زیادی با سیگار کشیدن و سیگار رو به رو شدم این چند روز،و دلم برای سیگار کشیدن تنگ شد،آخرینباری که سیگار کشیدم شاید 7 یا 8 ماه پیش بود شاید هم زمان پیشتر و من یادم نمیاد،به هر حال این زمستان چندین بار کنار دکه سیگار فروشی ایستادم،پولم رو توی دستم گرفتم و فشارش دادم،و در آخر هن با وسوسه سیگار کشیدن جنگیدم،و سیگار نخریدم،و به راهم ادامه دادم،فقط توی راه با خودم تکرار میکردم کاش میخریدم،و این جریان چندین بار در هر ماه ادامه داشت،تا اینکه مدتتی میشد که حتا به سیگار فکر هم نمیکردم به جز معدود زمان های،اما امشب و البته چند شب قبل با دیدنسیگار و خواندن متن های که سیگار در آن زیادی جلوه کرده بود،دوباره دلم برای سیگار کشیدن تنگ شد،سیگار کشیدن در آخر حیاط خانه بدور از دیده ها،بدور از فکر،فقط من سیگار و نما های از خانهی همسایه،الان که فکر میکنم میبینم چه روز های زیبای بودند،شاید فردا کنار دکه ایستادم و به جای فشار دادن پول توی دستم آن را به فروشنده دادم و سیگار مورد نظر را از او گرفتم،و شاید هم مثل بار های قبلی با این وسوسه جنگیدم و نخریدم،نمیدونم.