انسانها تا وقتی چیزی رو از دست ندن قدرش رو نمیدونن،
چرا من بیشتر قدر لبخندای مرواریدیتو ندونستم؟
اشکهاتو برای من هدر نده ماهِ زندگیِ تاریکِ من،
فاصلهمون بیشتر از حدی شده که بتونم چشمهای ابریتو ببوسم.
دلم میخواد به آغوش بکشمت، یک بار دیگه هم دم گوشت زمزمه کنم"همه چیز درست میشه"،
اما چرا دیگه دستام بهت نمیرسه؟؟
خودتو اذیت نکن الماس من، بهت قول میدم حالم
خوب میشه.
من از وقتی از دستت دادم مردم، حالا چه فرقی داشت جسمم بوی این خاک رو بگیره یا بوی سیگارهای بعد از تو؟...