حس من به تو اینجوریه که دلم ضعف میره براتا، حتی تصور گرفتن دستای کشیدت، نوازش کردن موهای نرمت، دیدن صورتت وقتی میخندی باعث میشه حالم خوب بشه؛
با اینکه باهات حرف نمیزنم اما انگار ی نسخه ازت تو ذهنم هست که هرجا میرم و هرکار میکنم برای اون میگم، انگار مغزم برای از بین بردن دلتنگیم ی تیکه از تورو برام نگه داشته. اما میدونی چیه؟ وقتی یاد همه وقتایی که برات غصه خوردم و نبودی، وقتی که میتونستی با ی پیامت حالمو خوب کنی نکردی، وقتی که میدونستی بهت نیاز دارم و کمکم نکردی میفتم با وجود همه علاقه و دلتنگی ای که نسبت بهت دارم دوباره عصبانی میشم، دوباره قلبم پر از ی نفرت تصنعی میشه. بیشتر از همیشه دلتنگتم اما نمیخوام دیگه باشی، نباید باشی.
با اینکه باهات حرف نمیزنم اما انگار ی نسخه ازت تو ذهنم هست که هرجا میرم و هرکار میکنم برای اون میگم، انگار مغزم برای از بین بردن دلتنگیم ی تیکه از تورو برام نگه داشته. اما میدونی چیه؟ وقتی یاد همه وقتایی که برات غصه خوردم و نبودی، وقتی که میتونستی با ی پیامت حالمو خوب کنی نکردی، وقتی که میدونستی بهت نیاز دارم و کمکم نکردی میفتم با وجود همه علاقه و دلتنگی ای که نسبت بهت دارم دوباره عصبانی میشم، دوباره قلبم پر از ی نفرت تصنعی میشه. بیشتر از همیشه دلتنگتم اما نمیخوام دیگه باشی، نباید باشی.