✍️حافظ در تمام کاینات شاهد می یابد و نشانه. حتی گل و گیاه هم دم از این حال می زنند و بر آن گواهی می دهند. عارف واقعی اگر حتی زبان سوسن را فهم کند می تواند از او این شهادت را بشنود اما این سوسن آزاد شاعران با ده زبان که دارد خموش است و هرگز چیزی از این راز باز نمی گوید.
🔹به هر حال از تمام عالم که کاینات آن همگی زبان دارند صدایی به گوش می آید که ناپایداری و بی ثباتی زندگی را همچون بهانه ای برای اغتنام فرصت، برای لذت جویی عارفانه از حیات خاطر نشان می کند.
🔹وقتی دنیا تمام آنچه را به انسان بخشید از وی باز پس می ستاند این حرص و علاقه ی کوته نظرانه ای که انسان به جمع مال دارد - به جمع آوری چیزی که انسان به آن اندازه اش هیچ گونه نیازی ندارد - چیزی نیست جز تلف کردن عمر، هدر دادن وقت.
🔹چنگ و نی، ساقی و مطرب، تمام چیزهایی که می توانند انسان را از عمر، از درد عمر، منصرف دارند و تمام چیزهایی که دایم لذت و فرصت را بیاد می آورند دایم به بانگ بلند می گویند که این سعی بی حاصلی که انسان در جمع کردن مال و وانهادن آن برای میراث خوارگان دارد یک خزینه داری احمقانه است- و کفر واقعی.
🔹آیا کفر نیست که انسان عمر خود را در سختی و بیم - که زشتترین جلوه های خودنگری است - به سر برد و خویشتن را در شکنجه ی فشار "خودی" تباه کند،... در واقع آنچه انسان را که فشار "خودی" تا "لب بحرفنا" پیشش رانده است از دهان هول انگیز امواج فنا دور نگه می دارد فاصله ی یک لحظه است یک فرصت کوتاه که فقط از خودرهایی می تواند آن لحظه را ابدی کند.
🔹اما کسی که دایم دم از مستوری می زند و دایم به خود می پردازد و خود را می پرورد و تیمار می دارد، جز آنکه این لحظه ی کوتاه را با دلهره های دردناک ناشی از تعلق کوتاهتر کند، از این خودنگریها چه حاصل می برد؟
(عبدالحسین زرین کوب، از کوچه ی رندان، 1382، 134، 135)
______________________________
ﮔﻠﻌﺬﺍﺭﯼ ﺯ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺯﯾﻦ ﭼﻤﻦ ﺳﺎﯾﻪ ﺁﻥ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﻣﻦ ﻭ هم صحبتی ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﺩﻭﺭﻡ ﺑﺎﺩ
ﺍﺯ ﮔﺮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻃﻞ ﮔﺮﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﻗﺼﺮ ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﺑﺨﺸﻨﺪ
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﮔﺪﺍ ﺩﯾﺮ ﻣﻐﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺑﻨﺸﯿﻦ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺟﻮﯼ ﻭ ﮔﺬﺭ ﻋﻤﺮ ﺑﺒﯿﻦ
ﮐﺎﯾﻦ ﺍﺷﺎﺭﺕ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺬﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﻧﻘﺪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻨﮕﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺑﺲ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺩ ﻭ ﺯﯾﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﯾﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩﺕ ﻃﻠﺒﯿﻢ
ﺩﻭﻟﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﺁﻥ ﻣﻮﻧﺲ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺍﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﻢ ﻣﻔﺮﺳﺖ
ﮐﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﺏ ﻗﺴﻤﺖ ﮔﻠﻪ ناانصافی ست
ﻃﺒﻊ ﭼﻮﻥ ﺁﺏ ﻭ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ بس
✏️
https://telegram.me/Zarrinkoub
🔹به هر حال از تمام عالم که کاینات آن همگی زبان دارند صدایی به گوش می آید که ناپایداری و بی ثباتی زندگی را همچون بهانه ای برای اغتنام فرصت، برای لذت جویی عارفانه از حیات خاطر نشان می کند.
🔹وقتی دنیا تمام آنچه را به انسان بخشید از وی باز پس می ستاند این حرص و علاقه ی کوته نظرانه ای که انسان به جمع مال دارد - به جمع آوری چیزی که انسان به آن اندازه اش هیچ گونه نیازی ندارد - چیزی نیست جز تلف کردن عمر، هدر دادن وقت.
🔹چنگ و نی، ساقی و مطرب، تمام چیزهایی که می توانند انسان را از عمر، از درد عمر، منصرف دارند و تمام چیزهایی که دایم لذت و فرصت را بیاد می آورند دایم به بانگ بلند می گویند که این سعی بی حاصلی که انسان در جمع کردن مال و وانهادن آن برای میراث خوارگان دارد یک خزینه داری احمقانه است- و کفر واقعی.
🔹آیا کفر نیست که انسان عمر خود را در سختی و بیم - که زشتترین جلوه های خودنگری است - به سر برد و خویشتن را در شکنجه ی فشار "خودی" تباه کند،... در واقع آنچه انسان را که فشار "خودی" تا "لب بحرفنا" پیشش رانده است از دهان هول انگیز امواج فنا دور نگه می دارد فاصله ی یک لحظه است یک فرصت کوتاه که فقط از خودرهایی می تواند آن لحظه را ابدی کند.
🔹اما کسی که دایم دم از مستوری می زند و دایم به خود می پردازد و خود را می پرورد و تیمار می دارد، جز آنکه این لحظه ی کوتاه را با دلهره های دردناک ناشی از تعلق کوتاهتر کند، از این خودنگریها چه حاصل می برد؟
(عبدالحسین زرین کوب، از کوچه ی رندان، 1382، 134، 135)
______________________________
ﮔﻠﻌﺬﺍﺭﯼ ﺯ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺯﯾﻦ ﭼﻤﻦ ﺳﺎﯾﻪ ﺁﻥ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﻣﻦ ﻭ هم صحبتی ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﺩﻭﺭﻡ ﺑﺎﺩ
ﺍﺯ ﮔﺮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻃﻞ ﮔﺮﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﻗﺼﺮ ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﺑﺨﺸﻨﺪ
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﮔﺪﺍ ﺩﯾﺮ ﻣﻐﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺑﻨﺸﯿﻦ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺟﻮﯼ ﻭ ﮔﺬﺭ ﻋﻤﺮ ﺑﺒﯿﻦ
ﮐﺎﯾﻦ ﺍﺷﺎﺭﺕ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺬﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﻧﻘﺪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻨﮕﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺑﺲ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺩ ﻭ ﺯﯾﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﯾﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩﺕ ﻃﻠﺒﯿﻢ
ﺩﻭﻟﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﺁﻥ ﻣﻮﻧﺲ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺍﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﻢ ﻣﻔﺮﺳﺖ
ﮐﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ
ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﺏ ﻗﺴﻤﺖ ﮔﻠﻪ ناانصافی ست
ﻃﺒﻊ ﭼﻮﻥ ﺁﺏ ﻭ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ بس
✏️
https://telegram.me/Zarrinkoub