سردش بود، اون که عاشق سرما بود. اما ترسید! از سرما!
اون که هم آغوشی انجامد و به هرچیزی ترجیح میداد!
لبریز شد از نفرت، خشم، غم.
زانوهایش رو حس نکرد؛ افتاد به اندامش نگاه کرد.
در حال محو شدن بود! لبخند به تاریکی زد:
-نترس تو قاتل من نیستی!
اون که هم آغوشی انجامد و به هرچیزی ترجیح میداد!
لبریز شد از نفرت، خشم، غم.
زانوهایش رو حس نکرد؛ افتاد به اندامش نگاه کرد.
در حال محو شدن بود! لبخند به تاریکی زد:
-نترس تو قاتل من نیستی!