بادبادك بيستم - ليلا صادقي
ریشههایی پاره میکند پایم را که فرو تن میدهم به خاک
یک درخت انگور حاملهام
بیرون میزند شاخههایش از دستم
رستهام
آراستهام از عرایس شعری که مجنونِ از سر افتاده
تاده به پای لیلی که مو نمیزند با شب
ایستادهام را نه از اختیار
بریدهام از دانههای انگور که نارس
نمیرسی به شب
برهنه از غمی که بریده میشوم از سر
مویه میکنی از مویی که گم میکنم تو را
مجنونی که خضر میشوی از سیاهی راه
خون میشود عاشقانهترین حرفهای خاک
همیشه جنگ از ذهن نیزه شروع میشود
شبیخون میزند به درختی که خم
جنینی که میمیرد در قلبم
از دستهایی که نارس به دانههای انگور
از دستهی تیشهای که درخت میشوم
به پای لیلی که فرو تن میدهد به خاک
یک درخت انگور حاملهام
@LS_leilasadeghi