·.・ 。 ˚ ⁺ ๋₊𝅄 ▾ ˖ ִִֶָ ٠˟ ː ݊ ༝
روز آفتابی و بهاری ای بود
زنگ مدرسه به صدا در میاد و همونطور که
پچ پچ کل دانش اموز ها محیط رو پر کرده
بدون توجه به هیچ صدای دیگه ای
جز پارتنرت به سمت کلاستون حرکت میکنید
و راجب دیت چند روز پیش
مشغول صحبت میشید.
وقتی وارد کلاس میشی رو صندلی
مخصوص خودت میشینی و مشغول
در آوردن کتاب های اون درس میشی
که با اومدن یکی سمت میزت
توجهت بهش جلب میشه.
لبخند شیرینی میزنی و
با لحن صمیمانه ای باهاش احوال پرسی
میکنی و وقتی از پیشت میره با
چشمات نگاه شیطانی ای بهش میکنی و
نیشخند کوچیکی رو لبت سبز میشه.
از کنار پارتنرت برعکس همیشه
بدون هیچ حرفی عبور میکنه و میره.
پارتنرت بخاطر اینکه اولین بار
از طرف اون ایگنور شده شوکه
نگاهش میکنه و با لحن شوخی ای میگه:
'فکر نمیکنم تو کلاس اونقدر
افتاب اذیت کنه ها چرا عینک زدی؟'
یدفعه از رو صندلیت بلند میشی و
بدنت رو به سمت میز جلو خم میکنی
که گرمای نفس هات سطح پوست گردن
پارتنرت رو قلقلک میده و اروم
توی گوشش زمزمه وار مثل یه
آوا صحبت میکنی: 'چون نمیتونه
هیچ حرکتی به مردمک چشمش بده
و از نمایش گذاشتنش خجالت میکشه'
پوزخند کوچیکی با تن شیطانی ای میزنی
و ادامه میدی:
«نباید با چشمای کثیفش اونطوری نگاهت میکرد،
تو دیگه از نگاه های اون هرزه در امانی عزیزم~»
·.・ 。 ˚ ⁺ ๋₊𝅄 ▾ ˖ ִִֶָ ٠˟ ː ݊ ༝
روز آفتابی و بهاری ای بود
زنگ مدرسه به صدا در میاد و همونطور که
پچ پچ کل دانش اموز ها محیط رو پر کرده
بدون توجه به هیچ صدای دیگه ای
جز پارتنرت به سمت کلاستون حرکت میکنید
و راجب دیت چند روز پیش
مشغول صحبت میشید.
وقتی وارد کلاس میشی رو صندلی
مخصوص خودت میشینی و مشغول
در آوردن کتاب های اون درس میشی
که با اومدن یکی سمت میزت
توجهت بهش جلب میشه.
لبخند شیرینی میزنی و
با لحن صمیمانه ای باهاش احوال پرسی
میکنی و وقتی از پیشت میره با
چشمات نگاه شیطانی ای بهش میکنی و
نیشخند کوچیکی رو لبت سبز میشه.
از کنار پارتنرت برعکس همیشه
بدون هیچ حرفی عبور میکنه و میره.
پارتنرت بخاطر اینکه اولین بار
از طرف اون ایگنور شده شوکه
نگاهش میکنه و با لحن شوخی ای میگه:
'فکر نمیکنم تو کلاس اونقدر
افتاب اذیت کنه ها چرا عینک زدی؟'
یدفعه از رو صندلیت بلند میشی و
بدنت رو به سمت میز جلو خم میکنی
که گرمای نفس هات سطح پوست گردن
پارتنرت رو قلقلک میده و اروم
توی گوشش زمزمه وار مثل یه
آوا صحبت میکنی: 'چون نمیتونه
هیچ حرکتی به مردمک چشمش بده
و از نمایش گذاشتنش خجالت میکشه'
پوزخند کوچیکی با تن شیطانی ای میزنی
و ادامه میدی:
«نباید با چشمای کثیفش اونطوری نگاهت میکرد،
تو دیگه از نگاه های اون هرزه در امانی عزیزم~»
·.・ 。 ˚ ⁺ ๋₊𝅄 ▾ ˖ ִִֶָ ٠˟ ː ݊ ༝