✍️در حقیقت آنچه این عشق را، حتی در جلوۀ انسانی آن همچون کیمیای وجود نشان می دهد گستردگی پر دامنه ای است که "از خودرهایی" ناشی از آن به حیات انسان می دهد.
🔹این سرشاری و گستردگی حیات است که منشأ واقعی ذوق لذت جویی را نیز در شعر حافظ تبیین می کند. بدون شک این ذوق عشرت جویی نیز مثل گرایش به شک و حیرت نقطه های شباهت و اشتراک دنیای حافظ را با دنیای خیام عرضه می دارد.
🔹در واقع عشق از آنجا که به هر صورت هست خودی انسان را با خودی "غیر" پیوند می دهد به حکومت مطلق العنان خودی پایان می دهد و انسان را از خود به ورای خود می برد.
🔹آیا یک تفاوت عمده بین لذت جویی حافظ با لذت جویی خیام در همین نکته نیست که وی در لذت دریچه ای را می جوید که او را به آفاق از خودرهایی راه دهد، در صورتی که خیام آن را چون وسیله ای تلقی می کند که او را از همه چیز بگسلاند و فقط به خود باز گرداند - به خود، که نزد او مرکز واقعی هستی است و ورای آن جز مرگ، گور، و عدم محض چیز دیگر نیست؟...
🔹حافظ وقتی می خواهد به می پرستی نقش خود را بر آب زند، برای آن است که راه رهایی را بیابد و تا خراب کند نقش خود پرستیدن. درست است که دنیای او بر خلاف دنیای خیام تنها یک بعد حسی و مادی ندارد تا با مرگ تمام شود، بلکه آنجا هم که دنیای حس به پایان می رسد دنیای او با ابعاد دیگرش امتداد و مداومت خویش را دنبال می کند...
(عبدالحسین زرین کوب، از کوچۀ رندان، 1382، 130)
_______________________________ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خُم گو سَرِ خود گیر که خُمخانه خراب است
گر خَمرِ بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربتِ عَذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیدۀ گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
اغیار همی بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
راه تو چه راهی ست که از غایتِ تعظیم
دریای محیطِ فلکش عینِ سراب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازمِ ایام شباب است
✏️
https://telegram.me/Zarrinkoub