بی‌گاه


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


بی‌گاه؛ کتابچه‌ی تخصصی شعر
www.bigaah.com (در حال آماده‌سازی)
bigaah.book@gmail.com
https://t.me/bigaahbook
https://www.instagram.com/bigaahbook

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


هرگز نبرده بویی از مردی و شرف
هرکس گمان‌کند که شرفمند نیستم


#سعید_اسکندری


کانون نویسندگان ایران dan repost
خبر

بازداشت یک نویسنده در خوی
شهریار گلوانی نویسنده، مترجم، شاعر و منتقد ادبی و از چهره‌های سرشناس فرهنگی شهر خوی بازداشت شد. روز پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶ ماموران امنیتی خوی با مراجعه به منزل شهریار گلوانی او را بازداشت کردند. تاکنون از دلایل بازداشت وی خبری در دست نیست. شهر خوی در روز یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶ همراه با اعتراض‌های سراسری در نقاط مختلف ایران، شاهد برگزاری تظاهرات اعتراضی وسیعی بود.
کانون نویسندگان ایران روز هفدهم دی با انتشار بیانیه خواهان آزادی بی قید و شرط و سریع همه‌ی معترضان بازداشتی شد.


#کانون_نویسندگان_ایران
@kanoon_nevisandegane_iran

https://www.facebook.com/857199194364867/photos/a.858183830933070.1073741828.857199194364867/1584455931639186/?type=3&theater


بورخس و من


آن چه اتفاق می افتد برای آن مردِ دیگر، برای بورخس، اتفاق می افتد. من در خیابان های بوئنوس آیرس قدم می زنم، گاه به گاه ــ شاید از سر عادت ــ می ایستم تا به طاق نمای یک سر درِ قدیمی یا یک درِ آهنی نگاه کنم؛ از خلال نامه ها از احوال بورخس باخبر می شوم و نام اش را در فهرستی از نام های کمیته ی استادان دانشگاه یا در تذکره ای از احوال شاعران می بینم. علاقه ای خاص به ساعت های شنی، نقشه ی جغرافیا، نسخ چاپی قرن هجدهم، ریشه ی لغات، بوی قهوه و نثر استیونسن دارم؛ آن مرد دیگری در این علایق سهیم است، اما به شیوه ای متظاهرانه آن ها را تبدیل به اطواری تماشاخانه ای می کند. اگر بگویم که با هم اختلاف داریم راه اغراق پوییده ام؛ زندگی می کنم و می گذارم زندگی کند تا بورخس بتواند اشعار و افسانه هایش را به هم ببافد، و این اشعار و افسانه ها دلیل وجود من است. اذعان این مطلب برایم دشوار نیست که او توانسته است چند صفحه ی با ارزشی بنویسد، اما این صفحات نمی توانند مرا نجات دهند؛ شاید به این دلیل که آن چه خوب است دیگر به فرد تعلق ندارد ــ حتی متعلق به آن مرد دیگر هم نیست ــ بلکه به سخن و سنت تعلق دارد. به هر حال سرنوشت من این ست که به یک باره و برای همیشه از میان بروم و تنها لحظاتی از من در آن مرد دیگر زنده بماند. به تدریج همه چیز را به او تسلیم کرده ام، هر چند شواهدی از عادت پی گیر او در مبالغه و مغالطه دارم. اسپینوزا معتقد بود همه ی چیزها سعی دارند خودشان باشند؛ سنگ می خواهد سنگ باشد و ببر می خواهد ببر باشد. من در بورخس باقی خواهم ماند و نه در خودم (اگر کسی باشم)، اما خویش را بیشتر در کتاب های دیگران یا در کوک کردن های پر زحمت گیتار می یابم تا در کتاب های او. سال ها پیش، کوشیدم تا خویش را از او برهانم. از اساطیر محلات پَست شهر به بازی با زمان و ابدیت رو آوردم. اما آن بازی ها اکنون جزئی از وجود بورخس اند و من باید به چیزهای دیگر رو کنم. و بدین ترتیب زندگی من سرتاسر فرار است، و همه چیز را از دست می دهم، همه چیز را به نسیان یا به آن من دیگر می بازم.
نمی دانم اکنون کدام یک از ما این صفحه را می نویسد.


#از_کتاب_هزاتوهای_بورخس #خورخه_لوییس_بورخس #ترجمه‌ی_احمد_میرعلایی #انشارات_زمان #بی‌گاه


#آدونیس #خالده_سعید
و دخترشان


برگ‌ هنر ویژه‌ی «علی اشرف درویشیان» منتشر شد.


کانون نویسندگان ایران dan repost
بیانیه

بیانیه در حمایت از بازداشت‌شدگان
کانون نویسندگان ایران در بیانیه‌ای که امروز، هفدهم دی، منتشر کرد خواهان «آزادی فوری و بی‌قید و شرط همه‌ی بازداشت شدگان اعتراض‌های اخیر» شد. در بخشی از بیانیه نوشته شده است: « آزادی بیان، آزادی مخالفت آشکار مردم است با هر آنچه نمی‌پسندند. »
متن کامل بیانیه
معترضان بازداشت‌شده را بی درنگ آزاد کنید
به دنبال اعتراض‌های گسترده‌ی مردم در ده روز اخیر، افزون بر کشته شدن بیش از بیست تن، شمار زیادی از آنها در شهرهای مختلف بازداشت شده‌اند. دستگیری و بازداشت معترضان فقط در تظاهرات و تجمع‌ها نبوده است و تعدادی از آنها از جمله ده‌ها دانشجو در خانه و دانشگاه و خیابان و محل کار دستگیر و به بازداشت‌گاه منتقل شده‌اند. این رفتار سرکوب‌گرانه در مقابل مردم به جان آمده از تنگنا¬های مهلک اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به خوبی میزان آزادی جامعه را نشان می‌دهد؛ به روشنی دروغ دولت‌مردانی را برملا می‌کند که به دوربین‌ها چشم می‌دوزند و زبان می‌گردانند که: اعتراض حق مردم است!
حق اعتراض مردم وقتی واقعی است که حاکمیت حق سرکوب آن را نداشته باشد وگرنه چیزی بیش از تعارف و فریب‌کاری نیست. آزادی بیان، آزادی مخالفت آشکار مردم است با هر آنچه نمی‌پسندند.
کانون نویسندگان ایران خواهان آزادی فوری و بی‌قید و شرط همه‌ی بازداشت شدگان اعتراض‌های اخیر و همه‌ی زندانیان سیاسی، عقیدتی و صنفی ؛
خواهان تحقق کامل آزادی بیان بی‌هیچ حصر و استثنا برای همه‌ی مردم؛
خواهان رسیدگی به دردها و مشکلات مزمن شهروندان و
خواهان آزادی فعالیت تشکل‌های مستقل اعم از حزب‌ها، سازمان ها و انجمن¬های صنفی و سیاسی است.

کانون نویسندگان ایران
۱۷ دی ۱۳۹۶


#کانون_نویسندگان_ایران
@kanoon_nevisandegane_iran

https://www.facebook.com/857199194364867/photos/a.858183830933070.1073741828.857199194364867/1583848721699907/?type=3&theater


اگر کسی را دوست داری باری کسی را دوست دار که به دوستی ارزد معشوق خود بطلمیوس و افلاطون نباشد ولکن باید که اندک مایه خردی دارد. و نیز دانم که یوسف یعقوب نباشد اما چنان باید که حلاوتی و ملاحتی باشد وی را ، تا زبان مردم بسته باشد و عذر مقبول دارند که مردم را از عیب کردن و عیب جستن یکدیگر چاره نباشد.

#عنصرالمعالی_کیکاووس_بن_اسکندر_بن_قابوس_بن_وشمگیر_بن_زیار #قابوسنامه #بی‌گاه


(۵)
می‌توان این شعر را نیز تا چند سطر دیگر ادامه داد اما همین دو سطر به تنهایی یک شعر تمام عیار است؛ یک آغاز و یک پایان توفانی در محدودترین ظرف کلام.
نمونه‌ای دیگر از شعر اسکندری، شعر «دلواپس دل خویشم» است. شاعر در دو سطر آغازین آن‌چه را باید گفته است و ادامه‌ی شعر بی‌دلیل به نظر می‌رسد:

«دلواپس دل خویشم
در مصاف رویایت
در این اتاق عنکبوتی دلتنگ
امشب
چگونه یاد تو را تاب آورم
ای نام تو ناگفتنی
در بالاپوش گیسوان هفتادرنگت.» دستم ستاره‌ی دریایی‌ست، ص۲۸.

غایت توصیف در شعر اسکندری، تشریح ناتورالیستی جهان پیرامون یا خلق آمبیانس‌های خنثی نیست. برعکس، او توصیف را در راستای رسیدن به هدفی معناشناسانه به کار می‌گیرد و کلیت شعرها نشان می‌دهد که ناظر نه در مقام بیننده‌ و راوی بی‌طرف که به عنوان گوینده‌ای موثر در سوژه حضور دارد:

«فیروزه‌ها از زورق نگاه تو می‌ریزند
بر بی‌تفاوتی آب و به آرامی
مرجان‌ها
در ژرفنای بستر دریا
اتاق خواب تو را از نور
آماده می‌کنند
آه ای عروس غرقه‌گشته در .امواج دوردست!
دستم ستاره‌ی دریایی‌ست.» همان، ۲۱.

.............................................................

۱. سعید اسکندری، دستم ستاره‌ی دریایی‌ست انتشارات آهنگ دیگر، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۹.
۲. ٬ بی‌گاه۱، کتابچه‌ی تخصصی شعر، زیر نظر سعید اسکندری، نشر خوزان، چاپ اول، اهواز، ۱۳۹۶.
۳. ٬ آزما (ماهنامه‌ی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی)، شماره‌ی۸۴، تهران، دی‌ماه ۱۳۹۰.
۴. احمد شاملو، مدایح بی‌صله، نشر آرش، چاپ اول، استکهلم، ۱۳۷۱.


#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بی‌گاه #بخش۵


(۴)
نکته‌ی مهم دیگر در بحث ساختار شعر او، موسیقی است. بافت کلام او همیشه موسیقایی و آهنگین است. کلمات یک سطر به دقت به خورد هم می‌روند و به شکل موجی تا پایان ادامه پیدا می‌کنند تا به لحاظ ساختار حروف هم یک محور عمودی قدرتمند بسازند:

«از جاده‌های نقره و نور می‌گذری
تا نگاه می‌اندازی به خاکستر گرگ و
پرندگانی از شراب و سرب
که در پیراهن داری

به ساعت کاج‌
تکرار بی‌دلیل برف‌پاک‌کن‌ها
وقتی که پلک بر خواب گوزن می‌گذاری و
می‌گذری.» همان، ص ۳۵.

حروف «ک» و «گ» در تمام سطرها موسیقی‌ای را شکل داده‌اند که می‌تواند تجسم تکرار دانه‌‌های برف یا حرکت برف‌پاک‌کن ماشین‌ها باشد. وزن در این شعرها در موسیقی استحاله پیدا کرده است. شعر درخشان «جناس تام»، با سطری غافلگیرکننده آغاز می‌شود و با دوری‌جستن از تکرار هم‌حروفی در سطرهای بعد، کلیت شعر را در وزنی خفیف و کلامی آهنگین ادامه می‌دهد:
«جناس تام توام آهو
با این خیال‌ها که در سر دارم
جناس تام تو‌ام
در این علف صبح
پای میز صبحانه
که چهره از شبنم‌ها می‌آرایم
پایم نلغزد ای کاش
تاب زیبایی‌ات را ندارم» آزما۸۴، ص۳۵.

اگر شعر را قطعه‌ای موسیقی در نظر بگیریم، سطر نخست جمله‌ای موسیقایی
است که برای سازهای
ضربی تنظیم شده است و در ادامه در بستری از نت‌ها و صداهای ملایم تداوم پیدا می‌کند تا به نقطه‌ی پایان که علتِ معلول‌های طرح‌شده در سطرهای پیشین است برسد؛ من جناس تام تو هستم (آن دیگریِ تو) اما تاب زیبایی‌ات را ندارم (و این تفاوت ماست). سطر اولین این شعر یادآور مصراع معروف نظامی گنجوی (آهو کشی آهوئی بزرگ است) نیز هست.
*

چنان که در بحث ساختار شعر اسکندری نوشتم، شعر او تصویرگری جهان پیرامون با کلمات است. موضوعات شعری او به همین دلیل متنوع و گسترده‌اند. او وسواس توضیح و توصیف جهان درون و بیرون را دارد و این استعاره است که به عنوان دستیاری کهن به شعر او اصالت می‌دهد. برای نمونه در شعر «جناس تام»، شاعر می‌توانست به جای «شبنم»، مابه‌ازای بیرونی آن یعنی «اشک» یا در شعر «فرار» به جای جاد‌ه‌های «نقره و نور»، مدلول آن یعنی «جاده‌های برفی» را به کار ببرد. حذف استعاره می‌تواند شعر را در نظر خواننده ساده کند و به احتمال زیاد مخاطبان بیش‌تری به دست بیاورد، اما چنین شعری به ساختمانی می‌ماند که زیبا و ساده است اما در اثر توفانی کوچک فرو می‌ریزد. «برسون» می‌گوید: «همیشه دوست دارند همان آهنگ نواخته شود.» همان آهنگ ساده و همه‌فهم که همیشه می‌شنوند. ترنمی آشنا در قالب مارش‌ها، پرلودها و نوحه‌ها، اما چه کسی می‌داند که هر شعر با خود قالبی تازه نیز خلق می‌کند؟ دوست‌داران «آهنگ همیشگی» اغلب در انتظار فرمی ساده، کلماتی ساده و یک پایان غافلگیرکننده و احساساتی هستند. گمان نمی‌کنم این شعرها چنین انتظاری را برآورده کنند.
*
تغزل و عشق، میل به گریز، یاد گذشته، جدایی و شکست درون‌مایه‌هایی مشخص هستند که در شعر سعید اسکندری در بافتی رنگارنگ از استعاره و تشبیه تنیده شده‌اند. شعرهای او اغلب کوتاه هستند و گاه به نظر می‌رسد که هایکویی در چند سطر اضافه کش آمده است. وقتی می‌نویسد:

«بر بند رخت، باد
آرامش اشباح را
به هم می‌ریزد
از رنگ‌ها فرود می‌آیم
در ایستگاه وحشت
از اتوبوس فرشتگان
دستی که می‌پراندم
این شعر را
در شهر خواب‌هایم
جا گذاشته است» دستم ستاره‌ی دریایی‌ست، ص۳۹.

در حقیقت شعر را با یک هایکو آغاز کرده است؛ سه سطر آغازین نقش پرلودی را دارند که می‌تواند براعت استهلال نمایشی کوچک باشد. لحظه‌ای امپرسیونیستی و گذرا که باد لباس‌های (احتمالن سفید) روی بند رخت را تکان می‌دهد. لباس‌هایی که در تاریکی به شکل اشباح به نظر می‌رسند و از تکانه‌های باد وجود پیدا می‌کنند. به خود آمدن راوی از رویایی که بر او فرود آمده است، ادامه‌ی شعر را شکل می‌دهد. وقتی در سطر هشتم می‌گوید: «این شعر را» انگار مراد او همان هایکوی ابتدایی است. در شعر «کنسرتو برای تو»، سه سطر نخست همان هایکوی وعده‌داده شده است و حتا می‌توان ادامه‌ی شعر را چون توضیحی اضافه کنار گذاشت:

«کنسرتو
برای تو خواهم نواخت
قناری در بند!
کنسرتو برای تو
با تو
در این قفس سخت
شکیبایی بر اسارت موروث
آسان‌تر است.» همان، ص۲۹.

مقایسه کنید با شعری از شاملو که بدون هیچ توضیح اضافه‌ای در دو سطر مفهومی عمیق را منتقل کرده است:

«سلاخی
می‌گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود!» مدایح بی‌صله، ص۶۳.

#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بی‌گاه #بخش۴


(۳)
همان‌طور که پیش از این گفتم، زمانی که هارمونی بین این دو‌ طرز تلقی از شعر برقرار می‌شود، کلام او فرم و فضایی درخشان پیدا می‌کند. وقت‌هایی که برای نمونه لفظ در هم‌حروفی غرق شده است اما به خاطر کاربرد هنرمندانه‌ی آن به چشم نمی‌آید؛

«ایستاده در سراب و هندسه‌ی زرین ماسه‌ها
چونان که پیکره‌ای از رمل
می‌گریزد از نگاه و گاه باز می‌گردد
در چشم‌های پرآشوبش
دریای دوردست...» دستم ستاره‌ی دریایی‌ست،ص۱۲.

یا:

«لیوان من لبریز رویاهاست
لبریز نرگس‌هایی وحشی...» همان، ص۱۴.

یا:

«عبور من از دالان‌های بی‌دلیل
انجامی جز انجماد جاودانه ندارد
وقت است
چشم از سایه‌های یونان برگیرم...»همان، ص۳۴.
«یادش به خیر
آن گریه‌های دوست
که تاوان عشق بود
شب تا فرشته‌ها بالا می‌رفتیم
سیگار بود و
ثانیه درسرعت
و خنده‌های خسته‌ی من بود
یادش به خیر!
دوست.» همان، ص۳۱.

مقایسه کنید با:

«سنگینی گیسوی سطرهاست
که خیس از قطره‌های الماس
بر شانه‌ی سپید کاغذ می‌ریزد
از گیسوان خیس تو می‌گوید
از چشم‌های چاپ‌سنگی تو
و ساعت‌های خسته‌ی مردی
که روشنای رنگ‌های تو را
در فقر سال‌های سیاهش سروده است.» همان، ص۳۰.

شعر دوم فضای توصیفی سنگینی دارد؛ شکلی از توصیف شاعرانه که مستقیم از قصاید منوچهری و انوری آمده است و واج‌آرایی هنر نخست آن است. اگر همین فضای توصیفی را با تغییردادن برخی کلمات بشکنیم و ساده کنیم، به احتمال زیاد یکی دو آرایه‌ی مهم را از دست می‌دهیم اما احتمالن به خلوصی نزدیک می‌شویم که شعر درخشان بالایی را شکل داده است. با این‌همه (اگر بر صواب باشم) فکر می‌کنم که در جمله‌ی دومرون نکته‌ای مغفول مانده است و آن فضای شعری است که در اندیشه‌ای پیچیده و فلسفی شکل گرفته است. در این صورت شاید نتوان از شاعر انتظار داشت که شعری ساده بنویسد، اما اگر محتوا را کنار بگذاریم و تنها به ساختار واژگانی شعر نگاه کنیم، سنگینی شعر از آرایه هنگامی که اندیشه‌ی ژرف و پیچیده‌ای هم در بر ندارد، راه بر شکل‌گیری فضای عاطفی می‌بندد.
توصیف در ادبیات همان کاری را می‌کند که تدوین در سینما و پرسپکتیو در نقاشی می‌کند. نویسنده این ابزار را برای ترسیم فضا به کار می‌برد. آمبیانسی که اسکندری با به کار بردن آرایه‌های کهن خلق می‌کند، به خاطر تسلط او بر شعر کلاسیک اغلب اوقات نتیجه‌ای درخشان در بر دارد اما وقتی او این کلام مکلل را کنار می‌گذارد، خواننده با او احساس قرابت و صمیمیت بیش‌تری می‌کند و عاطفه درست از همان‌جاست که خلوص شعرش را آشکار می‌کند؛

«دلواپس دل خویشم
در مصاف رویایت
در این اتاق عنکبوتی دلتنگ
امشب
چگونه یاد تو را تاب آورم
ای نام تو ناگفتنی
در بالاپوش گیسوان هفتاد رنگت...» همان، ص۲۸.

یا:

«بر بند رخت، باد
آرامش اشباح را
به هم می‌ریزد...» همان، ص۳۹.
یا:
«جز چند عکس فوری
جز چند عکس تار
اهل زمانه هرگز
در روزنامه‌ها
عکسی کنار آزادی
از ما ندیده‌اند
ما را ندیده‌اند
ما را که سالهاست
در سایه‌سار نسترنی
سر بریده‌اند.» بی‌گاه۱، ص۶۲.

همان‌طور که پیش از این گفتم، زمانی که هارمونی بین این دو‌ طرز تلقی از شعر برقرار می‌شود، کلام او فرم و فضایی درخشان پیدا می‌کند. وقت‌هایی که برای نمونه لفظ در هم‌حروفی غرق شده است اما به خاطر کاربرد هنرمندانه‌ی آن به چشم نمی‌آید؛

«ایستاده در سراب و هندسه‌ی زرین ماسه‌ها
چونان که پیکره‌ای از رمل
می‌گریزد از نگاه و گاه باز می‌گردد
در چشم‌های پرآشوبش
دریای دوردست...» دستم ستاره‌ی دریایی‌ست،ص۱۲.

یا:

«لیوان من لبریز رویاهاست
لبریز نرگس‌هایی وحشی...» همان، ص۱۴.

یا:

«عبور من از دالان‌های بی‌دلیل
انجامی جز انجماد جاودانه ندارد
وقت است
چشم از سایه‌های یونان برگیرم...»همان، ص۳۴.

ترکیب زیبای دالان‌های بی‌دلیل با واج‌آرایی بین حروف دال و لام، در سطر دوم به حسی از جمودیت و انجماد با تکرار حروف جیم و دال می‌رسد. اگر وزن و فضای پویای بین کلمات در هر دو‌ سطر نبود شاید همین تصویر درخشان و هیئت برآمده از روی هم‌غلتیدن چند عنصر شعری به آزمایشی صرف در آرایه‌پردازی بدل می‌شد. این اتفاق نیفتاده است و شعر، خواندنی است اما ضمانتی هم در کار نیست که در شعر دیگری این بندبازی ماهرانه بدون صدمه به انجام برسد.

#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بی‌گاه #بخش۳


(۲)
او «توصیف» را به عنوان اولین ابزار فضاسازی در شعر در بافتی از تصاویر که بین دال‌ و مدلو‌ل‌های استعاری شکل گرفته است به کار می‌برد و این مسیر را اغلب با آرایه‌های کلامی طی می‌کند. توصیفات شعری او که بیش‌تر وقت‌ها یادآور سنت قصیده‌پردازی در شعر فارسی و روش استادان قصیده‌سراست، شعرش را سنگین و ‌پیچیده می‌کند. در هر دو دفتر که در فاصله‌ی سال‌های ۸۷ تا ۸۹ منتشر شده‌اند، به زبان به عنوان عنصری ماهوی نگاه شده است. اصرار او بر خلق زبانی مستحکم، گاه هارمونی عاطفی و معناشناختی را در شعرش به هم می‌زند. ما با شاعر قدرتمندی روبه‌رو هستیم که گاه با آغازهای توفانی شعرش ما را غافلگیر می‌کند و همان‌جا با ساده‌ترین کلمات به فضایی عاطفی و درخشان می‌رسد و گاه کلام را با توصیفاتی که اغلب با یک اضافه‌ی تشبیهی شکل گرفته‌اند به شکلی فاخر به کار می‌گیرد. هر دو فضا شکلی از شعر را بازتاب می‌دهند اما فکر می‌کنم در شعرهای بی‌پیرایه‌تر عناصر رمانتیکی که خواننده را پیش از لفظ مسحور مفهوم می‌کند، قوی‌ترند. در حقیقت شعر سعید اسکندری آمیزه‌ای از دو نوع طرز تلقی از شعر معاصر است؛ شعری که بر لفظ و زبان فاخر استوار است و شعری که ساده‌ترین بیان‌ها را برای مرئی‌کردن خودش به کار گرفته است. اصرار یا الزامی نیست که این سخن «دومرون» را بپذیریم که می‌گوید: «احساسات والا همیشه از طریق ساده‌ترین بیان‌ها ابراز می‌شوند.» یا جمله‌ای از «ژرار ژنت» را که می‌گوید: «بی‌زینتی مطلق در بیان، شاخص حد اعلای عروج در اندیشه است.» اما با خواندن این شعرها خواننده در می‌یابد که تنها وقت‌هایی که موازنه بین این دو طرز تلقی برقرار می‌شود، شعرهایی درخشان اتفاق می‌افتند:
«یادش به خیر
آن گریه‌های دوست
که تاوان عشق بود
شب تا فرشته‌ها بالا می‌رفتیم
سیگار بود و
ثانیه درسرعت
و خنده‌های خسته‌ی من بود
یادش به خیر!
دوست.» همان، ص۳۱.

مقایسه کنید با:

«سنگینی گیسوی سطرهاست
که خیس از قطره‌های الماس
بر شانه‌ی سپید کاغذ می‌ریزد
از گیسوان خیس تو می‌گوید
از چشم‌های چاپ‌سنگی تو
و ساعت‌های خسته‌ی مردی
که روشنای رنگ‌های تو را
در فقر سال‌های سیاهش سروده است.» همان، ص۳۰.

شعر دوم فضای توصیفی سنگینی دارد؛ شکلی از توصیف شاعرانه که مستقیم از قصاید منوچهری و انوری آمده است و واج‌آرایی هنر نخست آن است. اگر همین فضای توصیفی را با تغییردادن برخی کلمات بشکنیم و ساده کنیم، به احتمال زیاد یکی دو آرایه‌ی مهم را از دست می‌دهیم اما احتمالن به خلوصی نزدیک می‌شویم که شعر درخشان بالایی را شکل داده است. با این‌همه (اگر بر صواب باشم) فکر می‌کنم که در جمله‌ی دومرون نکته‌ای مغفول مانده است و آن فضای شعری است که در اندیشه‌ای پیچیده و فلسفی شکل گرفته است. در این صورت شاید نتوان از شاعر انتظار داشت که شعری ساده بنویسد، اما اگر محتوا را کنار بگذاریم و تنها به ساختار واژگانی شعر نگاه کنیم، سنگینی شعر از آرایه هنگامی که اندیشه‌ی ژرف و پیچیده‌ای هم در بر ندارد، راه بر شکل‌گیری فضای عاطفی می‌بندد.
توصیف در ادبیات همان کاری را می‌کند که تدوین در سینما و پرسپکتیو در نقاشی می‌کند. نویسنده این ابزار را برای ترسیم فضا به کار می‌برد. آمبیانسی که اسکندری با به کار بردن آرایه‌های کهن خلق می‌کند، به خاطر تسلط او بر شعر کلاسیک اغلب اوقات نتیجه‌ای درخشان در بر دارد اما وقتی او این کلام مکلل را کنار می‌گذارد، خواننده با او احساس قرابت و صمیمیت بیش‌تری می‌کند و عاطفه درست از همان‌جاست که خلوص شعرش را آشکار می‌کند؛

«دلواپس دل خویشم
در مصاف رویایت
در این اتاق عنکبوتی دلتنگ
امشب
چگونه یاد تو را تاب آورم
ای نام تو ناگفتنی
در بالاپوش گیسوان هفتاد رنگت...» همان، ص۲۸.

یا:

«بر بند رخت، باد
آرامش اشباح را
به هم می‌ریزد...» همان، ص۳۹.
یا:
«جز چند عکس فوری
جز چند عکس تار
اهل زمانه هرگز
در روزنامه‌ها
عکسی کنار آزادی
از ما ندیده‌اند
ما را ندیده‌اند
ما را که سالهاست
در سایه‌سار نسترنی
سر بریده‌اند.» بی‌گاه۱، ص۶۲.

#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بی‌گاه #بخش۲


(۱)
سر در دالان‌های بی دلیل

/درنگ‌هایی در شعر سعید اسکندری/

سعید اسکندری شاعر تصویرهاست. هر شعر او یک تابلوی نقاشی است. چنان‌که عنوان شعر آغازین دفتر دوم او «طرحی برای یک نقاشی» است باید گفت که هر شعر او می‌تواند طرحی برای یک نقاشی باشد. چنان‌که انگار نقاشی به کلمه روی آورده است؛

«ایستاده در سراب و هندسه‌ی زرین ماسه‌ها
چونان که پیکره‌ای از رمل
می‌گریزد از نگاه و ‌گاه بازمی‌گردد
در چشم‌های پرآشوبش
دریای دوردست…» دستم ستاره‌ی دریایی‌ست،ص۱۲.

یا:

«لیوان‌ من لبریز رویاهاست
لبریز نرگس‌هایی وحشی…» همان،ص۱۴

یا:

«مرجان‌ها
در ژرفنای بستر دریا
اتاق خواب تو را از نور
آماده می‌کنند
آه ای عروس غرقه‌گشته در امواج دوردست
دستم ستاره‌ی دریایی‌ست...» همان، ص۲۱.

بیش‌تر شعرهای دو دفتر «صفحاتی از تو در کتابخانه‌ی من نفس می‌کشند» و «دستم ستاره‌ی دریایی‌ست» را می‌توان به یک تابلوی سورئالیستی ترجمه کرد؛ زنی که چون پیکره‌ای ماسه‌ای در ساحل ایستاده است و دریا در چشم‌هایش تلاطم دارد، تصویر مردی که لیوان شرابی در دست دارد و شراب لبریز از نرگس وحشی است، دستی که ستاره‌ی دریایی است و بر آب‌های مرجانیِ عروس مرده شناور است، مهتابی که کفش‌های سوسنی‌شکل ستاره به پا دارد... با این تفاوت بزرگ که این نقاشی‌ها وقتی کلمه باقی می‌مانند، واجد آن شرط رازناکی هستند که پیکره و نظام باروک را شکل داده است؛ «حرکت». این تصاویر رنگارنگ و جنون‌آمیز مادامی که در شعر خلق می‌شوند، حجم و حرکت مستمر دارند. آندره بازن در کتاب مقدس «سینما چیست؟» می‌گوید: «سینما باروک را از انقباض عضلاتش رها می‌سازد». مراد بازن حرکتی است که سینما به حجم‌های هندسی می‌دهد. سطوحی که در باروک التزام به حرکت دارند اما هیچ‌گاه از قید صُلبی که شرایط ماده بر اثر هنری تحمیل می‌کند رهایی ندارند. ادبیات از آن‌جا که فلسفیدن در ساحت انتزاع است، هنگامی که از توصیف و استعاره برای بازنمایی و محاکات جهان‌های فانتزی استفاده می‌کند، بسیار بالاتر از هنرهای مبتنی بر حواس گام می‌زند؛ ادبیات هم حرکت را جعل می‌کند اما از عدم قطعیتی سود می‌جوید که کارکرد ساخت‌گرایانه و ماهوی دارد؛ دستی که ستاره‌ی دریایی هم هست در سینما و نقاشی به یک یا چند شکل متفاوت بروز می‌کند اما در یک شعر می‌تواند به تعداد خوانندگانی که چنین دست مالیخولیایی را تصور می‌کنند، شکل، بافت و رنگ داشته باشد. شعر سعید اسکندری از این نظر مخزنی از تصاویر سورئالیستی است. در روزگاری که شاعران جوانش از سر ناتوانی در خلق تصویر شاعرانه آن را به کلی کنار می‌گذارند و به لفاظی‌های بی‌هدف می‌پردازند یا شاعران مسن‌اش بر جنازه‌ی تصاویر مندرس و از ریخت افتاده نماز می‌برند، چنین الزامی به تصویرسازی و زبان هنری غنیمت است. خاصه به روزگاری که می‌توان به دو صورت شاعری کرد و خلقی را بدین دو صنعت سرگرم نگاه داشت: یا لفاظی کرد و لوده‌بازی کلامی را به اسم شعر فروخت و یا تن به ساده‌نویسی منحطی سپرد که عین بی‌صداقتی و ناراستی است.


#محسن_توحیدیان #نوشتا #نقد_شعر_سعید_اسکندری
#بی‌گاه #بخش۱


ما می‌دویم
و دنیا را
بر کول نخواهیم برد
کوتاه نیایی
ای عشق!
ای که صدایت
امیر صداهاست
دروغزن ننمایی ما را
ما هم به سهم خود
آبرویی داریم.


#هرمز_علی‌پور #بی‌گاه


چه‌شبست یا‌رب امشب که زپی سحر ندارد
من و این همه دعاها که یکی اثر ندارد
همه زهر داده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به ازین ثمر ندارد
تو بکش بکش به خنجر بنگر به جان عاشق
که به غیر عشقبازی گنه دگر ندارد
غلط است آنکه گویند به دل ره است دل را
دل من زغصه خون شد دل تو خبر ندارد
دم آخر است عرفی به رخش نظاره‌ای کن
که امید بازگشتن کس ازین سفر ندارد


#عرفی_شیرازی #بی‌گاه


مترسانم

تو اگر هزار اسلحه داری
مرا بسان اناری
هزار دل است
مترسانم
من مسلح به سینه ای هستم
که در برابر سرب داغ تفنگ تو
سپر شده است.


#سعید_اسکندری #ممنوعه‌ها #بی‌گاه


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#بلا_چاو #خداحافظ_ای_زیبا #سرود_ایتالیایی_ضد_فاشیسم
#بی‌گاه
#bella_ciao


از بهر چرا مرا نداری معذور
گر من به دلی دو عشق را سازم سور
یک دل به دو اندیشه کشد مهر دو حور
یک تن به دو سایه خیزد از عکس دو نور

#بوالفرج_رونی #بی‌گاه


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#مالو #سعاد_ماسی #بی‌گاه


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#سرود_بهار #عبدالله_بهزادی
#سوگ_لومومبا #رهبر_انقلابی_جنبش_ملی_کنگو
 #کرامت_دانشیان
#آهنگساز_اسفندیار_منفردزاده
#خوانندگان_علی_برفچی_عبدالله_ابوالفضل_قهرمانی_فرهاد_مافی_حسن_فخار_پدرام_اکبری_منفردزاده


آزادی Liberte

بردفاتر مدرسه ام
بر میز و درخت
بر شن و برف نام تو را می­نویسم
بر اوراقی که خوانده ام
 بر اوراق سپید
 بر سنگ و خون ،کاغذ و خاکستر
 نام تو را می­نویسم

... بر شگفتی شب
بر نان سفید روز
بر موسم دلدادگی
نام تو را می­نویسم ...

بر سلامت بازگشته
بر گزند گم گشته
بر امید بی خاطره نام تو را می­نویسم

و به نیروی یک واژه
زیستن از سر می­گیرم
من زاده شدم که بشناسمت
که به نام بخوانمت

ای آزادی .


#آزادی #بخشی_از_شعر #پل_الوار #ترجمه_محمدرضا_پارسایار #بی‌گاه

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

232

obunachilar
Kanal statistikasi