" ی بعدازظهر معمولی بود اما برای من فرق داشت. وقتی که تازه کلاست تموم شده بود و با خستگی میومدی پیشم تا غر های روزانه ات رو شروع کنی، دقیقا همون لحظه باعث میشد این بعدازظهر متفاوت بشه. همیشه از معلم هایی به جای تدریس، فقط حجم امتحانات رو بیشتر میکردن شکایت میکردی و بعد میگفتی منصفانه نیست که اینجا به دنیا اومدیم. نمیدونستم چی بگم چون اوضاع خودم هم بهتر نبود اما گوش دادن به حرف هات باعث میشد وضعیت خودم رو فراموش کنم و تمام حواسم به تو باشه. راستش رو بخوای بیشتر از اینکه به حرف هات دقت کنم، به خودت دقت میکردم. به موهات که با وجود کم پشت بودن هنوز هم زیبایی خودشون رو حفظ میکردن "