—
هی تو رفیق، وایسا. کجا انقدر تند میری. این گندمزار خشک، جای انسانهاییه که غمی رو در قلبهاشون حمل میکنن. سر ظهره. کارکنای مزرعه کناری از وجود این دشت طلایی رنگ خبر ندارن. اینکه اینطور خودت رو به آفتاب سپردی، با انسان صحبت میکنه. من هم این کار رو میکنم. روحم، لمسهام و پردهچشمهای بستهام رو روبهروی آفتاب میریزم. تا نور خودش رو بر من بباره. اما تو طور دیگهای باهاش صحبت میکنی. انگار از آفتاب خواستی که درد و دلهات رو گوش بده. دلت تنگِ کسیه
آقای کیم؟ و چرا، لقبتون ابرِ گمشدهاست موسیو. آسمون که همیشه خونهءِ ابرش میمونه. چطور، ممکنه که گم بشه؟ من جئونم. از آشنایی باهات خوشبختم، مردی که خودش رو به گندمزار سپرده.
〃𝖪𝗂𝗆 & 𝖶𝗁𝖾𝖺𝗍 𝖿𝗂𝖾𝗅𝖽
ˉ 𝟣𝟩𝗍𝗁 𝖬𝖺𝗋 ˌ 𝟣𝟣:𝟧𝟥