یه بیماری عجیب دیدم.
خیلی عجیب.
بیمار یه آقای ۶۰ و خوردهای ساله نابینا بود؛ چشماشو تا جایی که میشد باز کرده بود، نمیشد گفت سفیدی چشم، خون؛ تندتند چشماشو به همه طرف میچرخوند و بهشدت هم آژیته بود؛ طوری که نمیتونستیم بهش نزدیک بشیم.
واسه نمونهخونگرفتن ازش، ۵ نفری دست و پاشو گرفته بودیم اما باز هم با تمام وجودش داد میزد.
دست و پاشو بستیم به تخت، داشت تخت رو از زمین بلند میکرد.
سرم شلوغ بود نتونستم پروندشو بخونم، اما همراهش میگفت هربار گوشت میخوره به این حال میفته و این بدترین حالیه که تا الان داشته.
خیلی عجیب.
بیمار یه آقای ۶۰ و خوردهای ساله نابینا بود؛ چشماشو تا جایی که میشد باز کرده بود، نمیشد گفت سفیدی چشم، خون؛ تندتند چشماشو به همه طرف میچرخوند و بهشدت هم آژیته بود؛ طوری که نمیتونستیم بهش نزدیک بشیم.
واسه نمونهخونگرفتن ازش، ۵ نفری دست و پاشو گرفته بودیم اما باز هم با تمام وجودش داد میزد.
دست و پاشو بستیم به تخت، داشت تخت رو از زمین بلند میکرد.
سرم شلوغ بود نتونستم پروندشو بخونم، اما همراهش میگفت هربار گوشت میخوره به این حال میفته و این بدترین حالیه که تا الان داشته.