1399


#سوال_152
❓"هَبْ"
به معنای بخشش است چرا گاهی به معنای" گیرم" می آید، مثل این جمله از دعای کمیل:
"فَهَبْنی صَبَرْتُ علی حَرِّ نارِک"
(گیرم که صبر کنم بر حرارت آتشت) ❓

✅پاسخ
سؤال خوبی است
ما در کلام عرب دو گونه"هَبْ" داریم:
یکم."هَبْ" ریشه دار
دوم‌. "هَبْ" بی ریشه
✅قسم اول از ریشه"وَهَبَ یَهَبُ هِبَةً" است
(به معنی بخشش و بخشیدن) که متصرف است و همه چیز دارد؛همه چیز یعنی مصدر،ماضی،
مضارع،امر...کما فی قوله تعالی حکایةً عن ابراهیم:"الحمدُ للهِ الذی*وَهَبَ*لی
علی الْکِبَر اسماعیلَ و اسحاقَ؛ اِنَّ ربّی
لَسمیعُ الدّعاء"(ابراهیم/٣٩)
و:"لِلهِ مُلْکُ السّماواتِ والارضِ؛ *یَهَبُ*
لِمَنْ یشاءُ اِناثاً و *یَهَبُ*لِمَن یشاءُ الذُّکور"
(شوری/۴٩)
و:"ربَّنا لاتُزِغْ قلوبَنا بعدَ اذ هَدَیْتَنا و *هَبْ*لَنا مِنْ لَدُنْکَ رحمةً؛اِنّک اَنتَ الْوَهّاب"(آل عمران/٨)
و اسم فاعلش هم" واهِب" است و اسم مفعولش" مَوْهُوب".
🔷نکته:این قسم اول ماده وَهَبَ،متعدی است و همانند اَعطی، دو مفعولی است،مثل:
" وَهَبْتُ درهماً علیّاً "؛(یک درهم به علی دادم/بخشیدم)
که در این مثال، دو مفعول ماده وهب به صورت صریح یعنی بی واسطه آمده اند
اما گاهی روی مفعول دومش لام جاره می آید،مثل:"وَهبتُ المالَ لِعلیٍّ" و مثل همان آیه٣٩ ابراهیم:"... وَهَبَ لی علی الْکِبَرِ اسماعیلَ"، و نیز مثل آیه ۴٩شوری:
"یَهَبُ لِمَن یشاءُ اِناثاً..."
این کاربرد در معنی هیچ تفاوتی با کاربرد اولش ندارد.
✅و اما قسم دومِ"هَبْ" _که بی ریشه بود_چنان که از اسمش پیداست رگ و ریشه ندارد؛ یعنی غیر متصرف است و اساسا نه مصدر دارد و نه فروعات دیگر؛ مانند ماضی و مضارع و اسم فاعل و اسم مفعول...خلاصه هیچی ندار است و
فقط یک صیغه دارد و آن هم صیغه امر است؛فعل امر حاضر، صیغه ٧؛(به معنی
فرض کن،ببین، بگیر،گیرم_از مصدر گرفتن یعنی فرض کردن_)
که این فعل همانند دیگر فعل های قلبی بر مبتدا و خبر داخل می شود و آن دو را به عنوان دو مفعولش نصب می دهد
❇️قال ابنُ مالک فی ذلک:
و هَبْ تَعَلَّمْ و الّتی ک"صَیّرا"
اَیضاً بِها انْصِبْ مبتداً و خبرا
قال الشاعر:
فَقُلْتُ اَجِرْنی اَبا خالدٍ
و اِلّا فَهَبْنی امْرَأً هالکا
(...آن گاه گفتم:پناهم بده ابا خالد!
وگرنه مرا نابود ببین)
مرا نابود ببین؛ یعنی فکر کن دیگه نیست و نابود شدم، گمان کن نابودم،فرض کن که نابودم...
و آن فقره از دعای کمیل هم که آوردید:
"و هَبْنی_یا الهی_صبرْتُ علی حَرِّ نارِک؛
فَکَیْفَ اَصْبِرُ علی فراقک؟
از همین قسم دوم است یعنی از افعال قلوب محسوب می‌شود
❎و المعنی بالفارسیّة:
(خدای من! گیرم گرمای آتش دوزخت را تحمل کردم،دوری ات را اما چه چاره ای کنم و چگونه تحمل نمایم؟!)
آری؛

عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
باری؛
بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گر در دوزخم خرّم هوای زمهریر

⭕️تحلیل ادبی

هَبْنی:فعل امر،از افعال قلوب، مبنی بر سکون+نون وقایه+مفعول اول(ی: ضمیر متکلم)
يا الهی: نداء،جمله معترضه(بین مفعول اول هَبْ و مفعول دومش فاصله شده است)
صبرتُ...: این جمله در محل نصب است، مفعول دوم هَبْ،و هر جمله ای که محلی از اعراب داشته باشد تأویل به مفرد می رود که تأویل این جمله چنین است:
"هَبْنی صابراً علی عذابک..."
پس بسی فرق است بین دو نوع"هَبْ"
که مشروحا توضیحش گذشت.
از این رو نباید آن دو صیغه متفاوت را با یکدیگر اشتباه گرفت...

✴️دو نکته دیگر:

١. یکی از معانی و کاربرهای مصدر "گرفتن" در فارسی،فرض کردن و
پنداشتن است؛
نظامی در آن بیت معروف گوید:

گیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل

🟣و خاقانی در نکوهش تقلید سروده است:

خاقانی! آن کسان که طریق تو می روند
زاغ اند و زاغ را رَوِش کبک آرزوست

گیرم که مارچوبه،تن کند به شکل مار
کو زهر بهرِ دشمن و کو مُهره بهر دوست؟

٢. بین دو نوع"هَبْ"_که بحثش تفصیلا از نظرها گذشت_ممکن است اشتباه رخ دهد،اما توجه به قواعد و قراین، مانع از بروز اشتباه می شود؛
در عین حال،همواره اشتراک لفظی موجب اشتباه آمده است
🟢مولوی در دفتر ششم مثنوی در این
باره سخنانی نغز و پر مغز دارد:

اشتراک لفظ دائم رهزن است
اشتراک گبر و مؤمن در تن است
اشتباهی هست لفظی در بیان
لیک خود کو آسمان تا ریسمان
هر دو گر یک نام دارد در سخن
لیک شتّان این حسن تا آن حسن
جسم ها چون کوزه های بسته سر
تا که در هر کوزه چبْوَد، آن نگر📚📚📚
@yosefzadehgilani1399


#جلسه_اول_تدریس_مکاسب(متن خوانی)
🟢محتوی موضوعات زیر:

۱.تحلیل ادبی "الحمد لله رب العالمین"
۲.علت تقدیر عامل در ظرف مستقر
۳.تحلیل صرفی "رب"
۴.نعت مقطوع
۵.تجزیه حرف
۶.توابع پنجگانه
۷.چرا "تصلیه"نداریم؟
۸.اسم مصدر در باب تفعیل
۹.وزن تفعله
۱.فرق سلام با صلاه
۱۱.الف و لام کمال
۱۲.خروجی ادبیات قوی
۱۳.وجه تسمیه"محمد"
۱۴.مبالغه در باب تفعیل
۱۵.سرّ تشدید
۱۶.آیا واو معیت عمل می کند
۱۷.انواع واو
۱۸.تحلیل صرفی "اهل"
۱۹.راه تشخیص صفت مشبهه از اسم فاعل
۲۰.رفع شبهه ای در باره اسناد به مصدر
(در چه مصدری تذکیر و تانیث فعل جایز است)
۲۱.مطابقت خبر و صفت و صله و حال با...
۲۲.تحلیل صرفی کلمه "عدو"
۲۳.تحلیل کلمه "اجمعین"
و موضوعات جزئی دیگر...👆👆👆👆
@yosefzadehgilani1399


#سؤال_151
❓فرق "صَعْب" با "مُسْتَصْعب" چیست❓

✅پاسخ

صَعْب،صفت مشبهه است یعنی دشوار.
مُسْتَصْعَب،اسم مفعول است از مصدر استفعال به معنی دشوار شمرده شده و دشوار یافته شده.
یکی از معانی باب استفعال"وجدان" است(وجدانُ المفعولِ علی صفةٍ) یعنی مفعول را بر صفتی یافتن.
مثل این آیه کریمه از زبان هارون"اِنّ الْقومَ اسْتَضْعَفُونی و کادُوا یَقْتُلونَنی"
(اعراف/١۵٠)؛(آن جماعت،ناتوانم یافتند و نزدیک بود مرا بکشند)
اِسْتَضْعَفُونی، یعنی وَجَدُونی ضعیفاً؛(مرا ناتوان یافتند)
اِسْتَضْعَفْتُ زیداً،یعنی وَجَدْتُه ضعیفاً؛(زید را ناتوان یافتم)
و"اِسْتَصْعَبْتُ حدیثاً"یعنی وَجَدْتُه مُسْتَصْعَباً؛(آن حدیث را دشوار یافتم)
✴️در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می خوانیم" اِنّ حدیثَ آلِ محمدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ"(اصول کافی،ج١،
ص۴٠١)، و نیز امیر سخن علی علیه السلام می فرماید"اِنّ اَمرنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لایَحْمِلُهُ الا عبدٌ مؤمنٌ اِمْتَحَنَ اللهُ قلبَه للایمان و لایَعی حدیثَنا الا صدورٌ اَمینةٌ و اَحْلامٌ رزینةٌ"(نهج البلاغه، خطبه١٨٩)
توضیح:در حدیث اول و دوم،دو واژه "صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ" به کار رفته است و کار یا گفتار اهل بیت علیهم السلام به دو صفت مزبور متصف شده است...
حال،سوال این است که فرق اساسی دو صفت یادشده چیست؟
آیا ذکر آن دو صفت، نوعی تاکید است؟
در پاسخ می گوییم که خیر،از باب تاکید نیست بل از باب تاسیس است و هر کدام از آن دو صفت، معنایی مستقل دارند که در سرآغاز این جستار به طور اجمال بدان اشارت رفت و اکنون مقداری تفصیل داده،بازش می کنیم.
❇️صَعب، چیزی است که فی نفسه و خود به خود دشوار باشد
و مُسْتَصْعَبٌ،چیزی است که دیگران نیز آن را دشوار بیابند و تشخیص دهند
بنابراین،ممکن است چیزی فی نفسه دشوار باشد اما در نظر دیگران،دشوار نیاید
و بالعکس،ممکن است چیزی فی نفسه دشوار نباشد اما برای دیگران دشوار بنماید
چنان که ممکن است یک چیزی نه فی نفسه دشوار باشد و نه در دیدگاه دیگران دشوار آید...
🔹اما در آن دو حدیث آمده است که سخن ما هم فی نفسه دشوار است و هم در منظر دیگران دشوار می آید...
البته منظور از دشواری مزبور،دشواری لفظی نیست،بل دشواری معنوی است و بزرگی و سترگی مفهومی و گران سنگی
مقامی است بدین بیان که معارف اهل البیت علیهم السلام را که ریشه در معارف قرآنی دارد هرکس نمی تواند فهم و هضم کند و به راحتی دریابد
چنان که فراتر از سخنان اهل البیت، قرآن هم، چنین است و سخنی بس سترگ و سنگین است"اِنّا سَنُلْقی علیک قولاً ثقیلاً"(مزمل/۵)
باری،اول باید شرایط و مقدمات و بسترها و زمینه ها را فراهم ساخت،آن
گاه به درک و دریافت و فراچنگ آوردن آن معارف بلند و ارجمند،امید داشت...
باری،لایَمَسُّهُ الا الْمُطَهَّرون.
آری،صید باز معانی،صیادی آسمانی می خواهد و اخذ معارف وحیانی،رجلی ربانی می طلبد...
پس،باید اول از خود رَست، آن گاه به دوست پیوست...
🟢آن نفَسی که با خودی یار چو خار آیدت
و آن نفَسی که بی خودی،یار چه کار آیدت
آن نفَسی که با خودی،خودْ تو شکار پشه ای
و آن نفَسی که بی خودی،پیل شکار آیدت
آن نفَسی که با خودی،بسته ی ابر غصه ای
و آن نفسی که بی خودی، مه به کنار آیدت
آن نفَسی که با خودی،یار کناره می کند
و آن نفَسی که بی خودی،باده یار آیدت
آن نفَسی که با خودی،همچو خزان فسرده ای
و آن نفَسی که بی خودی، دی چو بهار آیدت
جمله ی بی قراریت، از طلب قرار توست
طالبِ بی قرار شو، تا که قرار آیدت
جمله ی ناگوارشت، از طلب گوارش است
ترکِ گوارش ار کنی زَهر، گوار آیدت
جمله ی بی مرادیت، از طلب مراد توست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
عاشق جورِ یار شو،عاشق مهرِ یار نی
تا که نگار نازگر، عاشق زار آیدت
خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
از مه و از ستاره ها و الله عار آیدت

📚📚📚@yosefzadehgilani1399


#جلسه_دوم_متن_خوانی_مکاسب_تدریس_تفننی
✔️ حاوی موضوعات عمده زیر:
۱.تغلیب
۲.تحلیل تیتر
۳.مصدر میمی
۴.مکانت شیخ اعظم انصاری
۵.تدریس تفننی
۶.توفیق الهی
۷.انواع واو
۸.فعل ینبغی
۹.ترکیب اولا
۱۰.مفعول فیه
۱۱.لغت مکث
۱۲.صیغه های نسبت
۱۳.تحلیل ادبی و ترجمه عبارت
۱۴.حالات سه گانه مصدر
۱۵.جمع قله و جمع کثره
۱۶.عدم مطابقت صفت با موصوف در جمع مکسر
۱۷.تسبیح موجودات
۱۸.عدد تکثیر
۱۹.قاعده "الاقرب یمنع الابعد"کلیت ندارد
۲۰.سرّ زیادت حرف جر
۲۱.استقامت در مسیر علم
۲۲.سعی و تلاش
۲۳.ضرورت استاد
۲۴.شخصیت ابن ابی الحدید
۲۵.غفلت شیعه از نهج البلاغه
۲۶.عبودیت
۲۷.ملاصدرا عابد و زاهد بود
۲۸.ضرورت مباحثه
۲۹.همزه های وصل
۳۰.اهمیت تکرار
۳۱.الجنون فنون
۳۲.تحلیل ادبی"حیث"
۳۳.پاسخ به اشکالی مهم...👆👆👆👆

@yosefzadehgilani1399


در نکات پیش گفته گذشته، گفتیم که فعل مجهول "قیل" از نظر وحدت صیغه، و تکْ صیغه ای بودن، نظیر فعل لازم مجهول است که تنها یک صیغه دارد
و برای افاده تعدد و جنسیت(مذکر و مؤنث) و خطاب و تکلّم و غیبت، از ضمیر
مجرور به حرف جرّ مناسب بهره می گیریم و مثلا می گوییم:
ذُهِبَ بِهِ، ذُهِبَ بهما،ذُهِبَ بِهم،
ذُهِبَ بِها، ذُهِبَ بهما، ذُهِبَ بهنَّ
ذُهِبَ بِکَ، ذُهِبَ بکما، ذُهِبَ بکم
ذُهِبَ بِکِ، ذُهِبَ بکما،ذُهِبَ بِکُنَّ
ذُهِبَ بی، ذُهِبَ بِنا.
یا:
ذُهِبَ بزیدٍ،... ذُهِبَ بهندٍ...
و همین طور از سایر مواد، مثل:
رُضِیَ عنه، رُضِیَ عنهما، رُضِیَ عنهم...
غُضِبَ علیه، غُضِبَ علیهما، غُضِبَ علیهم...
و همین گونه است اسم مفعول این مواد،
که تکْ صیغه است، مثل:
مذهوبٌ بِهِ، مَرْضِیٌّ عنها،مغضوبٌ علیهم...
❎در عین حال،که فعل مجهول قیلَ مانند فعل لازمِ مجهول، تکْ صیغه است،اما باید دانست که *چهار فرق*
اساسی بین "قیلَ" و فعل لازم مجهول وجود دارد که عبارتند از:
1.فعل *قیلَ* به تنهایی نیز به کار می رود یعنی بدون حرف جر، مثل:
"قیلَ:قامَ علیٌّ"، و فی القرآن الکریم:
"و *قیلَ* یا اَرْضُ ابْلَعی مائَکِ و یا سماءُ اَقْلِعی و غیضَ الْماءُ و قُضِیَ الْاَمرُ و اسْتَوَتْ علی الْجُودیِّ و *قیلَ* بُعداً لِلْقوم
الظّالمین" (هود/۴۴)؛
بر خلاف فعل لازم مجهول مثل"ذُهِبَ" که بدون ذکر حرف جر، مهمل و بی معنی می شود.
2.فعل مجهول*قیل*مثل فعل معلومش یعنی قالَ، متعدی است،بر خلاف فعلی مثل" ذُهِبَ"، که فعلِ لازم است.
3.نایب فاعلِ*قیل*، جمله‌ یا چیزی است که در حکم جمله است که مفصلا تبیین شد،برخلاف فعل لازم"ذُهِبَ" که نایب فاعل آن، مفرد است(مفرد، مقابل جمله)
4.نایب فاعل*قیلَ*، مجرور به حرف نیست،مثل"قیلَ فی زیدٍ:اِنّه شاعرٌ"،
بل نایب فاعل جمله است؛ بر
خلاف فعل لازم مجهول، که نایب فاعلش
لزوما همان مجرورِ به حرف مذکور در کلام است،مثل"ذُهِبَ بزیدٍ"(زید برده شد)
🟢فتلک عشرةٌ کاملة(مِنْ سنگ تمام) فَخُذْها و کُنْ مِنَ الشّاکرین الحامدین! والحمد لله ربّ العالمین
📚📚📚@yosefzadehgilani1399


مجموع جمله مزبور،مستأنفه است از این رو محلی از اعراب ندارد، اما جمله"هُنّ
عالماتٌ" در محل رفع است،نایب فاعلِ قیلَ.
١٢صیغه دیگر نیز همین گونه ترجمه و ترکیب می شوند،خواه با حرف جر فی باشد، خواه با حرف جر لام یا با حرف جر علی.
6⃣می دانید که مفعول به، از فاعل نیابت می کند‌؛ قال ابنُ مالک فی ذلک:
یَنُوبُ مفعولٌ بِهِ عنْ فاعل
فی ما لَهُ ک:نیلَ خیرُ نائل
و چون مفعول ماده قال در صیغه معلوم، جمله می باشد، مثل"قال زیدٌ:
عمروٌ عالمٌ"، از این رو در صیغه مجهول _که فاعل حذف می شود_همین جمله ی مفعول به است که نایب فاعل می شود
و در جای فاعل می نشیند چنان که در مثال ها ملاحظه می کنید.
✴️و گاهی هم چیزی که در معنای جمله است،مثل "شعر، بیت، قصیده" و"کلمه" و خود لفظ "جمله" یا لفظ" قول" و لفظ" مقاله" و یا" ضمیری"
که به این امور برگردد، مفعول ماده قول واقع می شود، مثل:
قلتُ شعراً، قلتُ قصیدةً، قلتُ بیتاً، قلتُ جملةً، و قلتُ قولاً،الشّعرُ قلتُهُ،قصیدةً قلتُها،مَقالةٌ قلتُها...
بشّاربن بُرد گوید:
خاطَ لی عمروٌ قباءً لیتَ عیْنَیْه سَواء
*قلتُ شعراً* لیْسَ یُدْری أَ مَدیحٌ اَمْ هِجاء
حال،اگر این فعل معلومِ قلتُ، مجهول شود(قیل) همین کلماتی که مفرد اند ولی در معنی جمله اند،از فاعل نیابت می کنند
بنگرید:
قیلَ شعرٌ،قیلَ بیتٌ، قیلَ قصیدةٌ، قیلَ جملةٌ، قیل قولٌ.
و نيز همان ضمیری که مرجعش یکی از موارد یادشده بود،در صورت حذف فاعل،
از فاعل نیابت می کند،مثل:
الشّعرُ قیلَ(هو مستتر در قیلَ که به الشّعرُ بر می گردد،نایب فاعل است)
و قصیدةٌ قیلَتْ(هِیَ مستتر در قیلَتْ بر می گردد به قصیدةٌ، و فعل قیلتْ به صیغه مؤنث آمد_با این که قصیدة مؤنث مجازی است_چون اسناد به ضمیرِ این مؤنث است که تأنیث فعل واجب است، مثل"الشّمسُ طَلَعَتْ".
🟣در آیه۴٩ و ۵۰ سوره زمر می خوانیم:
"فَاِذا مَسَّ الْاِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ اذا خَوَّلْناهُ نعمةً مِنّا قالَ اِنّما اُوتیتُهُ علی علمٍ
بل هی فتنةٌ و لکنَّ اَکثرَهم لایَعلمون؛ قد
*قالَها*الذین مِنْ قبلِهم..."، که در این جا ضمیر مؤنث در قالَها بر می گردد به"کلمة"(به معنی کلام)، یا به "مقالة"،
و آن کلمه یا مقاله این بود:"اِنّما اُوتیتُهُ علی علمٍ"
یعنی پیشینیانشان نیز همین سخن را را بر زبان می آوردند یعنی می گفتند این نعمت هایی که داریم،خروجیِ دانش خودمان است!
افزودنی است که فعل مزبور یعنی "قالَها"
در آیه مذکور به صورت "قالَهُ" نیز قرائت
شده‌ است که در این صورت مرجعش باید مذکر باشد، مثل" قول، یعنی آن قول را که اینان اکنون بر زبان می آورند،
پيشينيانشان هم می گفتند.
که اگر بخواهیم این قالَها یا قالَه را مجهول کنیم می شود" هذه الْمقالة قیلَتْ"یا "هذا القولُ قیلَ"یا" قیلَتْ هذه الْمقالةُ"، یا" قیلَ هذا الْقولُ".
🔹که به جهت مؤنث آوردن فعل مجهول قیلَتْ در این گونه از موارد نادر می توان گفت،صیغه چهارم فعل مجهول قیلَ نیز فی الجملة درست است.
7⃣با توجه به نکته پیش گفته باید دانست که نایب فاعل قیلَ هرگز شخص واقع نمی شود چون مهمل و بی است.
8⃣اسم فاعل از ماده مورد بحث یعنی ماده قول،مثل اکثر مواد افعال،هر ۶ صیغه را دارد چون به تبع فعل معلومش معنی دار است که صرفش چنین است:
قائلٌ قائلانِ قائلونَ
قائلةٌ قائلتانِ قائلاتٌ
برخلاف اسم مفعول،که آن هم به تبع فعل مجهولش فقط یک صیغه دارد که
"مَقولٌ" باشد یعنی "گفته شده" که برای
افاده تعدد و جنسیت و خطاب و تکلّم و غیبت از متد فعل تبعیت می کند بدین صورت:
١.مَقولٌ فیه:هو عالمٌ ، ٢.مَقولٌ فیهما:هُما عالمانِ، ٣.مَقولٌ فیهم:هُم عالمون
۴.مَقولٌ فیها:هی عالمةٌ، ۵.مَقولٌ فیهما:هُما
عالمتانِ ، ۶.مَقولٌ فیهنَّ:هُنَّ عالماتٌ.
و به صورت اسم ظاهر هم می گوییم:
١.مَقولٌ فی زیدٍ:هو عالمٌ
٢.مَقولٌ فی الزّیْدَیْنِ:هُما عالمانِ
٣.مَقولٌ فی الزّیدینَ:هُم عالمونَ
۴.مَقولٌ فی هندٍ:هی عالمةٌ
۵.مَقولٌ فی الْهندیْنِ:هُما عالمتانِ
۶.مَقولٌ فی الْهنداتِ:هُنَّ عالماتٌ.
❗️بنابراین، گفتن مَقولان، مَقولون، مقولةٌ، مَقولَتانِ، مَقولاتٌ نیز خطاست
چون‌ بی معناست
اما تعبیر"مَقولات عشر"، اصطلاحی فلسفی است، از " قول" به معنی حمْل، "محمولات ده گانه"کما یقولون مثلا:
"هو مِنْ مَقولة کمّ، اَوْ کَیْف"...
پس اشتباه نشود.
9⃣در مفعول ماده قول-که جمله است-
می توان این جمله را با "اِنّ" که از حروف مشبهة بالفعل است، مؤکد ساخت
و همزه اِنّ را بايد مکسور خواند،چون گفتیم مفعول یا نایب فاعل ماده قالَ باید جمله باشد و هر جا که اقتضای جمله باشد،همزه مزبور،مکسور است،کما فی قوله تعالی:"قال:اِنّه یقول:اِنّها بقرةٌ لافارضٌ و لا بِکْرٌ عَوانٌ بینَ ذلک..."(بقره/۶٨)
و مثال جمله نایب فاعل مؤکد به اِنّ پس از قیلَ:
قیلَ فی زیدٍ:اِنّه مجتهدٌ
و قیل فی النّساء:اِنّهنّ مجتهداتٌ.
🔟چهار فرق اساسی


#سؤال_150
❓آیا در کلام عرب فعل "قُلْنَ"(ماضی مجهول) کاربرد دارد؟ توضیح دهید❓

✅جواب
نه کاربرد ندارد زیرا معنی ندارد
توضیح:در کتب و آثار صرفی قدیم،پس از صرف "قیل"، به قُلْنَ که می رسند، می گویند:
قُلْنَ مشترک است بین ٣صیغه؛
١.ماضی معلوم:
قالَ قالا قالوا
قالتْ قالَتا *قُلْنَ*
٢.ماضی مجهول:
قیلَ قیلا قیلوا
قیلتْ قیلَتا *قُلْنَ*
٣.امر حاضر(صیغه١٢):
قُلْ قُولا قُولوا
قُولی قُولا *قُلْنَ*
🔹که اولی و سومی صحیح اند؛ چون
دارای معنی اند، قُلْنَ(ماضی معلوم، صیغه۶)
یعنی گفتند،مثل آیه٣١سوره یوسف:
"قُلْنَ حاشَ لِله؛ ما هذا بشراً‌؛ اِنْ هذا
اِلّا مَلَکٌ کریمٌ"؛(گفتند جل الْخالق! این که بشر نیست!او جز فرشته ای ارجمند نیست)
و قُلْنَ(امر حاضر) یعنی بگویید، مثل آیه
٣٢سوره احزاب:
" قُلْنَ قَولاً معروفاً"؛(شایسته،سخن بگویید)
اما دومی یعنی قُلْنَ( ماضی مجهول، صیغه ششم،جمع مؤنث) نادرست است زیرا فاقد مبنا و معناست.
و اگر کسی صیغه مزبور را چنین معنی کند:
"آن زنان گفته شدند" یا "آن چند جمله گفته شد" یا "آن زنان یا جمله ها یاد شدند"؛
🟣در پاسخ می گوییم که تمام این تعابیر و معانی_چنان که هویداست_یا مهمل و بی معنا و مضحک است و یا برخلاف ظاهر و ضد ذوق سلیم است و از صاحب
طبع مستقیم نه چنان تعابیری صادر می شود و نه آن تعابیر غلط دیگران را تفسیر
و توجیه می کند!
❇️گفتنی است کتب صرفی جدید نیز به تبعیت از کتب قدیم،همان اشتباه آشکار
قدیمی ٧قرن پیش را تکرار کرده اند
(از باب مثال،صرف ساده،ص١۴٣،چاپ
سی و هشتم١٣٧۵، و صرف روان با حدیث و قرآن،ج٢، ص١۶٠)
ℹ️در حالی که ماده "قول" در قالب مجهول،١ صیغه بیش تر ندارد و آن صیغه یکم است در ماضی:قیلَ
و در مضارع: یُقالُ

✳️10 نکته

1⃣ماده"قول" در قالب معلوم،واجد جمیع صیغه ها(ماضی، مضارع، امر) می باشد چون دارای معناست.
ولی در قالب مجهول چنان که گذشت یک صیغه بیش تر ندارد... و آن قیلَ بود در ماضی، و یُقالُ بود در مضارع.
و برای افاده ی تعدد، یعنی* اِفراد و تثنیه و جمع *و نیز جهت افاده ی *جنسیت* و
فهماندنِ *خطاب و تکلّم و غیبت*همانند فعل لازم مجهول از ضمیر مجرور به حرف جر(فی،لام،علی)استفاده می شود،
مثل:
١.قیلَ فیه:هو عالمٌ
٢.قیلَ فیهما:هُما عالمانِ
٣.قیل فیهم:هُمْ عالمونَ
۴.قیلَ فیها:هِیَ عالمةٌ
۵.قیلَ فیهما:هُما عالمتانِ
۶.قیلَ فیهنّ:هُنَّ عالماتٌ
٧.قیلَ فیکَ:اَنتَ عالمٌ
٨.قیلَ فیکُما:اَنتما عالمانِ
٩.قیلَ فیکُمْ:اَنتمْ عالمونَ
١.قیلَ فیکِ:اَنتِ عالمةٌ
١١.قیلَ فیکُما:اَنتما عالمتانِ
١٢.قیلَ فیکُنّ:اَنتُنَّ عالماتٌ
١٣.قیلَ فِیَّ:اَنا عالمٌ
١۴.قیلَ فینا:نَحْنُ عالمونَ

2⃣در شش صیغه غایب به جای ضمیر می توان اسم ظاهر آورد ومثلا گفت:
١.قیلَ فی زیدٍ:اِنّه شاعرٌ
٢.قیلَ فی الزّیْدَیْنِ:اِنّهما شاعرانِ
٣.قیل فی الزّیدینَ:اِنّهم شاعرونَ
۴.قیلَ فی هندٍ:اِنّها شاعرةٌ
۵.قیلَ فی الهندَیْنِ:اِنّهما شاعرتانِ
۶.قیلَ فی الهنداتِ:اِنّهنّ شاعراتٌ.
❗️روشن است که در خطاب و تکلّم نمی توان اسم ظاهر آورد؛ زیرا اسم ظاهر،غایب محسوب می شود و تکلّم و خطاب،حاضر است و آوردن اسم ظاهر ناممکن است.
3⃣تکْ فعل مجهول "قیلَ" را می توان با حرف جر *لام* و نيز با حرف جر *علی*
به کار برد و گفت:
قیلَ لَهُ:هو عالمٌ (بدو گفته شد که خودش یا فلانی دانا است)
و:قیل لزیدٍ:علیٌّ عالمٌ(به زید گفته شد علی دانا است)
و:قیلَ علیه:هو جاهلٌ(به او گفته شد که او جاهل است)
و:قیل علی زیدٍ:هو جاهلٌ(به زید گفته شد
که او نادان است)
و:قیلَ علی هندٍ:هِیَ بَغِیٌّ(به هند گفته شد
که او بدکاره است)
الباقی صیغه ها نیز به همین ترتیب با تغییرات مناسب،صرف می شوند.
🔶در کاربرد قیلَ با حرف جر فی؛ و حرف جر علی"قیلَ فیه:هو عالمٌ" و
"قیلَ علیه:هو جاهلٌ"،بین دو ضمیر مزبور
اتحاد است؛
برخلاف کاربردش با حرف جر لام که ممکن است بین دو ضمیر مزبور اتحاد یا اختلاف باشد چنانکه در ترجمه مثال
"قیلَ له:هو عالمٌ گذشت اگر به جای ضمیر اول،اسم ظاهر بیاوریم و بگوییم"قیلَ لزیدٍ:هو عالمٌ"
باز در این جا همان دو احتمال وجود دارد.
4⃣تکْ فعل مضارع مجهول یعنی یُقالُ هم، مثل قیلَ صرف می شود و از نظر کاربرد ظاهری با همدیگر فرقی ندارند.
5⃣از ١۴ صیغه پیش گفته تنها به ترجمه و تحلیل ادبی(ترکیب) دو مثال اکتفا می کنیم:
أ) قیل فیه:هو عالمٌ(در باره او گفته شد که دانا است)
*تحلیل ادبی:
قیلَ:ماضی مجهول،مبنی بر فتحه.
فیه:جار و مجرور،متعلق است به قیلَ.
هوَ:در محل رفع،مبتدا
عالمٌ:مرفوع،خبر
🔹مجموع جمله"قیلَ فیه:هو عالمٌ" محلی از اعراب ندارد؛ چون مستأنفه است
🔹ولی جمله"هو عالمٌ" در محل رفع است؛
نایب فاعل است برای قیلَ.
ب) قیلَ فی النّساء :هُنَّ عالماتٌ(در باره آن زنان،گفته شد آنان دانشمند اند)
*تحلیل ادبی
قیلَ:ماضی مجهول،مبنی بر فتحه.
فی النّساء:جار و مجرور، متعلق است به قیلَ.
هُنَّ:در محل رفع، مبتدا
عالماتٌ:مرفوع، خبر


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
موفقیت
کلیپ انگیزشی

@yosefzadehgilani1399


نکته:
این‌ نوع تدریس بر اساس روانشناسی یادگیری–پِیْ ریزی شده است...

دبیرای عزیز
حتما در شیوه تدریس خلاقیت به خرج بدهند...

Показано 20 последних публикаций.

480

подписчиков
Статистика канала