ریخت- لیلا صادقی
به چمدانی در ایستگاهی که گاهی هست و گاهی نیست
به ریلی که شب را میرساند به ریسمان
به کفشی که پشت در مانده میشود
به خانهای که بام
بام
و استخوانی که معنی شکست را میداند
به شکل هلالی که خیال ماه تمام را کمال میبیند
هرلحظه مسافری پیاده میشود
با چمدانی
در ایستگاهی
از قطاری
بدون کفش
به سمت پشت بامی که شکست را میفهمد
بازی ما تمام نمیشود
نوبت توست
بریز خانه را
ادامه شعر را در ويژه نامه «خانه از نگاه هنرمند» بخوانید
http://leilasadeghi.com/leila-sadeghis-work/poem/1065-home-leila-sadeghi.html
به چمدانی در ایستگاهی که گاهی هست و گاهی نیست
به ریلی که شب را میرساند به ریسمان
به کفشی که پشت در مانده میشود
به خانهای که بام
بام
و استخوانی که معنی شکست را میداند
به شکل هلالی که خیال ماه تمام را کمال میبیند
هرلحظه مسافری پیاده میشود
با چمدانی
در ایستگاهی
از قطاری
بدون کفش
به سمت پشت بامی که شکست را میفهمد
بازی ما تمام نمیشود
نوبت توست
بریز خانه را
ادامه شعر را در ويژه نامه «خانه از نگاه هنرمند» بخوانید
http://leilasadeghi.com/leila-sadeghis-work/poem/1065-home-leila-sadeghi.html