━━━━━━━━✧━━━━━━━━
خورشید پشت ابرهای خشمگین که با برخورد
به همدیگه صدای بلندی ایجاد میکردن قایم شده بود.
بوی خاک نم خورده رو زیر بینیم به وضوح حس میکردم.
قطرات آبی که از روی لباس بارونی نیلی رنگم چکه میکردن باعث پایین اومدن دمای بدنم میشدن.
موهاش مثل گربه های آب کشیده
کاملا خیس شده بود، با این حال تلاش میکرد که منو زیر بدن مقاومش از خیس شدن حفظ کنه.
با وجود سرمایی که بارون ایجاد کرده بود، گرمای خاصی رو توی وجودم حس میکردم که دوست داشتم
اون لحظه تا ابد متوقف بشه.
تپش قلبم رو به وضوح حس میکردم،
و لرزشی که اون لحظه کل بدنم به خودش
گرفته بود رو تا این حال تجربه نکرده بودم.
لب های نرمت مانند پشمک شیرینی در عین حال گرمی رو روی لب هام حس میکردم، که باعث این گرمای درونی ای شدند که تو اون لحظه بارونی کنار تو داشتم.