رافائل - قاتل زنجیرهای(کارمند بانک) | 1980
@AvecCielاین ۲۰امین قتلی بود که انجام میداد و حالا نمیدونست با این یکی جنازه چیکار کنه.
صدای ماشین پلیس نزدیک و نزدیک تر میشد
نمیدونست چخبره و ترجیح داد مثل همیشه بیخیال باشه و توجهش رو به کار خودش جلب کنه؛ ساعت ۴ صبح بود که بوی تعفن جسد خونه رو پر کرده بود..
صدای در که تقهای خورد باعث شد رافائل از جاش بلندشه و فهمید دستش رو شده.
دلش نمیخواست بهدست کسی کشته بشه حتیی خدایی که مردم باورش داشتن.
یه نخ سیگار از جیبش درآورد و با اتیش شومینه روشنش کرد؛ چند پوک ازش زد و تفنگ رو سمت شقیقهاش گرفت و بوم..