~𝗶𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan



Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


اینجا‌اسم‌نداره. dan repost
بچه‌ها؛
میگم که بیاید این پیامو فور کنید، بعد منم یکی از پستای قشنگتونو فور کنم اینجا و یه نظر ریز بهش بدم، شایدم تعریف کنم نمیدونم‌ خلاصه.

اگرم چنل منو میبینید، پین‌رو بخونید و بمونید تا دوست بشیم.♡


𝗕𝗟𝗻𝗶𝗴𝗵𝘁☁️ dan repost
فوروارد کنید...
تا بگم وایب چنلتون چند درصد ارمی طوره..!🫂🤍
میخوام با ارمیا آشنا شم و تو چنلشون جوین بدم !
ظرفیت نداره!
جوابارو تا ساعت ۹ میذارم!


ㅤㅤㅤ dan repost
فور‌کنین‌فیو‌ترین‌پستتونو‌فور‌کنم‌اینجا‌و‌بزارم‌چند‌ساعت‌بمونه؛


@strange_mind1 dan repost
فور کنید....
بگم وایب کدوم از فصل های سال رو میدید....
و یه حدس راجبتون بزنم....🫐
به فیو هام جوین بدم....
ظرفیت: نداره...🦋
(پیلیززز ایگنور نکنید یکم زیاد شم✨)




GM.


My Happy Ending. dan repost
این پیام رو فوروارد کنید و من بهترین نوشتتون رو انتخاب و قلمتون رو نقد می‌کنم و از ده بهش نمره می‌دم.
چک کنید خط نخورده باشه.


تهیونگ زمان رو دزدید، به سمت اسطبل رفت! زمزمه‌‌های خندان فقط اسم اسیر خارجی رو توی گوشش فوت می‌کردن.
کاغذ و روان‌نویسِ مایو رو برداشت نوشت"
رقص آخر مجلس؛ من اگه نبودم، دنبالم نگردین. من اگه نخواستم، مجبورم نکنین. من اگه نتونستم، زخمیم نکنین. من اگه رفتم، فراموشم کنین!"
کاغذ رو کنار زیر سیگاری مایو گذاشت؛ نگاه کوتاه به مکس کرد و لبخند زد:"مراقبت کن."
ـ ـ ـ ـ ـ ـ
جونگکوک خسته و غمگین به وعده‌ی حاضر نشده‌ی مهر؛ به غروب خورشید نگاه کرد:"تو هم دروغگو شدی، آفتاب؟ همیشه هم قتل با خونریزی نیست! بعضی وقتا کلمه‌ها باروت تفنگی می‌شن که دردِش از بوسیدن آهن شمشیر بیشتره! حواست هست آفتاب؟"
پوزخند زد:"تو که عاشق قرص ماهی، به وصال رسیدی؟! پس به من وعده‌ی انتظار نده!"
دستاش هنوز زندانی خارهای آهنی بودن، صبر نداشت. او دلش تنگ شده بود؛ جونگکوک چشماش گریه داشت!
تهیونگ دورتر تنِ زخمی اسیر خارجیش رو دید، به منبع آرامشش رسید؛ لبخند زد و آروم نزدیکش شد.
بغلش کرد، زیر گوشش لب زد:"فراری من چه حسی داره؟"
جونگکوک شوکه شد، که توهمِ وعده‌ی صبحگاهی باشه. اما تهیونگ بی طاقت تر از او آروم لب‌هایش رو روی لب زخمی خشک شده‌ی دلداده‌اش گذاشت.
گفته بودیم خورشید به وصال قرص ماه نرسید؟!

مسیر پر پیچ و خمی دور از لب‌های به وصال رسیده؛ در قصر همهمه‌ای به پا شده بود، نبود شاهزاده!
شاهدخت مین، ترسید! از پیوند دوست‌داشتنی و اجباری‌اش، از پیوند ولیعهدهای قصر و رونق سرمایه‌ای، او از عروسک بودن، ترسید.
به رنگ نگاه‌های ترحم آور اهمیت نداد، بوی مرگ و سردرگمی رو حس نکرد، مزه‌ی خون و تلخ بی‌روحی رو نچشید!
فقط دوید، تا شاید رسید!!
مشعل روی دیوار رو دزدید و به طرف دوست همراهش، مکس قدم برداشت. نزدیک به اسب سیاه شد که چشماش حرف‌های حیوان بی‌زبون رو قاپید، مکس چشماش حرف داشت.
شاهدخت مین به اسطبل نگاه سرسری کرد که روان نویس مایو رو، روی زمین پیدا کرد. برای ثانیه‌ای چشمای او درخشید, اما فقط چند ثانیه برای امید واهی!
دست نوشته‌ی تهیونگ، کنار فیلترهای سوخته‌ی سیگار مایو به او پوزخند می‌زد.
دستاش لرزید، آروم کاغذ زرد و نم گرفته رو برداشت؛ خوند.
خط به خطش رو...
دوباره، دوباره و باز هم دوباره نامه رو لب زد تا نشونه‌ای از نگاه سهیلی‌اش پیدا کنه؛ اما ستاره‌ی سهیلِ مین جینی به او جام شرابِ فراموشی داده بود.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
با دست‌های بسته دوید و از قصر نفرین شده دور شد. او به شاهزاده‌اش قول داده بود که فقط فرار کنه.
اسیر فراری به قرارگاه رسید؛ نور خورشید چشمان او رو بوسید و به او وعده‌ی انتظار داد.
دورتر از قرارگاه و بوسه‌ی مهر روی پوست شیری پسرِ فراری قصه؛ شاهزاده، عصبی دنبال رهایی از زندان‌بان های به ظاهرنما بود.
لباس‌های گرون قیمت و پیوند اجباری!
تهیونگ مسیر فرار و بلد بود؟
نمی‌دونیم.
شاهدخت مین با سنگ‌های قیمتی روی لباسش، نشون شده‌ی مجلس با شاهزاده کیم تهیونگ بود.
اما فرسنگ‌ها دورتر، جونگکوک منتظر وعده‌ی مهرِ آسمون روی سنگ نشسته؛ به موج خروشان رودخونه‌ی ویل خیره و منتظر شاهزاده‌اش بود.




!suoᴉʇoɯǝ pǝɯɐǝɹɔs sǝʎǝ ɹnoʎ


GM.


فیلتر سیگار و بوسید، به اخم پنجره‌ی بدون پارچه خیره شد.
خاکستر احساسش روی نامه‌ی کاهی پخش می‌شدن.
دوباره و دوباره و دوباره نوشت؛ از ...

از اینکه فراموشی درد داره، خاطرات درد داره، نبودن درد داره، خندیدن بی‌روح درد داره، حتی ... بودن بین نبودن هم که ... بیخیال همه مون خوب می‌دونیم؛ چه بوسه‌ی عمیقی داره که کبودی روی تن‌هامون می‌زاره؛ مگه نه؟!

دکهٔ کهنه‌ی اسباب‌بازی فروشی رو به روی اتاقش؛ ریسه‌های سوخته و نسوخته تزیینی‌اش.
پیرمرد درِ دکه رو بست و تموم عروسک‌ها رو بی‌آغوش رها کرد.
بنظرتون آسیب دیدن؟
سرشو به منفی تکون داد، نه! عروسک‌ها ترسیدن... ولی نه از پناهنده‌ی سرزمینشون!
اونا از خودشون ترسیدن؛ با تموم دوخته شدن لبخند روی صورت‌هاشون ترسیدن که این لبخند متعلق به اونا نباشه!
اینکه اونا هم ممکنه مثلِ تموم شخصیت‌های شرور قصه‌ها، شرور بشن, اینطور نیست؟

صداها دوباره توی سرش سرطان شدن"ازت انتظار نداشتم!
ازت بعید بود این حرف!
باورم نمی‌شه برای همچین چیزی اینقدر نفرت‌انگیز شدی!
"
دود ریه‌هاش رو بلعید، پوزخند زد و نوشت از ...

از آسیب دیدن که بدترین زخمِ توی دنیای باب اسفنجی و دوستاش.
ماهی‌ها آدمک‌های آسیب دیده رو دوست ندارن! چون اونا شکستن و فقط باعث میشن که ماهی‌ها ازشون بترسن.

سیگارش تموم شد اما نامه‌اش هنوز ادامه داشت ... .
-نه نه نگران نباشین، قرار نیست اینجا کسی شما ماهی‌ها رو بترسونه.
تو دنیای آکواریومی همه چیزا غیر ممکنه!

حتی همین، بوم"


~زیر نگاهت جنازه‌ی یک غنچه‌ست، با اشک هم نمی‌شکفه"
-Noah


تهیونگ به دلیل محدودیت شیفت کاریش اجازه‌ی مشروب خوردن نداشت، ولی دو جفت چشم براق مشکی رو به رویش بطری ویسکی رو سر می‌کشیـد.
جونگکوک نیشخند زد و اشاره به بطری کرد:"نمی‌تونی بخوری؟ نه تهیونگ! تو که دوست نداری دوباره جریمه بدون حقوق بشی، هوم؟"
او کفری نفس تندی کشید و به ستون دیوار تکیه داد؛ لحظه‌ای زمزمه‌ی باد فکری در گوشش خوند!
با زبونش لب‌های خودش رو لیسید، گفت:"شاید نتونم ویسکی بخورم، امـا... ."
به یک آن لب‌های خیس و تلخ از مشروب جونگکوک رو به دندون گرفت؛ بین کام‌شون زمزمه کرد:"امـا لب‌هاتو نه!"




GM.


GN.




سردش بود، اون که عاشق سرما بود. اما ترسید! از سرما!
اون که هم آغوشی انجامد و به هرچیزی ترجیح می‌داد!
لبریز شد از نفرت، خشم، غم.
زانوهایش رو حس نکرد؛ افتاد به اندامش نگاه کرد.
در حال محو شدن بود! لبخند به تاریکی زد:
-نترس تو قاتل
من نیستی!

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

42

obunachilar
Kanal statistikasi