جنگ‌نوشته‌ها


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


نوشته‌ها و تصاویری درباره جنگ ایران و عراق

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


شهيد عباس دوران؛ سربلند در ميانِ ابرها/ تصویر را از عكس‌هايى انتخاب كردم كه با شمايل رايج شهدا فاصله دارد؛ پاى ايران ايستادن، ريش و كروات نمى‌شناسد.


عباس دوران كو؟

سى‌ام تیر ١٣٦١ بود؛
قرار بود کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد عراق برگزار شود كه اگر می‌شد صدام به مدت ۸ سال ریاست آن را به عهده می‌گرفت. صدام به امنیت بغداد افتخار می‌کرد و گفته بود: خلبانان ایرانی جرات ندارند این اطراف آفتابی شوند.
حالا نوبت عباس دوران و نیروی هوایی ارتش بود، با اين نقشه: سه فروند فانتوم مسلح به پرواز درآیند. هر سه تا مرز پرواز می‌کنند و به مرز كه رسيدند یکی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع کم وارد خاک عراق شوند تا حالت ایذایی ایجاد شود و رادارهای عراق نشان بدهند هواپيماها برگشتند. خلبانان مأموریت داشتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آن‌ها بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان هتل اجلاس عدم تعهد بود.
پس از جلسه طرح‌ریزی نهایی، عباس دوران با کابین عقب خود صحبت می‌کند و به او می‌گوید: «حواست به هواپیماهای دشمن باشد که به ما حمله نکنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم، اجکت کن من به ماموریتم ادامه می‌دهم» بارها به هم‌رزمانش گفته بود که اگر شرایط سخت شود تن به اسارت نمی‌دهم و هواپیمایم را تبدیل به بمبی می‌کنم و به قلب دشمن یورش می‌برم. آن روز در سی تیر ١٣٦١ وقتِ آزمودن حرف‌ها بود.
عباس در تیررس رادارها قرار گرفت اما تا آسمان بغداد با مانوری پیچیده، شجاعانه و خلاقانه پرواز کرد و بمب‌ها را در اهداف مورد نظر تخلیه کرد. زمان برگشت، هواپیما در حال سوختن و انفجار است. کابین عقب که در این عملیات اسیر شد روایت می‌کند: «در هوا بیهوش شده بودم، چشم که باز کردم در وزارت دفاع عراق بودم و یکی داشت لبم را بخيه می‌کرد؛ فقط یک جمله گفتم: عباسِ دوران کو؟»
عباس دستگیره خروج کابین عقب را می‌کشد و خودش هواپیمای مشتعل را به سمت میدان اصلی شهر هدایت می‌کند و همراه با هواپیما در مرکز شهر بغداد منفجر می‌شود و به شهادت می‌رسد. صدام، میزبانی کنفرانس سران غیر متعهد را از دست می‌دهد و عباس پای حرفش می‌ایستد.
...
عباس دوران در طول ٢٢ماه حضور در جنگ ١٢٠ پرواز عملیاتی داشت. این تعداد پرواز عملیاتی با مانورهای جسورانه موفق، در تاریخ نیروی هوایی ایران کم‌نظیر است.
سال ٨١ بيست سال بعد از شهادت عباس، تكه‌هايى از استخوان‌هاش در تابوتى پيچيده به پرچم ايران به وطن بازگشت.

[متن بالا، موخره يادداشتِ مفصلى است كه در رثاى شهيد عباس دوران؛ در شماره اخير مجله «آنگاه» به انتشار رسيد]

https://telegram.me/jangneveshte


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
«اگر در اين نقطه در این سنگر مقاومت ايستاده‌ایم؛ تمام اراده‌ی ملت ما، تمام ایمان ملت ما بسیج شده»
میرحسین موسوی، ۴ خرداد ۱۳۶۱ در خرمشهر، درهم‌تنیده با مردم.

https://telegram.me/jangneveshte


چند توييت به مناسب سوم خرداد
درباره شاه كليدِ جنگ؛ حسن باقرى


‏به نظرم حد فاصل مهرماه سال ٦٠ تا سوم خرداد ٦١، درخشان‌ترين برگ تاريخ معاصر ايرانه.
‏اسم‌هاى زيادى در اين برهه موثرند اما برجسته‌ترينشون در ذهن من، حسن باقرى‌ست.
‏حقيقتا «حسن» جنگ رو برامون در آورد.
‏کسی که جمهورى اسلامى حتى ذره‌اى نتونست پرزنت‌ش كنه.

‏"شناسایی" عامل اصلی نبوغ حسن باقرى در جنگ بود. با شناخت جامع و دقیقی که خودش با مشقت از جبهه جنوب کسب کرد، اطلاعات سپاه را پایه‌گذاری و بر اساس آن عملیات در جنوب، شکل سازمانی و همه‌جانبه پیدا کرد. سلسله عملیات‌های موفق آزادسازی مناطق اشغالی، حاصل
شناسايى‌های همه جانبه او بود.

‏[خرمشهر روبرومان بود. نصفه‌های شب با حسن از کارون رد شدیم. به چند قدمی گشتی‌های عراقی رسیدیم. حسن با دقت سنگرها و جابجایی دشمن را دید. گفت «مثل اینکه هیچ تغییری نداده‌ن.»
‏گفتم «بار اولت نیست که می‌آیی اینجا؟»
‏گفت «نه. از عملیات فتح‌المبین دارم می‌آم و می‌رم. الآن خیالم راحت شد»]۱

‏«پیشنهادشان برای آزادی خرمشهر، جنگ شهری و کوچه به کوچه بود.
‏حسن گفت: نه. اول شهر را محاصره می‌کنیم، بعد عراقی‌ها را تو خواب اسیر می‌کنیم.
‏صفِ طولانی اسرا رد می‌شد، روی دست‌هاشان زیرپوش‌های سفید»۲

‏«تک عراقیا نزدیک پل خرمشهر شدید بود و فرمانده خط با حسن چندمتر عقبتر، توی یک گودال، گرم بحث
‏-آقا من میگم همه برگردند عقب
‏-بابا تو برو قرارگاه جای من. فرماندهی تیپ با خودم. همه همینجا می‌‌مونیم. جنگ خلاصه شده تُو همین محور. اگه عقب بیایم یعنی شکست عملیات»۳
.
‏حسن لحظه‌ها را می‌شناخت

‏اينم بگم و تمام؛
‏اگر برجستگى رشيد بواسطه طراحى، رحيم صفوى بخاطر عملياتى بودن و محسن رضايى براى هوش فرماندهى بود؛ حسن باقرى سرجمعِ همه اينها بود.
‏فرمانده‌ای در ميدان، مبتكر، موسس، شجاع و عميقا خردمند.
‏جمله معروفش اين بود: «بايد شيوه جنگيدن‌مان را عوض كنیم»
‏عوض کرد و بعد شهید شد.



١و٢و٣ از:
یادگاران، کتاب حسن باقری، انتشارات روایت فتح


https://telegram.me/jangneveshte


يوسفِ هور

روزهاي پاياني ارديبهشت ماه سال ٨٩، يكي از دفترهاي ناتمام جنگ هشت ساله، به برگ آخر رسيد و پس از سال ها بي خبري و گمنامي، نام بلند سردار شهيد علي هاشمي دوباره ورد زبان ها شد. تلاش هاي فراوان گروه هاي تفحص براي كشف جنازه شهيد هاشمي و هم رزمانش در هورالعظيم به ثمر نشست و پيكر سرافراز او به ايران بازگشت. نسل پس از جنگ به عنوان حلقه وصل ميان راويان جنگ و نسل هاي آتي، در بازخواني تاريخ جنگ وظيفه يي خطير و دشوار را در پيش دارد، قدم برداشتن روي مرز باريك روايتگري، آسيب شناسي و شناخت جنگ تحميلي به دور از كاسب كاري هاي سياسي و جناحي و انتقال ميراث آن به نسل هاي بعد، از اين جمله اند. اما قصه علي هاشمي چه بود؟تُهل در گويش جنوبي ها به ني زارهايي مي گويند كه از ريشه به هم پيوند مي خورند و در ميان هور يك جزيره كوچك را درست مي كنند. هور دنياي رازآلود و غريبي است، گويي تمام غربت دنيا را ريخته اند توي تهل هور... مي خواندت و مي ترساندت. انگار يك صدايي از درون نيزارهاي غريب مي خواندت: من محصور مانده ام، بيا. وقتي كه جنگيدن روي زمين دشوار و ناممكن شد بايد دل به دريا و تن به هور سپرد. اروندرود هم آب بود، آب پيدا كه عراقي ها رويش خيمه زده بودند و در بالاو پايين آب تسلط داشتند. مي ماند هور، هور العظيم. هور دنيايي بود به مساحت هزار كيلومتر و انگار وسعتش تنه به تنه جهان مي زد... چه آنكه عراقي ها رهايش كرده بودند و گمان نمي بردند ايران روزي از هور از همين هور ترس آور ورود پيدا كند. در اين اوضاع و احوال، قرارگاهي سري با عنوان نصرت براي باز شدن گره هاي جنگ شكل گرفت و فرمانده آن يك جوان عرب اهوازي بود به نام علي هاشمي. علي هاشمي، با يك گروه پنجاه نفره چندين ماه در هور زندگي كرد، بارها تا خاك عراق رفت و آمد و هور را براي نبرد مثل زمين آماده كرد. ويژگي هاي آبي - خاكي هر بخش آن، وجب به وجب، سانت به سانت مشخص شده بود: خيبر به پا شد، هور آتش گرفت و جزاير مجنون تصرف شد. علي هاشمي ديگر ستاره يي بود... اهل جنگ فهميده بودند كه علي هاشمي در هور چه كرد. قرارگاه شناسايي و اطلاعات عملياتي نصرت به فرماندهي علي هاشمي ٥ سال در هور و تمام محورهاي آبي جنوب، عراق را پشت خط نگه داشت. در اين سال ها نزديك ترين رفقاي علي هاشمي كه با هم هور را تبديل به حياط خلوت ايران كردند يك به يك شهيد مي شدند، هركدام پرچمي بودند كه مي افتادند و علي تنها شده بود با پرچمي در دست، در دل هور، ميان جزاير مجنون. خرداد و تير ٦٧ عرصه به جزيره تنگ آمده بود. عراق بمباران ديوانه واري را شروع كرده بود. نصرتي ها در جزيره مانده بودند و يك به يك شهيد شدند. مانده بودند ٤ يا ٥ نفر كه هليكوپتر عراقي آمد در مقر قرارگاه نصرت در جزيره و آخرين صداي علي هاشمي كه به نيروهايش دستور مي داد برويد ميان نيزارها در تاريخ ثبت شد. چند ساعت قبل، چند روز قبل، چند هفته قبل هرچه به علي هاشمي گفته بودند از جزاير بازگردد، زير بار نرفته بود. جزيره فرزند علي هاشمي شده بود، تمام همرزمانش در همان جزيره دفن شدند. چطور مي توانست جزيره را ميان هور بگذارد و برگردد. با تصرف جزاير توسط عراق ديگر معلوم نشد علي هاشمي چه شد... شهيد شد يا اسير؟ قريب به ١٥ سال هيچ حرفي از علي هاشمي زده نمي شد. مبادا در عراق اسير باشد و بفهمند چه شاه ماهي اي را به تور انداخته اند. با اين حال پس از سقوط صدام و آمدن اسراي ايراني، چشم انتظاري ها براي حيات علي هاشمي چند هفته يي طول كشيد و... باز هم علي هاشمي به غربت هور رفت، فراموش شد. علي هاشمي كه نيامد همه گفتند شهيد شده و به كارشان رسيدند. سال ٨٩ جنازه علي هاشمي در هور پس از چندين سال تفحص كشف شد و خوزستان افتخار شهادت علي هاشمي و دفن قليلي از استخوان هايش در خاك خود را پيدا كرد. حالاچند سالي است كه مي شود با خيال راحت از علي هاشمي، عظمتش و ابتكاراتش صحبت كرد اما ديگر كسي حالش را ندارد. خاك آدم را سرد مي كند و دنيا محل فراموشي است. علي هاشمي در تهل هاي ميانه هور در دل آن نيزار ها با لبخند نگاه شان مي كند و انگار جاي خوبي دارد در دل هور. آخر هم از جزيره جدا نشد. من اما به شما مي گويم قصه علي هاشمي چه بود: هور العظيم را شكافت و خودش لاي نيزارهاي غمگين آن فراموش شد، به قول سيدحسن حسيني شاعر: پيدا شد و چرخي زد و در خون گم شد.

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2953155


«سالِ نوت مبارك، عباس»


عید در جبهه‌ها :)
سال نو مبارک.


كيسه‌ای؛ محل شهادت مهدی باکری


دوست عزيزى از رزمندگان جنگ كه شاهد عينى شهادت مهدى باكرى بودند، درباره مطلب قبلى كانال نظر و اصلاحيه اى داشتند كه با اجازه ايشون منتشر مى كنم.


عبدالرسول اميرى:
در مطلب آخرت نوشتید شهید مهدی باکری در شرق دجله شهید شد، برای روشن شدن شما و ثبت صحیح روایت آن را تا اندازه‌ای که اطلاع دارم براتون می‌نویسم:

در آن غروب غمگین که بچه‌های لشگر عاشورا در غرب دجله و روبروی محلی که ما استقرار داشتیم تلفات سنگینی دادند، من و همرزمان گردان امام حسین شهرضا حضور داشتیم.
گردان امام حسین با انجام ماموریت محوله و عبور از روستای جویبر در ساحل شرقی دجله سنگر گرفت و پل روی دجله را تخریب کرد.
با فشار دشمن و الحاق نشدن یگان‌های همجوار، در آن روز قرار شده بود که لشگر عاشورا از دجله عبور کند و با گرفتن سرپل جاده عماره بصره را مسدود کند آن ها دقیقا در سمت چپ یگان ما وارد عمل شدند و تلاش ناکام آن ها و شهادت آقا مهدی را هم با دوربین رصد می‌کردیم و هم روی بی‌سیم می‌شنیدیم

در آن ناحیه دجله پیچ و خم ی خورده بود که اصطلاحا به آن کیسه‌ای گفته می‌شد؛ من نقشه را با استفاده از ذهن خودم کشیدم که براتون می‌فرستم.

https://telegram.me/jangneveshte


مهدی باکری و سمت دشوار روایت

امروز، با گذشت سی و سه سال از شهادت مهدی باکری، سخن گفتن از او تا حد زیادی "سهل و ممتنع" به نظر می‌رسد. با افزایش کمّی خاطرات، روایات و مطالب منتشر شده پیرامون فرماندهان شهید، صرف سخن گفتن و نوشتن از شخصیتی مثل شهید باکری، کار دشواری نخواهد بود. از سوی دیگر امتناع و دشواری این امر، به لحاظ محتوایی از آنجایی نشات می‌گیرد که جامعه ایران با شتابی فزاینده، از اوضاع و احوالی که منجر به شکل‌گیری شخصیت مهدی باکری شد فاصله می‌گیرد و این مهم، تبیین عوامل موثر بر شکل‌گیری ابعاد شخصیتی مهدی باکری را اگر ناممکن نسازد با ابهامات و سختی‌های ذهن‌سوز روبرو می‌نماید.

با این حال، یکی از مهمترین ماموریت‌های محققین و پژوهشگران مطالعات جنگ ایران و عراق، تمرکز بر سمت دشوار روایت فرماندهان شهید جنگ است. اگر باور داریم که استفاده از ظرفیت‌های واقعی حماسه دفاع در برابر تجاوز ارتش عراق، می‌تواند منجر به شکل‌گیری سرمایه‌ای ملی، عظیم و خدشه‌ناپذیر بشود، باید همانطور که دوران جنگ، تن به نبرد داده شد، اینک برای استخراج گنج‌های جنگ نیز دست به کار شویم و نگذاریم غبار تاریخ و دگرگونی نسل‌ها، چهره‌های درخشان این خاک را محو کند.

مهدی باکری در فروردين ١٣٣٣ در میاندوآب متولد شد و قریب به ٣١ سال بعد، در ٢٥ اسفند ١٣٦٣، در ساحل شرقی رودخانه دجله در حالی که در پیشانی نبرد بدر، همراه با سربازانش می‌جنگید، به شهادت رسید. حضور مهدی باکری در جبهه جنوب از پاییز ١٣٥٩ آغاز شد و با فرماندهی او بر تیپ (بعدها لشکر) ٣١ عاشورا در تابستان ٦١ تداوم یافت و نهایتاً پس از مجاهدتی عظیم و بی‌نظیر در عملیات‌های خیبر و بدر، با شهادت او به پایان رسید. مطالعه و تأمل در ٤ سال نبرد مهدی باکری، براى نسل پس از جنگ و نسل‌هاى فردا، درس‌آموز و غرورآفرين است.

اما آنچه به عنوان تحلیل حضور مهدی باکری در جنگ تحمیلی، باید موضوع اصلی اندیشه‌ورزی قرار گیرد، خود متأثر از عوامل پیشینی است که بدون توجه و تمرکز بر آنها، نمی‌توان به درستی شخصیت باکری را مورد واکاوی قرار داد. به نظر می‌رسد دست کم ۴ دوره زمانی از زندگی شهید مهدی باکری پیش از جنگ، باید به عنوان منابع تکمیلی در کنار حضور او در جنگ به عنوان منبع اصلی، قرار بگیرد تا بتوانیم تصویری واضح و کارا، به نسل جوان امروز و نسل‌های آینده این کشور، ارائه دهیم.

چهار دوره زمانی مذکور، به ترتیب این مقاطع هستند:
الف) دوران کودکی و نوجوانی: دورانی که مهدی مادرش را از دست می‌دهد و مساله "کار و تلاش" از کودکی با اشتغال در باغ میوه و کارخانه قند برای او جدی می‌شود.
ب) دوران دانشجویی و مبارزه با رژیم شاه: در اوائل دهه پنجاه مهدی به دانشگاه تبریز می‌رود و مبارزه با رژیم شاه و سازماندهی فضای مذهبی مبارزه در تبریز از توفیقات او بوده است.
ج) دوران شهرداری ارومیه: مهدی باکری اولین شهردار بعد از انقلاب ارومیه بود که دوران کوتاه ۹ ماهه مسئولیت او، به دلیل توجه به جزئیات عاطفی مردم شهرش و همچنین تعهد بی‌نظیر در خدمت به مردم، از درخشان‌ترین تجربه‌های مدیریت شهری محسوب می‌شود.
د) دوران جهاد سازندگی: حضور کوتاه مدت مهدی در جهاد، نشان داد، اگر جنگ و صدامی هم در کار نبود، او خود جبهه‌ای برای مجاهدت و خدمت می‌گشود. در دوران فعالیت در جهاد سازندگی، مهدی باکری توجه ویژه‌ای به توسعه روستاها و آشنایی بی‌واسطه با زیست پر رنج محرومین داشت. مهدی با همراهی برادرش حمید، در همین دوره موفق شد جهاد سازندگی کردستان را در سنندج راه‌اندازی کند.


مهدی باکری ۳۱ سال عمر کرد و اینک ۳۳ سال از شهادت او می‌گذرد، وقت آن است که دوره دیگری از زندگی او آغاز شود و با تلاش برای شکل‌گیری روایتی پویا، موثر و محتوایی، به حیات او در ذهن و ضمیر جامعه ایرانی تداوم ببخشیم. دوره جدید حیات مهدی باکری، در فقدان جسم او، تنها با اندیشه‌ورزی پیرامون فکر و منش او صورت می‌پذیرد. برای این مهم، باید درکی روشن از آنچه او انجام داده است، وجود داشته باشد و سپس اندیشه‌ای پویا برای شناخت مخاطب حیاتِ امروزین او، یعنی جامعه کنونی ایران به دست آوریم.

https://telegram.me/jangneveshte


‏در روزهای آخر اسفند
‏در نیم‌روز روشن
‏وقتی‌ بنفشه‌ها را
‏با برگ و ریشه و پیوند و خاک
‏در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند
‏جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظار
‏در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان.


با شتاب مثل حسين خرازى که از اول شهریور 1336 در اصفهان تا 8 اسفند 1365 در شلمچه را دوید، یک‌نفس. و حالا حُکماً جای خالی‌اش در این خاک تیر می‌کشد، اما ما سِر شدیم...


۵۰ روز از عملیات سرنوشت‌ساز کربلای۵ می‌گذشت. ارتش عراق هنوز باور نمی‌کرد ایران بلافاصله پس از شکست در کربلای۴ سراغ مطمئن‌ترین خطوط‌ اش یعنی استحکامات دفاعی بصره برود. آتشی که تا آن زمان سابقه نداشت - و بعدها نیز تکرار نشد- بی‌امان در منطقه‌ای که رزمندگان تصرف کرده و ورق جنگ را برگردانده بودند، فرود می‌آمد. یک جنگ تمام عیار بر سر دشت شلمچه که سرنوشت جنگ انگار قرار بود آنجا رقم بخورد. نهر جاسم، آبراهی نحیف که از فرات و هور به شمال بصره و غرب شلمچه کشیده شده بود، عرصه مقاومت لشکر ۱۴ امام حسین در عملیات تکمیلی کربلای۵ برای ترمیم و تثبیت منطقه بود. فرمانده لشکر، پس از روزها بی‌خوابی و جنگِ سخت در شلمچه تا چشم روی هم گذاشت، خبر آمد که به یکی از گردان‌های مستقر در خط مقدم غذا نرسیده است. چند دقیقه بعد مشخص می‌شود که در یک ساعت گذشته دو ماشین غذا رفته و هر دو در مسیر رسیدن به خط منهدم شدند و ماشین سوم در راه است. فرمانده از سنگر خارج می‌شود، آتش به قدری سنگین است که زمین را سانتی‌متر به سانتی‌متر شخم می‌زند. منتظر راننده سوم می‌ماند تا او را برای رفتن توجیه کند، اصرار نیروها برای فرستادنش به داخل سنگر جواب نمی‌دهد. بالاخره راننده می‌رسد. فرمانده توضیحاتی می‌دهد و می‌گوید:
« -مسیر پر از آتیشه؛ اگر نمی‌تونی و می‌ترسی خودم راننده بشم؟
+می‌برم؛ خیال شما راحت باشه».
ناگهان انفجاری در همان‌جا، زمین را به آتش می‌کشد و زمان می‌ایستد: هشتم اسفند ماه ۱۳۶۵. حسین خرازی فرمانده لشکر خط‌شکن امام حسین، پس از هفت سال نبرد در پیشانی جبهه، به شهادت می‌رسد.
.
.

*این شروع یادداشتی بود که در آن تمام ماجرای حسین خرازی در جنگ را نوشتم. یعنی از آخر به اول؛ با شتاب. مثل خودش که با سرعت، از اول شهریور ۱۳۳۶ در اصفهان تا ۸ اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه را دوید، یک‌نفس. و حالا حُکماً جای خالی‌اش در این خاک تیر می‌کشد، اما ما سِر شدیم...

یادداشت کامل در:
http://defamoghaddas.ir/fa/node/11017

https://telegram.me/jangneveshte


جنگ ها سال‌ها پس از ترك مخاصمه، به پايان مى‌رسند. اين گزاره‌اى هست كه هميشه با ديدن بقاياى آثار جنگ ايران و عراق به آن مى‌رسم.

سينماى مستند هم مى‌تواند مانند سينماى داستانى قالبى موفق براى بازنمايى هنرمندانه زخم‌ها و حقايق جنگ تحميلى باشد.

فيلم سينمايى مستند «دَم صبح» اگرچه جنگ را در زمينه و تا حدى محو، دخيل در قصه مى‌كند اما براى من با زاويه ديد جنگ، يك مستند جنگى تمام عيار است.

محسن استادعلی كارگردان «دَم صبح» در این مستند نه چندان بلند با شیوه روایتی که انتخاب می‌کند مخاطب را هم به لحاظ عاطفی و هم در شیوه داوری‌اش درباره شخصیت اصلی فیلم و ماجرایش به چالش می‌کشد.

اکران خصوصی این فیلم یکشنبه دوم مهرماه از ساعت پنج و نیم عصر در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار می‌شود. پیشنهاد می‌کنم دیدنش را از دست ندهید.
‌آدرس خانه اندیشمندان علوم انسانی: خیابان نجات‌اللهی ( ویلا)، نبش پارک ورشو، سالن فردوسی


https://telegram.me/jangneveshte


(توضیح: نامه انتقادی از دوست اندیشمند و دور از وطنم مهدی خصالی؛ نکات قابل تأملی در باب یادداشت‌های بنده در موضوع جنگ ایران و عراق مطرح کرد. در قالب یک یادداشت نوشته او را در کانال درج می‌کنم)

تاریخ‌خراشی و اسطوره‌تراشی

به: صادق عزیز
از: برادرت مهدی

سبک نگارشت به ما اجازه می‌دهد که بوی جنگ را استشمام کنیم، رنگ جنگ را ببینیم، سختی‌اش را لمس کنیم، طعم تلخ آن را بچشیم و صدای گاه دلخراش و گاه روحانی‌اش را بشنویم.
متن تو دست خواننده را می‌گیرد و او را به دنبال خود می‌کشد تا عمق وقایع جنگ، به نحوی که تو درکشان کردی. وقتی مطالعه آخرین متن تو، پیرامون شهید حسین خرازی، را به پایان بردم، سرمای عجیبی بر تنم نشسته بود و برابر بزرگی این مرد سرتعظیم فرود آوردم.

اگرچه متون تو زیباست، اما پاسخی به نیاز زمانه ما نیست. رویکرد تو، که مهم‌ترین تجلی‌اش سبک نگاه و نگارش تو به جنگ و پیرامون جنگ است، دلپذیر و دلنشین است، که بی‌شک نشان آن است که از دل برمی‌آید و بر دل می‌نشیند، اما نمی‌تواند فقدان پاسخ‌هایی به پرسش‌های مربوط به جنگ را رفع کند. دلایل خودم را پیرامون این موضوع در زیر بیان می‌کنم.
واقعیت جنگ، یک الماس تراش نخوره است. الماسی که سطوحی صیقلی، همراه با لبه‌های تیز و برنده دارد. سبک نگارش و نگاه تو، نور را از جهتی به این الماس می‌اندازد. جنگ در کلام تو می‌درخشد، اما صرفا وجهی از آن و نه تمام آن. این وجه درخشان برای ما غریب و نو نیست، بلکه پیش‌تر بزرگانی، بر همین سبیل، به جنگ نظر کرده‌اند. دل‌ربا است از سویی و فریبنده از سوی دیگر.
دل‌ربا است از آن جهت که با روح و سبک زندگی ما ایران این نوع نگاه هم‌خوانی تمام دارد و فریبنده از آن جهت که ما واقعیت را به طور کامل نمی‌بینیم. با نگاه تو، نمی‌توان واقعیت‌های تلخ جنگ، اشتباهات استراتژیک خرد و کلان و زشتی‌های که جنگ با خود برای ما به همراه داشت، درک کرد. واقعیت خراش‌ناک جنگ، با زیبایی متن و رویکرد تو، به طور کامل قابل ادراک نیست.

بی‌شک مثل هر ایرانی، من قهرمانان جنگ هشت‌ساله کشورمان را می‌ستایم و بسیاری از داشته‌های امروزمان را مدیون این بزرگانی می‌دانم که از سر اعتقاد و ایمان به دفاع از سرزمین خود اقدام کرده‌اند؛ اما آنها برای من اسطوره‌هایی دست‌نیافتنی چون رستم و اسفندیار نیستند. همین‌طور آنها شخصیت‌های تخیلی کمیک‌های غربی که این روزها به هر شکلی به ما خورانده می‌شوند، مثل سوپرمن، بتمن و ...، هم نیستند. نمی‌دانم شاید این تنها قضاوت من باشد: از خلال متن‌های تو خواسته یا ناخواسته، قهرمانان جنگ، به نوعی تصویر می‌شوند که تبدیل به شخصیت‌هایی دست‌نیافتنی، اسطوره‌هایی با سابقه تاریخی می‌شوند. این نگاهی است که من، از خوانش متن‌های تو بدست می‌آورم و می‌تواند کاملا اشتباه باشد.

من به عنوان نسلی که از جنگ تنها روایت‌هایش را شنیده‌ام، می‌خواهم بدانم، بزرگمردی همچون حسین خرازی در کنار تمام تصمیمات استراتژیک موقع و عقل‌محورش، در کجای جنگ تصمیمی اشتباه گرفت. وقتی اشتباهی از او در متن تو، ذکر نمی‌شود، خرازی بزرگ، برای من تبدیل به اسطوره می‌شود و من به نسلی تعلق ندارم که اسطوره‌ها را باور داشته باشند.

جنگ برای ما یک واقعیت بود، یعنی کلی بود که بر تمام جنبه‌های زندگی کشور ما، از اقتصاد، سیاست، سرزمین گرفته تا انواع اقسام هنرها، تاثیر گذاشت. از طرف دیگر خود پدیده جنگ خارج از بستر تاثیرات اجتماعی، یک پدیده کلی است. روایت‌گویی از جنگ، که به نوعی سبک نگارش تو را من در این طبقه قرار می‌دهند، نگاهی جزئی و عکاس‌وار به جنگ دارد. ادعا نمی‌کنم که رویکرد تو به طور کلی، اینگونه بوده است، چونکه متن‌هایی از تو را خوانده‌ام که نگاهی کلی‌تر به پدیده جنگ انداختی، اما می‌توانم اینطور ادعا کنم که روش غالب تو در مواجه با جنگ نیست.

تو و من به نسلی تعلق داریم که سرشار از پرسش‌های پاسخ‌ داده نشده است؛ پرسش‌هایی که از درآمیختن سنت و مدرن در نسل ما، نسبت وقایع اخیر تاریخ‌مان ایجاد شده است. ما نسلی هستیم که احساس می‌کنیم، باید از رویکرد هنری، اسطوره‌ای به جنگ فاصله گرفت و رو در روی وقایع جنگ، به گفت‌وگویی مستقیم، خشن به معنای خالی از احساس، دقیق و عینی با این واقعیت نشست. من از خواندن متن تو لذت می‌برم، اما مسائل من را نسبت به جنگ این نگاه حل نمی‌کند. من از تو در قامت یک پژوهشگر جنگ انتظار دارم، یافته خودت را نه در یک قالب زیبای هنری و نه با یک رویکرد روایت‌محور، بلکه به شیوه‌ای عینی که قطعا با تلخی همراه خواهد بود، به من عرضه کنی. من تلخی و بُرندگی تصویر این الماس تراش‌نخورده را در برابر فهم تاریخ جنگ می‌پذیرم.

سرسخن دراز و مجال اندک و دلتنگی افزون. خاطره‌های شیرین روزهای همراهی و همدلی بسیار و تلخی دوری از دوستان همدل، مردافکن. چشم به راه دیدار تو هستم.

https://telegram.me/jangneveshte


«من می‌مانم»
گزارشی از فرماندهی حسین خرازی در جنگ، به بهانه زادروزش

قسمت دوم

ماموریت حسین خرازی در فتح المبین آزادسازی جاده دهلران – دزفول و دشت عباس تا عین خوش بود. در روز اول فروردین سال 61 پس از 15 کیلومتر مانور دشمن را دور زدند و اهداف تصرف شد، ولی جناحین موفق نشدند و حسین و نیروهایش در دشت‌های شمال خوزستان و در منطقه موسوم به دالپری محاصره شدند. اوضاع بحرانی بود، پیکی از قرارگاه نامه‌ای دست حسین خرازی داد. گفت: فرمانده گردان‌ها را جمع کنید. دستور از جانب شهید صیاد بود. حسین خرازی نامه را برد بالا و گفت: «از قرارگاه پیام رسیده که عقب نشینی کنیم. [سکوت کرد] ما از سه چهار طرف با دشمن روبروییم؛ اما اوضاع اینجا را بهتر می‌دانیم. اگر رها کنیم عملیات فتح‌المبین گره می‌خورد. من می‌مانم؛ کسی اگر می‌خواهد برود». ایستادند و پس از چند روز مقاومت در محاصره، نیروهای پشتیبان دشمن را عقب زدند، فتح المبین پیروز و 2400 کیلومتر از خاک ایران آزاد شد.

عملیات طریق القدس با هدف آزادسازی بستان در واقع اولین عملیاتی بود که گروه حسین خرازی و نیروهایش تحت عنوان تیپ امام حسین(ع) شناخته و تشکیل شدند. در این عملیات حسین خرازی از چزابه و مسیر تپه‌های رملی که راه رفتن و عبور نیروها از آن بسیار دشوار بود، دور زد و در شمال شهر بستان دشمن را محاصره کرد. پس از پیروزی عملیات، استقرار تیپ و تثبیت منطقه، در بهمن ماه سال 60، ارتش عراق پاتکی سنگین با 20 تیپ زرهی برای بازپس‌گیری تنگه چزابه تدارک دید. مقاومت حسین در تنگه چزابه از نقاط عطف فرماندهی او بود: طول و عرض جبهه را بهم می‌دوخت و نیروها را سامان می‌داد. زیر آتش سنگین و تیر و ترکش می‌دوید اما اراده خدا این بود که برای پیروزی‌های بزرگ حفظ شود. خالد حسین النقیب افسر ارشد عراقی گفته بود در چزابه بیش از 10 تیپ‌شان تار و مار شد.
در عملیات ثامن الائمه، اولین عملیات از سلسله‌ عملیات‌های آزادسازی مناطق اشغالی فرماندهی جبهه دارخوین به عهده حسین خرازی بود. عراق با نصب دو پل مارد و حفار روی رودخانه کارون آبادان را محاصره کرده بود که حسین خرازی این دو پل را تصرف کرد و از ستون‌های پیروزی در شکست حصر آبادان شد.


حسین فرماندهی بود که از ابتدا همراه با نیروهای خود و عملیات به عملیات رشد کرد.
در دارخوین جوی آبی در نزدیکی کارون را به یک خاکریز تبدیل کردند و این اولین خط دفاعی منطقه بود: خطِ شیر. با همین خط 1750 متر کانال عمیق تا نزدیکی عراقی‌ها حفر کردند. با عملیات فرمانده کل قوا؛ روح الله در 21 خرداد سال 60 در سطحی محدود اما موفق، سه گروهان مدافع لشکر زرهی عراق در شمال منطقه سرپل را در هم شکست.

در سال 58 متعاقب ناآرامی های شمال شرق، با 100 نفر از همراهانش به گنبد و بند ترکمان رفت. در سال 59 نیز به کردستان رفت و با تشکیل گردان ضربت و نیروی واکنش سریع در آزادی سنندج، پاوه، سقز، بانه و مریوان از دست ضدانقلاب مسلح نقش آفرینی کرد. در واقع گردان ضربت همان حلقه اولیه‌ای بودند که بعدها به دارخوین رفتند و هسته اصلی شکل‌گیری لشکر امام حسین شدند.

شهرک دارخوین تا آخر جنگ مقر نیروهای لشکر امام حسین ماند. وقتی حسین در نهر جاسم به شهادت رسید و پیکرش را از شلمچه تا دارخوین عقب کشیدند، جای جای جبهه شاهد مردانگی، مقاومت و جسارت‌های نظامی او بود و تا رسید به شهرک دارخوین، جنازه‌اش روی دست هزاران رزمنده لشکری قرار گرفت و نوحه «وای حسین کشته شد» به آسمان می‌رفت. کسی باورش نمی‌شد آن فرمانده فکور و مهربان از میانشان رفته باشد. همو که با عقلش تدبیر می‌کرد و با دلش می‌جنگید. به مسئولین شناسایی و اطلاعاتش در نبردهای مختلف می‌گفت من را ببرید خط را ببینم. می‌گفتند خطر دارد، ما اطلاعات لازم را می‌دهیم، زیر بار نمی‌رفت. تا می‌بردند و خط را خودش می‌دید و می‌گفت: قلبم آرام شد؛ لیطمئن قلبی.

فرمانده‌ای که از اتاق فرماندهان گلف تا نزدیک‌ترین خط به دشمن و یا دورافتاده‌ترین نقاط جنگ، صحنه فرماندهی هنرمندانه او بود. یک رزمنده از لشکر ۱۴ امام حسین که در ظهر گرمی در جبهه جنوب و در منطقه‌ای کم رفت و آمد مشغول دیده‌بانی بود، می‌گفت: «لب‌ها و گلوم خشک شده بود، دیدم یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. یکی از ماشین پرید پایین. دور بود، درست نمی‌دیدم. یک چیزهایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. گالن‌های آب بود. بقیه‌اش هم جیره‌ی غذایی بود لابد. گفتم هر کی هستی خدا خیرت بده، مُردیم تو این گرما. برایش دست تکان دادم و سوار شد. یک دست نداشت. آستین‌اش از شیشه‌ی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان می‌خورد»


گاهی در جبهه و در نماز جماعت‌های لشکر خودش مکبّر می‌شد. مثل وقتی که در کودکی مکبر و موذن مسجد سید اصفهان بود. در اول شهریور 1336 در اصفهان به دنیا آمد. دقیقا شصت سال پیش: تولدت مبارک حسین خرازی.


https://telegram.me/jangneveshte


«من می‌مانم»
گزارشی از فرماندهی حسین خرازی در جنگ، به بهانه زادروزش

قسمت اول


50 روز از عملیات سرنوشت‌ساز کربلای5 می‌گذشت. عراق هنوز باور نمی‌کرد ایران بلافاصله پس از شکست در کربلای4 سراغ مطمئن‌ترین خطوط‌اش یعنی استحکامات دفاعی بصره برود. آتشی بی‌امان در منطقه‌ای که رزمندگان تصرف کرده و ورق جنگ را برگردانده بودند، فرود می‌آمد. یک جنگ تمام عیار بر سر دشت شلمچه که سرنوشت جنگ انگار قرار بود آنجا رقم بخورد. نهر جاسم، آبراهی نحیف در غرب شلمچه، عرصه مقاومت لشکر 14 برای ترمیم و تثبیت منطقه شده بود. فرمانده لشکر، پس از روزها بی‌خوابی و جنگِ سخت در شلمچه تا چشم روی هم گذاشت، خبر آمد که به یکی از گردان‌های مستقر در خط مقدم غذا نرسیده است. چند دقیقه بعد مشخص می‌شود که در یک ساعت گذشته دو ماشین غذا رفته و هر دو در مسیر رسیدن به خط منهدم شدند و ماشین سوم در راه است. از سنگر خارج می‌شود، آتش به قدری سنگین است که زمین را سانتی‌متر به سانتی‌متر شخم می‌زند. منتظر راننده سوم می‌ماند تا او را برای رفتن توجیه کند، اصرار نیروها برای فرستادنش به داخل سنگر جواب نمی‌دهد. بلاخره راننده می‌رسد. توضیحاتی می‌دهد و می‌گوید: « - مسیر پر از آتیشه؛ اگر نمی‌تونی و می‌ترسی خودم راننده بشم؟ +می‌برم؛ خیال شما راحت باشه». ناگهان انفجاری در همان‌جا، زمین را به آتش می‌کشد و زمان می‌ایستد: هشتم اسفند ماه 1365. حسین خرازی فرمانده لشکر خط‌شکن امام حسین(ع)، پس از هفت سال نبرد در پیشانی جبهه، به شهادت می‌رسد.

در عملیات کربلای5 حسین خرازی و لشکر 14 امام حسین(ع) توانستند در نبردی 45 روزه قرارگاه سپاه سوم عراق را منهدم کنند و 9 پاتک سنگین دشمن را دفع کنند. یک سال پیش‌تر؛ دی ماه 64 در عملیات والفجر8 حسین خرازی فقط با یک گروهان در خط‌شکنی شرکت کرد ولی با همان یک گروهان که به دشواری لابه لای دو لشکر دیگر گنجانده شد، شروعی کرد که در ادامه با اضافه کردن گردان‌های دیگر توانست روزگار گارد ریاست جمهوری عراق را سیاه کند.
با تجربه حضور غواصان لشکر14 در فاو، چند ماه بعد در مهر ماه 65، نیروهای تحت امر حسین خرازی عملیات شگفت انگیز کربلای3 را در آب‌های خلیج فارس انجام دادند: دو گردان غواص و سوار شناور به پشتیبانی قرارگاه نوح به اسکله نفتی العمیه عراق هجوم بردند. عملیات با جزر و مد شدید و امواج سهمگین خلیج فارس همراه بود. پس از سه روز با انهدام اسکله العمیه نیروهای حسین به عقب بازگشتند و حاکمیت ایران بر خلیج فارس اثبات شد.

دو عملیات بدر و خیبر در منطقه هورالهویزه در سال‌های 62 و 63 طرح‌ریزی و اجرا شد. عملیات‌هایی که برای باز کردن گره جنگ و ورود از هور به خاک عراق انجام شدند، اما عملا به گره‌های جنگ افزودند.
در عملیات خیبر، سوم اسفند سال 62 از منطقه پاسگاه زید به قصد استقرار در نشوه وارد خاک عراق شد. حسین خرازی و نیروهایش در این موعد از موانع دشوار میدان مین، سیم‌ خاردار، کانال و ... عبور کردند ولی به دلیل عدم الصاق یگان‌های دیگر دستور عقب‌نشینی آمد. سپس به محور شمالی این عملیات رفت و در طلاییه جنگ سختی با دشمن کرد و از دلایل اصلی حفظ جزایر مجنون و استقرار ایران در آنها به عنوان تنها اهداف تامین‌شده عملیات خیبر، شد.
دست حسین خرازی در طلاییه و در حال فرماندهی مورد اصابت خمپاره قرار می‌گیرد. در بیمارستان وقتی با پدرش تلفنی حرف می‌زد، در جواب نگرانی خانواده گفت: "یک خراش سطحی بود، چیزی نیست" اما دستش قطع شده بود! وقتى بعد از اين عمليات به اصفهان برگشت ماجراى مجروحيتش را به خانواده گفت: «در خلسه‌ای بین زمین و آسمان بودم کسی از من پرسید می‌خواهی بروی یا بمانی؟ انگار کسی به من گفت: حسین بمان». ماند... و با لشكر سرافراز و خط شكن‌اش، هرجا خطر بود و آتش، ايستاد و جنگيد.

اوج فرماندهی حسین خرازی و نقطه طلایی کارنامه پربار او، عملیات بیت المقدس است. در این عملیات حسین به عنوان فرمانده تیپ امام حسین(ع) در کنار یگان‌های ادغامی ارتش بود. تیپ امام حسین(ع) در این عملیات در گام اول عملیات از رودخانه کارون عبور کرد و به سمت جاده اهواز – خرمشهر پیشروی کرد. با استقرار در جاده به ایجاد استحکامات و جلوگیری از نقل و انتقال نیروهای عراق در آن محور پرداختند. در گام بعدی و برای فشار آوردن بیشتر بر ارتش عراق که از تهدید بصره هراس داشت، به سمت مرز پیشروی کردند. در مرحله چهارم عملیات بیت المقدس وقتی که تیپ امام حسین به گمرک خرمشهر رسیده بود، حسین هدف را آزادی خرمشهر تعیین کرد. در آن برهه عده‌ای بر آن باور بودند که می‌شد تا بصره هم پیشروی کرد؛ حسین خرازی گفت: «مردم منتظر آزادی خرمشهر هستند». نهایتا پس از چند روز محاصره خرمشهر حسین خرازی و احمد کاظمی اولین فرماندهانی بودند که وارد خرمشهر شدند و و بیش از ده هزار نفر از افراد ارتش عراق تسلیم شدند.

https://telegram.me/jangneveshte


حسین خرازى بی‌سیم زد که من تا نقطه خودم آمده‌ام و احمد خودش را به ما نرسانده است و بین ما فاصله افتاده است و اگر او نیاید، دشمن همه را دور می‌زند و همگی ما را اسیر می‌کند...


وقتی شیطنت حسین خرازی و احمد کاظمی تبدیل به یک تاکتیک جنگی ویژه می‌شود!
(از خلال یک گفتگو: روایت محسن رخصت طلب راوی و تاریخ‌نگار جنگ)

در عملیات بیت‌المقدس نیروها از رودخانه کارون عبور کردند و بر جاده اهواز خرمشهر مستقر شدند و من راوی آقا رشید (غلامعلی رشید) هستم در قرارگاه فتح.

قرارگاه نیز در یک مکان جدید به طور موقت مستقر شده بود. از مرز رودخانه تا ابتدای جاده حدود 12 کیلومتر فاصله است. حوالی ظهر بود که احمد کاظمی به رشید بی‌سیم زد که من خط خودم را پوشانده‌ام ولی این سمت حسین خرازی نیامده است و من دارم تهدید می‌شوم، به حسین بگویید، خودش را به خط من الحاق کند؛ البته او در بی‌سیم خیلی با هیجان و عصبانیت و با یک نوع جوسازی خاصی این مطالب را می‌گفت! هنوز یک دقیقه نشده بود که حسین بی‌سیم زد که من تا نقطه خودم آمده‌ام و احمد خودش را به ما نرسانده است و بین ما فاصله افتاده است و اگر او نیاید، دشمن همه را دور می‌زند و همگی ما را اسیر می‌کند.

رشید هم که متعجب مانده بود و گفت احمد که می‌گوید من تا نقطه خودم آمده‌ام، پس چه کسی تا نقطه خودش پیش نرفته است. رشید گفت به سمت هم حرکت کنید تا به هم الحاق شوید ولی حسین اعلام کرد من تکان نمی‌خورم و به احمد بگویید خودش را به ما برساند. احمد هم بی‌سیم زد و گفت من تکان نمی‌خورم و دقیقاً سر نقطه خودم هستم. این جدل همچنان ادامه داشت و هر چه رشید می‌گفت که یک نفر را بفرستید تا مطمئن شوید که راه را درست رفته‌اید، هیچ‌کدام کوتاه نمی‌آمدند و مطمئن بودند که راه را درست رفته‌اند.

بعدها در عملیات رمضان که همراه احمد کاظمی و چند نفر دیگر به‌عنوان راوی حاضر بودم و با هم رفتیم منطقه را گشت زدیم تا خاطرات زنده شود، احمد آنجا تعریف کرد که من و حسین خرازی کنار هم در یک جیپ و با یک بی‌سیم داشتیم با رشید صحبت می‌کردیم!

اما در سمت دیگر، عراقی‌ها این مکالمات را شنود می‌کنند. فریب این مکالمه را می‌خورند. به تصور این که یک نقطه خلأ فرضی را پیدا کرده‌اند، یک گردان سوار زرهی را که حدود صد تانک و نفربر می‌شود، به این سمت فرستادند.

وقتی این گردان زرهی حرکت کرد، آن‌ها یک راهرو برای عبور نیروی دشمن باز می‌کنند. به سمت جاده و در چپ و راست آن رفتند و در خاکریزها پنهان شدند. عراقی‌ها وقتی کمی نزدیک شدند شروع به آتش ریختن کردند ولی احمد و حسین دستور داده بودند که هیچ‌کدام از بچه‌ها شلیک نکنند. عراقی‌ها وقتی دیدند هیچ کس نیست، نزدیک‌تر شدند تا به 50 متری جاده رسیدند. باز هم کسی تیراندازی نکرد. وقتی به این فاصله رسیدند، به خیال این‌که دیگر هیچ ایرانی اینجا نیست شروع به پیشروی سریع کردند که در آن لحظه حسین و احمد دستور دادند هر کسی با هر چه دارد، به سمت عراقی‌ها شلیک کند؛ اول از همه آرپی جی زن‌ها شلیک کردند و تعداد زیادی از تانک‌ها و نفربرها را زدند. عراقی‌ها که ترسیده بودند آنجا را رها و فرار کردند ولی از آنجایی که هیچ جان پناهی نداشتند نیروهای ایرانی آن‌ها را به راحتی مورد هدف قرار دادند. در آن درگیری تنها چهار نفر از ایرانی‌ها مجروح شدند ولی عراقی‌ها تلفات بسیار زیادی دادند، ضمن اینکه تعداد زیادی نفربر و تانک به غنیمت گرفتیم و همه این‌ها به این دلیل بود که احمد و حسین در بی‌سیم گفته بودند اینجا خلأ است و کسی حضور ندارد و عراقی‌ها هم به خیال این‌که اینجا مستقر شوند تا فاصله این دو را پر کنند، به این سمت آمده بودند. در این پاتک بیش از صد اسیر گرفتند. در اسناد نیز از این موضوع به‌عنوان پاتک عراق به سه راه حسینیه یاد شده ولی اصل قصه چیز دیگری است. بعدها این موضوع را به رشید گفتم ...

https://telegram.me/jangneveshte


فرماندهان اصلی جنگ کدام‌اند؟ (قسمت دوم)

اما مولفه‌های غیرمحسوس که از دستگاه محساباتی متجاوز خارج بودند، سرنوشت جنگ را به شیوه‌ای دیگر رقم زدند: تصرف برق‌آسای خوزستان با مقاومت گسترده مردم با دست‌های خالی روبرو شد و عراق به مدت یک سال در باتلاقی سخت گیر افتاد و پس از آن با عملیات‌های ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس تمامی سرزمین‌های اشغالی آزاد شد و ارتش بعث عراق با تعداد باورنکردنی اسیر و کشته به درون خاک خود خزید.


در واقع سرنوشت جنگ ایران و عراق را باید در مولفه‌های فرامتنی جستجو کرد؛ خلق نوعی اتحاد ملی برای مقابله با دشمن خارجی، بازیابی توان نظامی ارتش، سازمان‌یابی و شکل‌گیری نیروی نظامی جدید و تعیین‌کننده (سپاه) و نهایتا مقاومت سراسری مردم در سطوح مختلف که همه اینها برخاسته از باورهای توحیدی، معنوی و ملی عمیق و ریشه‌دار بود موجب شد که بسیار متفاوت از پیش‌بینی جنگ‌افروزان و حتی تحلیلگران مسائل نظامی، ایران دست بالا را در مقاطع مختلف جنگ پیدا کند و نهایتا بدون کم شدن حتی یک وجب از خاکش، جنگ را به پایان ببرد.
سرنوشت و روندی که این جنگ طی کرده است را، با توجه به تاثیرگذاری عمیق مولفه‌های درونی و نامحسوس آن که بر هیچ‌کس پوشیده نیست، مطلقا نمی‌توان حاصل صِرف مسائل نظامی و تصمیم‌گیری‌های مرتبط با آن دانست. بلکه هوشمندی فرماندهان ارشد جنگ بر شناخت فضای جدید (معلول مولفه‌های ایمانی و انقلابی) و سپس تصمیم‌گیری بر مبنای آن بود.


با توضیحاتی که ذکر شد، دور از ذهن نیست که مجددا این نکته را یادآوری کنیم که فرماندهان لشکرها و یگان‌هایی که در پیشانی جبهه به جنگ می‌پرداختند، به دلیل اینکه بیشترین اثربخشی بر رزمندگان را داشتند، فرماندهانی فراتر از رده و ساختار نظامی خودشان محسوب می‌شوند و به تعبیر دیگر فرماندهان اصلی دوران دفاع مقدس هستند.


معمولا یک لشکر که از تیپ‌ها و گردان‌های متعدد شناخته می‌شد، متشکل از تعداد  زیادی رزمنده بود که در سطوح مختلف از مباحث پشتیبانی گرفته تا مسائل نظامی و شناسایی و ... همه تحت مدیریت فرمانده یگان بودند.
از سوی دیگر اگرچه تصمیم ابتدا در قرارگاه‌های بالادستی در ارتباط با اینکه چه زمانی و چه مکانی باید عملیات شود گرفته می‌شد. اما شناسایی‌های پیچیده و دشوار، تاکتیک‌های رزمی، استراتژی‌ حمله و تصرف و همچنین مسائل تثبیت مناطق همه از مواردی بود که فرماندهان پیشانی جنگ با آنها مواجه بودند و مدیریت می‌کردند. این اقدامات با نبوغی دست‌نیافتنی که هنوز موجب شگفتی است، به دست می‌آمد.


نکته دیگر در تاثیرگذاری این فرماندهان در روند کلی جنگ، میزان معنویت و تعمیق باورهایی بود که آنها با منش و سلوک خاصی که داشتند در جبهه‌ها بسط می‌دادند و سرنوشت جنگ نیز متاثر از همین فضا بود. سخن دقیق و عمیق سردار حسین علایی فرمانده نیروی دریایی در زمان جنگ، در رابطه با شهید مهدی باکری فرمانده سرافراز لشکر عاشورا، در همین رابطه است: «می‌جنگید؛ ولی کسی احساس نمی‌کرد دارد می‌جنگد. احساس می‌کرد او یک محیط معنوی برای دفاع درست کرده است».


نهایتاً نکته سومی که می‌توان به این بحث اضافه کرد، میزان ارتباط و علاقه‌ای است که نسل‌های پس از جنگ خصوصا نسل سوم با این دسته از فرماندهان به ویژه فرماندهان شهید برقرار کردند. در واقع این ارتباط همچون رشته مستحکمی که جنس آن معجونی از عواطف و عقلانیت هست (یا باید باشد) سرنوشت فهم عمومی از دوران دفاع مقدس را استمرار می‌بخشد.


نسل فعلی فارغ از اینکه جزئیات نظامی جنگ چه بود و چگونه به آنها می‌رسیدند، دفاع را با یک سری نام که رفته رفته بدل به مفاهیمی فرانسلی و متعالی می‌شوند، «مقدس» می‌شناسد و احتمالا به نسل‌های پس از خود معرفی می‌کند. این نام‌ها عموما در دسته فرماندهان شهید لشکرها می‌گنجند که با مجموع دلایلی که ذکر شد، با یک زاویه دید؛ فرماندهان و شخصیت‌های اصلی و اثرگذار جنگ به حساب می‌آیند.


تاریخ جنگ ما مشحون از عظمت فرماندهان شهیدی است که در این نوشتار نقبی به جایگاه آنها در جنگ زده شد؛ همان‌ها که قابلیت این را دارند که بالاتر از دست‌ها و دسته‌ها به هویت اسلامی و ایرانی ما رنگ و بوی متعالی ببخشند و نقشی افزون‌تر از اقدامات شجاعانه و فکورانه خود در دوران جنگ را ایفاء کنند.

https://telegram.me/jangneveshte

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

301

obunachilar
Kanal statistikasi