منتظرنویس | شادروان


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


Writer✍🏼
تکه ای از تراوشات ذهن من! 🔫🧠
همه متن ها نوشته خودم هستن...
لینک ناشناس :
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-847476-5hGoN6L

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


ورود افغان‌‌ها به این استان‌ها ممنوع شد :
آذربایجان شرقی
آذربایجان غربی
اردبیل
زنجان
کردستان
کرمانشاه
ایلام
لرستان
چهارمحال‌وبختیاری
کهگیلویه‌وبویراحمد
گیلان
مازندران
سیستان‌وبلوچستان
هرمزگان
همدان

همه قومیت ها جز قوم فارس


شاعر میگه :

همه تا صبح میخوابند و من تا صبح بیدارم
تازه به غیر از درد و دل ، من درد هم دارم

درمان بیَندازی نگاهش هم نخواهم کرد
اما به جایش درد بفروشی ، خریدارم

دیروز مجنون بودم و حالا زلیخایم
من داستانم ، قصه‌ی در حال تکرارم

این کوچه گردی ام برای کوچه گردی نیست
دارم نهال عشق را در کوچه می‌کارم

کارم سه شنبه تا سه شنبه التماس توست
نفرین به من گر دست از این کار بردارم

اشک مرا هر وقت میبینی تفضل کن
هر وقت گریه میکنم یعنی گرفتارم

من عرضه کردم خویش را ، بی مشتری ماندم
مانند جنس دور ریز بین بازارم

جز کنج این کوچه دگر جایى ندارم من
جایى ندارم من ، ولی این کنج را دارم

هرطور باشی زندگی ما همانطور است
ابرو گره کردی ، گره افتاده در کارم

من فقر را مانند فرزندم بغل کردم
نفرین به من گر دست از این کار بردارم

امروز که پشت درم خب دستگیری کن
فردا که اعلامیه ی ترحیم دیوارم


- علی اکبر لطیفیان


دلم میخواد یه هفته بخوابم.
اما نمی‌خوابم.
آدم قرار نیست به هرچی که دلش میخواد برسه ،
حتی اگه چیزی که دلش میخواد نیاز اول زندگیش باشه ، حتی آب ، حتی غذا ، حتی خواب ، حتی تو


آمد به مزار من و خوشنود ترین بود
پس وعده ی دیدار که میگفت ، همین بود

از دشت گذر کرد خرامان و خرامان
صیاد ، فراوان و فراوان به کمین بود

از جانب خود راندن و بر خاک نشاندن
پاداش دعای منِ سجاده نشین بود

زاهد ، به نگاهی دل و دین باختی آخر
ای وای اگر آخر تقوای تو این بود

کم سرزنشت میکنم ای دل که به هرحال
تقدیر تو در مسئله ی عشق همین بود

- سجاد سامانی


در واقع
من اینی که الان هستم ، نبودم...


@BChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
به هر حال
امیدوارم سختیا ی ادم دیگه ازت نسازه رفیق!


تو هم مثل من با "میگذره" بگذرون
تا کمتر درد پاره شدن رو احساس کنی

@montazerneviss | شادروان


مَنی در دنیای دیگر یا شاید آن طرف همین دنیا ، اکنون دارد از پنجره ، محوطه‌ی خانه سالمندان را تماشا میکند که باقیِ پیرمرد ها با یکدیگر صحبت میکنند و کمی بعد گفته های خود را فراموش میکنند.
اما همان مَنِ ۸۰ ، ۹۰ ساله ، همه چیز را خوب به یاد دارد...
بهار را به یاد دارد. چشمان سبز بهار را به یاد دارد که مانند جوانه های سبز بهاری بود ؛ لبان سرخِ لاله‌گون بهار ، همان چشم های سبزی که بادامی بودند...
نمی‌داند که بهار کجاست ، سال‌هاست که از بهار خبری ندارد اما خوب به خاطر دارد که بهار را در پاییز از دست داد ، خیابان اصلی یکی از محلات پایین شهر ، آخرین بار او را به آغوش کشید ، او را بوسید ، بویید و او را ... برای آخرین بار زندگی کرد. به یاد دارد که لب های بهار در سرما سرخ تر میشد. به یاد دارد بهار با او در خیابان ها قدم میزد و گاهی از سرما به خود میلرزید اما فقط کافی بود دست در دست بهار بگذارد تا بهار آرام گیرد.
هنوز به خاطر می‌آورد که چند سال و چند روز است که بهارش خزان شده. به یاد دارد آن روزی که در میان فروردین ، برفِ سنگینی آمد و همه شکوفه ها را سوزاند.
می‌داند چه روزی از چه سالی بود که باغ‌اش ثمر نداشت و آفت به باغِ بهارخیزش زد.
اما بهار کجاست؟ چشمان بادامیِ سبز او هنوز هم وقتی می‌خندند درشت تر می‌شوند؟ هنوز هم وقتی می‌خندد یه چال عمیق در گونه اش ایجاد می‌شود؟ هنوز بهار لباس های گل گلی میپوشد؟ یا حالا دیگر بهارِ بهار خزان شده؟
تابستان و پاییز و زمستان به بهار فکر میکردم و در بهار ، روز هایم پاییزی بود.
این‌جا مدت هاست که پاییز است ، گاهی زمستان میشود ، گاهی تابستان ؛
اما مدت های طولانی‌ست که بهار نیست...
راستی
حسام هم اینجاست ؛ برای خود پیرمردی شده است... موهای سفید و کم پشت‌اش را مثل قدیم هر روز شانه میکند.
این روز ها می‌بینم که پنهانی با صدیقه خانم که به تازگی حنا روی موهایش گذاشته گاهی میخندد.
و من از پنجره محوطه را میبینم...
شاید بهارِ آن منِ در آسایشگاه ، تو بودی...
شاید بهارِ من تو بودی که حالا وجودت به دل دیگران آبادی را هدیه میکند.
اگر کمی میخندی ، هنگام خنده هایت به یاد من هم باش ؛ اجازه بده کمی نسیمِ بهاری لبخندت به سمت من رهسپار شود.
به محوطه نگاه میکنم.
پشت این پنجره ، خاطراتی وجود دارند ، آرزوهایی وجود دارند ، حسرت ها و اشتباهاتی وجود دارند که هیچوقت از آن‌ها درس نگرفتم. میان این پیرمرد ها ، من حتی حسرت هایم را هم به خاطر دارم...
منِ پیر ، منتظرِ آمدن بهار است ،
منتظرِ پیر ، چشم به راه توست...
به تو فکر میکنم تا روزی که مو های سفیدم گواهِ عشقِ دائمی من باشند.
در کنج این آسایشگاه ، با بهار خاکم کنید.
این بار اگر بهار را داشته باشم ، شکوفه میدهم ، جوانه میزنم ، برخواهم گشت ، با درختِ پژمرده‌ای

@montazerneviss | شادروان


شما داداشمی خب💙


@BChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
من دیدم خسته باشه بیشتر میترکونه
چند شبی که پشت هم نخوابیده بود صفحه‌ها نمایشنامه نوشته
که قراره بده به من…


منتظر همیشه میترکونه
تازه خسته باشه بیشتر میترکونه
میدونستی؟


@BChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
برو بخوابب ممد
۵ صبح باید بیدارشی
پرانرژی فردا بترکونی


این واقعا قلبم رو شیکوند:)


@BChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
آرزوی دست نیافتنی که زیاد بوده و هر روز هم بهش اضافه میشه
ولی خب یکیش داشتن پول کافی تو دوران دانشگاه بود که نشد


ما با اباعبدالله الحسین مسلمون شدیم...


@BChatBot dan repost
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
نظرت در مورد اسلام


برگام
"ده دوازده" سه جای این پست هست.


قدیما زیاد اینجا وایب خوبی بهم نمی‌داد.
ولی الان اینطور شدم که وقتی ده ، دوازده روز بخاطر شلوغیِ کار نمیتونم اینجا بیام ، دلم تنگ میشه...

10:12"


شبیهه؟😐😂


@BChatBot dan repost
برادر منتظر هستن

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

206

obunachilar
Kanal statistikasi