𝖢𝗁𝖺𝗅𝗅𝖾𝗇𝗀𝖾𝗌'


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


@DailyKeiden

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


𝖤𝗇𝖽.


@asteriaJessica
"فقط برای فرار از سکوت."
- شهر خرس؛ اثر فردریک بکمن، صفحه ۳۳۳


@anrbchallenge
"خیره شده بودم بهش. درست مثل روزهایی که در رو واسه‌ش باز میکردم و اون بعد از تشکر کردن، با ظرافت دخترانه ای از پله ها بالا می‌رفت و من هم تا دم پله ها همراهیش می‌کردم و سرشار از عشق پاک کودکانه بهش خیره می‌شدم."
- قهوه تلخ آقای نویسنده؛ اثر روزبه معین، صفحه ۴


@NeverMindK7
"مادرش برخی اوقات توی گوشش زمزمه می‌کند:
«هیچ وقت به کسایی که چیزی توی زندگی ندارند که بی دلیل عاشقش باشن اعتماد نکن.»"
- شهر خرس؛ اثر فردریک بکمن، صفحه ۷


@BibliothequeD
"«ژنرال»؛ یعنی قدرت و «هزار تو»؛ یعنی: حتی کسی که قدرت را در دست دارد، نمی‌تواند از سرنوشت خود قرار کند."
- صد سال تنهایی؛ اثر گابریل گارسیا مارکز، صفحه ۱۲


@day28x
"آه ای شاهزادۀ کوچک! چنین بود که من اندک اندک به زندگی بی مقدار و اندوه بار تو پی بردم. تو سال ها جز شیرینی تماشای غروب آفتاب، شادی دیگری نداشته ای."
- شازده کوچولو؛ اثر آنتوان دوسنت اگزوپری، صفحه ۲۸


@Dern07
"بر روی پل لیون گیت، مرد گفت: «مرا ببخشید که نمی‌دانستم چگونه باید رفتار کنم.»"
- زندگی عزیز؛ اثر آلیس مونرو، صفحه ۱۹


@QeanPlace
"دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟
پریان شگفت زده پرسیدند: چه کسی بهتر از تو این را می‌داند؟ او هر روز در ساحل تو می‌نشست و به روی تو هم می‌شد!
دریاچه چند لحظه ای ساکت ماند و سپس گفت: من برای نرگس گریه میکنم، اما هرگز متوجه زیبایی او نشده بودم. من برای نرگس گریه میکنم زیرا هر بار که به روی من هم می‌شد، می‌توانستم در ژرفای چشمانش بازتاب زیبایی خویش را ببینم."
- کیمیاگر؛ اثر پائولو کوئیلو، صفحه ۸


@queenlara00
"وقتی خواب آن را می‌بینم، همیشه در حال دویدنم و در خواب به طرف تریلر نمی‌دوم، بلکه به سمت گودال شن می‌روم."
- زندگی عزیز؛ اثر آلیس مونرو، صفحه ۱۱۱


@nagarreboshi
"من هر روز برای دیدار تو به اینجا خواهم آمد. من به جستجوی گنجینه ای که در نزدیکی اهرام است از صحرا عبور کرده ام. جنگ برای من یک گرفتاری و بدبختی محسوب می‌شد اما حالا باعث خوشبختی من است، چون مرا در کنار تو نگه می‌دارد."
- کیمیاگر؛ اثر پائولو کوئیلو، صفحه ۱۴۳


@Oceanou97
"کاترین با غر غر گفت: « این چجور پیش هم بودنی است که آدم نه چیزی حالی اش بشود نه حرفی داشته باشد؟»"
- بلندی های بادگیر؛ اثر امیلی برونته، صفحه ۹۷


@guwrehvbipul
"سوفی احساس کرد لحن یورون تلخ و سرد شده است.
_ بی‌زحمت می‌شود به من بگویی یکدفعه چه چیزی مهمتر از این کار ها شده؟
سوفی سرش را تکان داد و گفت:
_ این ... این راز است.
_ فهمیدم. حتماً عاشق شده ای!"
- دنیای سوفی؛ اثر یاستین گوردر، صفحه ۱۵


@en_thi
"اورسولا قفل پشت در خانه را انداخت و با خود گفت: « ای کاش هرگز آن را به روی کسی باز نکنم تا این در برای همیشه بسته بماند. تنها در این خانه می‌مانم و می‌پوسم، اما اجازه نمی‌دهم کسی شاهد بدبختی ما باشد."
- صد سال تنهایی؛ اثر گابریل گارسیا مارکز، صفحه ۲۲۲


@soul_of_coldnights
"کری نامه را مچاله کرد و دوباره شروع به نوشتن کرد، این بار به صورتی شادمانه‌ تر.
«روز های حق السکوت به پایان می‌رسد، صدای مرغ فاخته در دیار به گوش می‌رسد.»"
- زندگی عزیز؛ اثر آلیس مونرو، صفحه ۱۸۴


@ethreale
"بنجی تلاش می‌کند که سیگاری روشن کند، دست هایش آن‌ قدر می‌لرزد که نمی‌تواند فندک را نگاه دارد. اشک هایش شعله فندک را خاموش می‌کنند."
- شهر خرس؛ اثر فردریک بکمن، صفحه ۴۰۰


@GreyAndante
"حقیقت هم همین است. آدم دلش میگیرد وقتی فکر می‌کند هیچ چیز ابدی نیست."
- دنیای صوفی؛ اثر یاستین گوردر، صفحه ۲۷۷


@aStrawberryNight
"او حق ندارد چیزی را که مال من است غصب کند و با اشتباه ها و تلفظ های غلطش مسخره بازی در بیاورد!
از همه بدتر، درست روی همان قطعه هایی دست می‌گذارد که من خیلی دوست دارم، انگار به عمد می‌خواهد داغم را تازه کند!"
- بلندی های بادگیر؛ اثر امیلی برونته، صفحه ۱۸۸


@Nyctopiliair
"شازده کوچولو مؤدبانه پرسید:
_آدم ها کجاند؟
گل که روزی عبور کاروانی را دیده بود گفت:
_آدم ها؟ گمانم هفت هشت تایی باشند. سال ها پیش دیدمشان. ولی هیچ معلوم نیست که کجا بشود پیداشان کرد. باد آنها را با خودش به این ور و آن ور می برد. ریشه ندارند و به دردسر می‌افتند."
- شازده کوچولو؛ اثر آنتوان دوسنت اگزوپری، صفحه ۷۷


@AllOFMEY
"دوست دارم فکر کنم میدانم مرگ چیست. دوست دارم فکر کنم مرگ چیزی است که من به راحتی می‌توانم با آن چشم در چشم شوم."
- بخوان، دفن نکن، بخوان؛ اثر جسمین وارد، صفحه ۱


@GalaxieObsolete
"او تا آن زمان تعداد زیادی از آدمها را دیده بود که از راه رسیده بودند و سپس بار سفر بسته و رفته بودند. حال آنکه « واحه » و صحرا برجا مانده بود، او شاهان و گدایان زیادی را دیده بود که بر این شن ها گام نهاده بودند، شنهایی که باد شکلشان را در هم می ریخت ولی همان شنهایی بود که از کودکی دیده بود."
- کیمیاگر؛ اثر پائولو کوئیلو، صفحه ۱۲۹

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

6

obunachilar
Kanal statistikasi