سنجابک^^ dan repost
بوسه هایت، فریاده شنیده نشده ام را با "دوستت دارم" صدا میزند
حضور آن رگ گرم لب هایت، هدیه ایی بر روح و جسم بی قرارم میشود
تو بخشیدی به منِ حیران، معنیه زندگی را، گویی نوازش دستانت، شروع صبحی تازه در پیش دارد
و این کوچه های سرد زمستانی بوی انتظار میدهند
اغوشم باری دگر روح شاداب تو را میطلبد، تا عطر تنت حکاکی ذهنم شود
درختان مجنون در تماشای زیباییت نشستند، نسیم ملایم میوزد تا رقصیدن گیسوانت جان افکنی در چاله های تاریک مغزم باشد
گویی لحظه ی تولد دوباره ایست
فریاد زنی با اخرین لحظات دوستت میدارم
بی خبر ز ان ک جهان فارغ از غوغای وجودم میگردد
بگذار در اغوشت زندگی کنم، بمیرم و در همان جا باری دیگر متولد شوم.
حضور آن رگ گرم لب هایت، هدیه ایی بر روح و جسم بی قرارم میشود
تو بخشیدی به منِ حیران، معنیه زندگی را، گویی نوازش دستانت، شروع صبحی تازه در پیش دارد
و این کوچه های سرد زمستانی بوی انتظار میدهند
اغوشم باری دگر روح شاداب تو را میطلبد، تا عطر تنت حکاکی ذهنم شود
درختان مجنون در تماشای زیباییت نشستند، نسیم ملایم میوزد تا رقصیدن گیسوانت جان افکنی در چاله های تاریک مغزم باشد
گویی لحظه ی تولد دوباره ایست
فریاد زنی با اخرین لحظات دوستت میدارم
بی خبر ز ان ک جهان فارغ از غوغای وجودم میگردد
بگذار در اغوشت زندگی کنم، بمیرم و در همان جا باری دیگر متولد شوم.