تا به هوش اومد.خواست چیزی بگه.گفتم هیس نترس باباجون…من میخوام برم…اومدم کیفمو ببرم…مواظب هم باشید بهش نگی من بودم و لخت دیدمتون. گفت عمو از اولش دیدی.گفتم آره نگران نباش…اصلا نگو من اومدم خونه.خب…اصلا یعنی من نمیدونم.گریه کرد.گفتم هیس.تو که بدتر کردی…همون لحظه پروین لخت اومد بیرون تا اونم منو دید جیغ زد.گفتم کوفت چیه تا آدمو میبینید جیغ جیغ…گفت بابا کی برگشتی؟زود پرید توی حموم،گفتم همون موقع که داشتی این بدبختو آموزش میدادی…بی پدر تو کی این کارا رو یاد گرفتی…بگو به اون کوسکش زود بیاد خواستگاریت…اگه نه میدم ببرنش جایی که میگن عرب نی انداخته.جیغ زد گفت دمت گرم.گناه داره پسر خوبیه…بابا چی خوشگله مگه نه…گفتم گور پدر پدرسگش خوشگله…گفت بابا خوشگل نیست…گفتم من که فقط یک بار دیدمش اونم کنار پدر مادرش مث خر کله اش پایین بود…گفت هانی رو نمیگم که این محبوبه رو میگم.گفتم لال شو عوضی دختر مردم رو…پاشو باباجان لباس بپوش لباسهای اون و هم بده…رفتم بیرون دوتاییشون اومدن بیرون.تا منو دید.گفتم جلو بیایی لوس بشی یک کشیده خوردی…گفتم لامصب دو ساله با پسره هستی الان من باید بفهمم.مگه من بهت اطمینان نکردم…دیگه دوستت ندارم…خودشو تندی انداخت بغلم گفت بابا بابا منو ببخش…تازه فهمیدم چقدر آقایی… گفتم تو که فهمیدی من طعم تلخ خیانت رو چشیدم.چرا تو باهام اینکارو کردی…سرش و انداخت پایین…گفتم در ضمن دیگه نبینم ازین کارها لز بازی و این چرت و پرتها…خندید.محبوبه گفت به خدا عمو چند شبه اینقدر بهم اصرار کرده منو وادار کرد…گفتم حرفهاتون رو شنیدم…دیگه این دختر داره مهرش از دلم بیرون میاد…گفت بابا جدی که نمیگی…گفت حالا جدی هم بگم برای تو چقدر مهمه.خندید بغلم کرد بوسم کرد…آروم گفت بابا چی خوشگله.چقدر بهت میاد…میخایش؟ از خودم دورش کردم…گفت چی شد.گفتم هیچچی مواظب خودتون باشید.من دارم میرم ماموریت…چند روزه دیگه که برگشتم بگو بیاد…برو برای خودتو دوستت خرید کنید که توی مهمونی خوشگل باشید…بعدشم من رفتم.محبوبه خجالت زده خیلی ازم معذرت خواهی کرد…رفتم ماموریت اما چقدر دلم رفت به این دختر.با خودم گفتم خجالت بکش مرد…اون جای دخترته…از حرفهاش معلومه که خیلی در تنگنای زندگی گیر کردن…وقتی برگشتم.پدر مادرم تدارک مراسم رو دیده بودن…نیازی به خواستگاری نبود…بله برون گرفتیم برای این دوتا…ولی این دختره محبوبه همش کنار دخترم بود.لباس بلندو بسیار پوشیده و زیبایی تنش بود اصلا بی حجاب نبود…حتی شال هم سرش بود.بسیار محجوب و زیبا.عین پریزاد…منو دید خیلی خوشحال شد اومد طرفم بهم تبریک گفت…گفتم بیا توی اتاق من کارت دارم.گفت با من کار دارید گفتم آره عزیزم بیا…گفت چشم.اروم به دور از چشم مهمونها و حتی خود پروین دخترم…گفتم محبوبه خانم…بیا این نیم سکه رو موقع کادوها از طرف خودت بده عروس و داماد…گفت من بدم…گفتم آره دیگه…گفت زشت نیست…گفتم چرا زشت باشه…خب تو دوست صمیمیش هستی دیگه…گفت ولی اون میدونه من آه در بساط ندارم که با ناله سودا کنم.چی برسه به نیم سکه…گفتم مهمونها که نمیدونند…بعدشم اون تو رو دوست داره براش مهم نیست…برو عزیزم…آفرین… خجالت هم نکش…دادم بهش خیلی تشکر کرد…فرستادمش رفت…چندتا دوست دیگه پروین هم بودن…موقع اعلام کادوها بعد از فامیلها…دوستاش میومدن.با دوستای داماد…اول پسر ها کادو دادن…بعدش نوبت دخترها بود.اون خانوم دی جی اعلام میکرد… اسمش رو خوند از طرف محبوبه جون دوست عزیز عروس خانوم ۱عدد نیم سکه طلا…دوستای دیگه اش کپ کردن…چون همکلاسی بودن دیگه هم رو میشناختن…پروین سریع منو نگاهم کرد از دور بوس فرستاد.خندید…مراسم داشت تموم میشد…پروین اومد پیشم گفت چقدر گلی بابایی…طفلکی نمیخواست عروسیم بیاد.خجالت می کشید…حتی اونبار هم نتونست تولدم بیاد…الان هم مونده بود چکار کنه…گفتم ولی چه لباس قشنگی تنش بود…گفت خودم سر خرید براش گرفتم…نمیذاشت اما بزور گرفتم..بابا ببین چقدر خوشگله…بیا بریم برات بگیرمش…گفتم پروین دیگه تکرارش نکن.زشته…خودت دوست داری زن یکی میشدی هم سن و سال پدرت…اون جوونه آرزومنده شوهر خوب گیرش بیاد…گفت بابا به خدا تو از صد تا جوون خوشگل تر و بهتری…به قرآن تمام دوستام هر وقت میبیننت.کیف میکنند… هر کدوم رو بخوای جوابشون بله است…ولی این یکی خیلی نابه…نماز خون با خدا…نجیب و اصیل…گفتم باباش چرا زندانه…گفت سر دعوا زده کسی رو پول دیه نداره ۴۰۰میلیونه افتاده زندان…گفتم چقدر سنگین…گفت آره سر زمینهاشون بوده…پدربزرگش هم دیه رو قبول نمیکنه…الان مامانش کار میکنه خرجشون رو میده…بابا چند روزی خونه ما باشه گناه داره…نتونسته خوابگاه گیر بیاره.ولی گفتن خوابگاه مرکزی تعمیر بشه میرن اونجا…چندین شبه خونه ماست تو نمیدونی منو ببخش آوردمش اینجا…گفتم اشکالی نداره…بهم میگفتی هم مخالفتی نداشتم…گفت ولی امشب میخواد