مدت زیادیست که دست به نوشتن نبردهام.
از زمانی که جوان پرشور و غمگینی بودم مدت زیادی میگذرد.
الآن تار های جوگندمی موهایم چشم را میزند؛بعد از سال های زیادی دویدن توانستهام به سختی کلبهی کوچکی که هنوز به دست بشر تخریب نشده بود را با مبلغ هنگفتی تهیه کنم.
در نزدیک اینجا کتابخانه ای دارم که در هر قفسهاش افکار نویسندهای خوابیده.
راستش به عنوان زنی پا به سن گذاشته بیشتر دلخوشی های دوران جوانیام را دارم.
و همچنین سگ و گربه ای کوچکی که به سختی با هم کنار آمدهاند و حالا زیر میز چوبیام به خواب رفتند.
اما هنوز هم حسرت هایی دلم را میلرزاند.راستش دیگر نمیدانم این دفتر را چه کسی خواهد خواند.آچای شیرین و معصومم؟عزیزترین فردم که موهایش فر زیبایی داشتند؟نعنای تلخم یا دوستانی که خنده هاو اشک هایم را گاهی به آنها مدیونم؟گاهی آرزو میکنم که کاش اینجا بودند تا ثانیه به ثانیهی بودنشان را با دوربین کوچکم ثبت میکردم.
اما انگار ثبت کنندهی خاطراتم شده دفتری با کاغذ های کاهی که نوشته های لرزان دست چپم را در وجودش حل میکند.
راستی!کسی که این را میخوانی آیا من به هنگام شنیدن آوازهی مرگ لبخند به لب داشتم؟
ムリレム.14Apr2023
از زمانی که جوان پرشور و غمگینی بودم مدت زیادی میگذرد.
الآن تار های جوگندمی موهایم چشم را میزند؛بعد از سال های زیادی دویدن توانستهام به سختی کلبهی کوچکی که هنوز به دست بشر تخریب نشده بود را با مبلغ هنگفتی تهیه کنم.
در نزدیک اینجا کتابخانه ای دارم که در هر قفسهاش افکار نویسندهای خوابیده.
راستش به عنوان زنی پا به سن گذاشته بیشتر دلخوشی های دوران جوانیام را دارم.
و همچنین سگ و گربه ای کوچکی که به سختی با هم کنار آمدهاند و حالا زیر میز چوبیام به خواب رفتند.
اما هنوز هم حسرت هایی دلم را میلرزاند.راستش دیگر نمیدانم این دفتر را چه کسی خواهد خواند.آچای شیرین و معصومم؟عزیزترین فردم که موهایش فر زیبایی داشتند؟نعنای تلخم یا دوستانی که خنده هاو اشک هایم را گاهی به آنها مدیونم؟گاهی آرزو میکنم که کاش اینجا بودند تا ثانیه به ثانیهی بودنشان را با دوربین کوچکم ثبت میکردم.
اما انگار ثبت کنندهی خاطراتم شده دفتری با کاغذ های کاهی که نوشته های لرزان دست چپم را در وجودش حل میکند.
راستی!کسی که این را میخوانی آیا من به هنگام شنیدن آوازهی مرگ لبخند به لب داشتم؟
ムリレム.14Apr2023