داشت بالاپایین میکردوحرف میزدشایدنزدیک به یه ربع تواین حالت بودیم که یدفعه خودشوانداخت بغلم وتندتندنفس میکشیدوجیغ کوتاه میزداصلا نای حرف زدن نداشت خیلیم عرق کرده بودخاله کمی نوازشش کردم باهاش لب گرفتم اززیرش دراومدم ولی خالم اصلاتکون نمیخوردهمینجوری خسته خوابیدمن رفتم کیرموشستم وخودموتمیزکردم لباساموپوشیدم اومدم اتاق چندباری صداش کردم دیدم جواب نمیده درجاخوابش گرفته بودروش یه ملفه کشیدم ونشستم صندلی کنارتختش گوشیمودرآوردم دیدم نفیسه پیام داده که پس کجاموندی من منتظرتوأم هااا ده دقیقه ازپیام دادنش گذشته بودپیام دادم بهش که عجله نکن خاله هنوزکارش طول میکشه فرستادم بهش که زودجواب دادچکارمیکنه مگه نوشتم رفته حموم منم نشستم منتظرم بیادبیرون بعدنوشت بابک خاله کبرئ ازصبح که بلندشدم همش بهم نگاه میکردومیخندیدنکنه چیزی فهمیده باشه براش نوشتم نه عزیزم نگران نباش اگه چیزی بودتاحالامن فهمیده بودم بعدنوشت اگه اون بفهمه بیچاره میشم نوشتم که میخای ازش یه آتو بگیرم؟ نوشت چجوری؟نوشتم که الان که حمومه لخته بیادبیرون بره اتاقش ازش فیلم بگیرم شایدیه روزبه دردمون خوردنوشت اره فکرخوبیه بعدش دوباره پیام دادهرکاری میکنی زودتموم کن بیامنتظرتم نوشتم چی میدی بهم نوشت همونی که دیشب دادم بهت الانم رفتم حموم تمیز کردم فقط بخاطر تو نوشتم عشق منی نفیسه میام میخورمش گفت بیا منتظرته بخوریش… دیگه پیام ندادم خاله کبری به پشت دراز کشیده بود پاهاشم باز بود ملافه رو زدم کنار ازش فیلم گرفتم چند تا هم عکس… کیرمودرآوردم گذاشتم روی کوصش یه سلفی گرفتم گذاشتم روی لباش عکسشو گرفتم گفتم اینا امانت باشه تابه وقتش
دوستان عزیز و همراهان گرامی اگر لذت بردین قسمت دومش رو مینویسم امیدوارم به کامتون بوده باشه تو قسمت دوم ماجرای زن دایی نسرین هم مینویسم تا برسیم به دختر دایی که میشه خواهر میثم
پایان
#داستان_سسکی
❌داستان های سکسی رو هر #پنجشنبه_جمعه_شنبه_یکشنبه ساعت ۲۲ از کانال دنبال کنید❌
دوستان عزیز و همراهان گرامی اگر لذت بردین قسمت دومش رو مینویسم امیدوارم به کامتون بوده باشه تو قسمت دوم ماجرای زن دایی نسرین هم مینویسم تا برسیم به دختر دایی که میشه خواهر میثم
پایان
#داستان_سسکی
❌داستان های سکسی رو هر #پنجشنبه_جمعه_شنبه_یکشنبه ساعت ۲۲ از کانال دنبال کنید❌