لغت‌بازی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


واژه، تنها بمبی است که ارزش ساختن دارد.

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


✅ مظنّه:

در عرف بازار ایران، به قیمت یک مثقال صیرفی (برابر با ۴/۶۰۸ گرم) طلای هفده عیار، مظنّه می‌گویند.

@Loghatbazi


و چنین است و بود
که کتابِ لغت نیز به بازجویان سپرده شد
تا هر واژه را که معنایی داشت به بند کشند
و واژگانِ بی‌آرِش را
به شاعران بگذارند.

 

و واژه‌ها به گنهکار و بی‌گناه تقسیم شد،
به آزاده و بی‌معنا
سیاسی و بی‌معنا
نمادین و بی‌معنا
ناروا و بی‌معنا. ــ

 

و شاعران
از بی‌آرِش‌ترینِ الفاظ
چندان گناه‌واژه تراشیدند
که بازجویانِ به‌تنگ‌آمده شیوه دیگر کردند،
و از آن پس،
سخن‌گفتن
نفسِ جنایت شد.

- قسمتی از شعر «همیشه همان…» از کتاب «مدایح بی‌صله» سرودۀ احمد شاملو

@Loghatbazi


✅ عدس و عدسی

از مقایسۀ کلمۀ عدس، به‌معنای دانۀ گیاه، و عدسی، به‌معنای شیئی اُپتیکی و جزئی از چشم، به نکات ظریفی می‌توان پی‌برد که شباهت شکل ظاهریِ عدس با عدسی به‌لحاظ تحدّب از آن ‌جمله است. چگونگیِ انتخاب واژه‌ عدسی برای شیئی اپتیکی ما را به نتایج جالبی رهنمون می‌کند. شباهت بین عدس و عدسی مختصّ زبان فارسی و عربی نیست و نظیر آن در زبان‌های هندواروپایی نیز وجود دارد. از جمله در زبان انگلیسی عدس را lentil می‌گویند که ریشۀ آن به lenticula یعنی «یک دانۀ عدس» بازمی‌گردد. عدسی را نیز lens می‌گویند که به معنای شبیه عدس است.
شاید عدس و معادل‌های دیگر این کلمه از قدیم‌ترین لغاتی باشد که در زبان‌های هندواروپایی شناخته شده و رایج بوده است و انتخاب این واژه برای نام‌گذاری ابزار اپتیکی (عدسی) در بین تمام این زبان‌ها با شکل دانۀ این گیاه مرتبط است. این شباهت تنها به انگلیسی و فرانسه و عربی و فارسی محدود نیست و در شماری از زبان‌های اسلاوی نیز می‌توان معادل همین شباهت را یافت. در زبان چکی «چوچکا» هم به‌معنای عدس است و هم به‌معنای عدسی. در آلمانی نیز Linse همین حالت را دارد.
این شباهت وسيع این نکته را یادآوری می‌کند که گاهی ذهن بشر فارغ از تفاوت‌های فرهنگی و اقلیمی تا چه پایه تمایل دارد که یک‌دست و یکسان به مؤثرترین شکلِ بيان دست پيدا كند.

@Loghatbazi


✅ قیمه و قُرمه:

قیمه به ریزریز کردن گوشت می‌گویند و به عبارت دیگر دالّ بر شکلی از گوشت خُرد شده است، در حالی که قرمه، یک روش و شیوۀ نگهداری از گوشت است، بدین صورت که ابتدا گوشت گوسفند را از استخوان و چربی جدا می‌کنند. چربی و پیه را در ظرفی جداگانه می‌پزند و گوشت را خورشتی خُرد می‌کنند و در ظرفی همراه آب می‌جوشانند و در پایان به آن مقداری نمک اضافه می‌کنند. گوشت باید آن‌قدر بپزد که اصلاً آب نداشته باشد والا قرمه کپک می‌زند. از آن سو، شکمبۀ گوسفند را باد می‌کنند و درِ آن را می‌بنند و در آفتاب خشک می‌کنند. گوشت پخته را داخل شکمبه می‌ریزند و روی آن را از همان چربی که در ابتدا ذکرش رفت پر می‌کنند و بعد در شکمبه را با انبر سرخ‌شده، داغ می‌کنند تا هوا وارد آن نشود. قُدما این شکمبه را بر سقف آویزان می‌کردند و در زمستان به اندازۀ نیاز از گوشت قرمه برمی‌داشتند و داخل خورشت می‌ریختند. قرمه کردن یکی از شیو‌ه‌های اولیۀ تولید سوسیس بوده است که از راه پختن گوشت و محافظت با چربی، آن را مدتی طولانی‌تر نگهداری می‌کردند.

@Loghatbazi


✅ بومهن:

زمین‌لرزه باشد که به عربی زلزله خوانند. از این لغت معلوم می‌شود «هن» به معنی لرزه است، چه بوم به معنی زمین است. اشپیگل در کتاب «عصر آریایی، ص 68» کلمه را مرکب از بوم (زمین) + مثنه (حرکت) دانسته، یعنی حرکت زمین.

برآمد یکی بومهن نیمه‌شب
تو گفتی زمین دارد از لرزه تب
«اسدی»

(نقل از لغتنامه دهخدا)

@Loghatbazi


✅ پارک‌وی:

شاید از خودتان پرسیده باشید که چرا به «اتوبان ونک» تهران، پارک‌وی می‌گویند. پارک‌وی «parkway» طبق تعریف فرهنگ انگلیسی وبستر به بزرگراه‌‌هایی اطلاق می‌شود که وسط یا اطراف آن فضای سبز باشد.

@Loghatbazi


✅ خواندنی‌های واژه‌شناسی

🌀آبشار

آبشار مرکب است از آب + – شار (از شاریدن به معنی جاری شدن و ریختن). شاریدن از مصدرهای عتیقه‌ی فارسی است که فسیل آن را از دوران مزوزوئیک یافته‌اند. این « – شار» را در واژه‌ی سرشار (لب‌ریز) هم داریم؛ یعنی چیزی که پر می‌شود و مایع از لبه‌هایش بیرون می‌ریزد. معادل انگلیسی آبشار waterfall است؛ یعنی جایی که آّّب فرومی‌ریزد.

🔷آفتابه

تا حالا از خودتان پرسیده‌اید که آفتابه چه ربطی به آفتاب دارد؟ اگر پرسیده‌اید، طبعا” به جوابی هم نرسیده‌اید. اکنون بدانید و آگاه باشید که آفتابه در واقع هیچ ربطی به آفتاب ندارد. آفتابه در اصل آبتابه (آب + تابه) بوده‌است؛ یعنی ظرفی که آن را پر از آب می‌کنند.

🔷 آنفولانزا

واژه‌ی آنفولانزا (influenza) در اصل ایتالیایی است و ظاهرا” از طریق فرانسوی یا انگلیسی وارد فارسی شده‌است. این واژه در اصل به معنی تأثیر و نفوذ است (هم‌ریشه با influence انگلیسی). وجه تسمیه‌ی آنفولانزا این است که اروپایی‌های خرافاتی قدیم این بیماری را ناشی از تأثیر ستاره‌ها می‌دانستند؛ بنابراین آنفولانزا یعنی بیماری ناشی از تأثیر ستاره‌ها! در ضمن بهتر است آن را با همین املای آنفولانزا بنویسیم، نه آنفلوآنزا یا آنفلوانزا.

🔷استوا

اِستِواء در عربی مصدر باب افتعال از ریشه‌ی «س‌و‌ی» و به معنی تساوی و برابری است. خط فرضی استوا کره‌ی زمین را به دو نیم‌کره‌ی مساوی تقسیم می‌کند. معادل انگلیسی آن یعنی equator هم از ریشه‌ی لاتینی و به معنی مساوی‌کننده و برابرکننده است. بعضی‌ها این واژه را به‌اشتباه اُستُوا تلفظ می‌کنند. (ظاهرا” تلفظش را با اُستُوار اشتباه گرفته‌اند.)

🔷الاغ

تحول معنایی این واژه‌ی عزیز مصداقی است از تنزل انسان به حیوانیت یا نشستن راکب به‌جای‌ مرکب. داستان از این قرار بوده که واژه‌ی ترکی الاغ در قدیم به معنی پیک و قاصد بود و خر یا اسبی را که پیک سوارش می‌شد «خر الاغ» یا «اسب الاغ» می‌گفتند. کم‌کم کمال هم‌نشین در او اثر کرد و الاغ مترادف شد با خر.

🔷بازرگان

بازرگان در اصل بازارگان (بازار + – گان) بوده؛ یعنی کسی که با بازار سر و کار دارد.

🔷بوقلمون‌صفت

آدمِ بوقلمون‌صفت ثباتِ عقیده و رفتار ندارد و نان را به نرخِ روز می‌خورَد. راستی تاحالا فکر کرده‌اید چرا به چنین آدمی «بوقلمون‌صفت» می‌گویند؟ چه ربطی به بوقلمون دارد؟ نکته این‌جاست که بوقلمون در اصل به‌معنیِ آفتاب‌پرست است که نوعی بزمجه است و رنگ عوض می‌کند و خود را به رنگِ محیط درمی‌آورَد. این‌که چگونه نامِ خزنده‌ای به نامِ پرنده‌ای تبدیل شده از عجایب است. واژۀ «بوقلمون» تحریفی از یک واژۀ یونانی است که شکلِ انگلیسی‌اش chameleon است. این واژه از دو جزء تشکیل شده و روی‌هم‌رفته «شیرِ خاکی» معنی می‌دهد! شکلِ مُعَرّبِ قدیمی‌اش «خامالاوُن» است که در فرهنگ‌های قدیمیِ فارسی آمده‌است. در انگلیسی نیز مثلِ فارسی، chameleon هم به‌معنیِ آفتاب‌پرست است و هم به‌معنیِ آدمِ بوقلمون‌صفت.

🔷پاتوق

امروزه پاتوق به جای ثابت و مشخصی می‌گوییم که دو یا چند نفر باهم قرار می‌گذارند هر چند وقت یک بار در آن‌جا هم‌دیگر را ببینند و گپ بزنند؛ مثلا” کافه یا قهوه‌خانه. جالب است بدانید که این واژه‌ی به‌ظاهر بسیط در واقع مرکب است از پا (پای؛ کنارِ) + توق (در ترکی به معنی بیرق؛ عَلَم)، و در اصل مربوط به نظامیان بوده. در قدیم سربازان پای توق، یعنی کنار بیرق یا عَلَم، جمع می‌شدند و بعد به‌سوی مقصد به راه می‌افتادند.

🔷پاچه‌خاری

شرط می‌بندم اگر می‌خواستید این واژه را بنویسید، «پاچه‌خواری» می‌نوشتید، نه «پاچه‌خاری»، چون تحت تأثیر واژه‌هایی از قبیل گیاه‌خواری، خام‌خواری، روزه‌خواری، زمین‌خواری، و… قرار دارید. اما آیا از خودتان پرسیده‌اید که این واژه چه ربطی به خوردن دارد؟ مگر پای طرف را می‌خورند؟! می‌بینید که ربطی به خوردن ندارد. پاچه‌خاری مرکب است از پاچه + – خاری (از خاریدن به معنی خاراندن)؛ یعنی خاراندن پای طرف، که کنایه از چاپلوسی کردن و مجیز گفتن است. خاریدن به معنی خاراندن در قدیم به کار می‌رفت: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.

🔷پیش غازی و ملق‌بازی

شرط می‌بندم اگر می‌خواستید این اصطلاح را بنویسید، «قاضی» می‌نوشتید، نه «غازی»؛ و حالا هم تعجب کرده‌اید که من «غازی» نوشته‌ام. من به شما حق می‌دهم که اشتباه کنید. اما هرگز از خود پرسیده‌اید که قاضی چه ربطی به ملق‌بازی (ملق زدن) دارد؟ خب معلوم است که ربطی ندارد. ماجرا از این قرار بوده که غازی در قدیم به معنی معرکه‌گیر بود؛ یعنی کسی که جلو تماشاچیان حرکات نمایشی ماهرانه‌ای، از جمله ملق زدن، انجام می‌داد. معما چو حل گشت آسان شود!


- بهروز صفرزاده

@Loghatbazi


✅ مُمارات، کژتابی:

«کژتابی زبان» اصطلاحی است که بهاءالدین خرمشاهی برای سلسله مقالات خود در دهۀ ۶۰ و برای پدیده‌ای بین ابهام Ambiguity (دوگانه‌خوانی) و ایهام Amphiboly (دومعنادهی) به‌کار برد. کژتابی مانند اینکه در محاوره‌ای عادی کسی از کسی بپرسد حالتان چطور است و مخاطب پاسخ بدهد که «بهتر از این نمی‌شود». این جمله محتمل دو معناست.

غلامعلی حداد عادل در ترجمۀ کتاب «تمهیدات» ایمانوئل کانت برابر واژۀ Amphiboly واژۀ «ممارات» را می‌گذارد و تعریف آن را از کتاب «اساس‌الاقتباس» خواجه‌نصیر چنین می‌آورد:

مغالطه بحسب نفس ترکیب و آن را ممارات خوانند. و آن چنان بود که الفاظ مفرد هیچ‌کدام مشترک نبود، اما ترکیب اقتضاءِ اشتراک کند، چنانکه گویند: هر که در حق زید چیزی گوید، او چنان بود، چه این را دو مفهوم بود: یکی آنکه گوینده چنان بود و دیگر آنکه زید چنان بود. و این اشتراک از جهت احتمال رجوع ضمیر است با هر دو.

@Loghatbazi


✅ برخی از واژه‌های فرهنگستانِ اول که قبولِ عام یافتند و متداول شدند:

آیین (تشریفات، اتیکت)، آتش‌نشانی، آذرخش، آرواره، آسایشگاه، آگاهی (تأمینات)، آگهی (اعلامیه)، آمار، آموزشگاه، ارزیاب، انگیزه، انگل، باجه (گیشه)، بازپرس، بازپرسی، بازتاب، بازجویی، بازداشتگاه، بازرس، بازرگانی، بازنشستگی، باستان‌شناس، باشگاه، بافت (نسج)، بایگانی، بخشنامه، برنامه، برون‌مرزی، بزه (جرم)، بسامد، بسیج، بمباران، بن‌بست، بنگاه، بهداشت، بهداری، بیمه، پادگان، پارینه‌سنگی، پاسبان، پاسگاه، پایان‌نامه، پذیره‌نویسی، پرتوشناسی، پرتونگاری، پروانه (اجازه،لیسانس)، پرونده، پوشه، پیشامد، پیش‌آهنگی، پیشاب (بول)، پیشنهاد، پیشینه، ترازنامه، تعرفه، تماشاخانه، توان (در ریاضیات)، تیمارستان، تیمچه، جاشو، جهانگردی، چاپ، چشم‌پزشک، چک، چگال، خاستگاه، خواربار، خواسته، خوانده، خواهان، خودکار، دادخواست، دادرس، دادرسی، دادستان، دادسرا، دادگاه، دادگستری، دادیار، دارایی، دامپزشک، دانشجو، درمانگاه، دریانورد، دستگاه، دوزیست، دیرین‌شناسی، راهنمایی و رانندگی، روادید، روند، رونوشت، ریشۀ سوم (کعب در ریاضیات)، زرداب، زناشویی، زیردریایی، ژرفا، ساختگی (مجعول)، سازمان، سخنران، سرپرست، سررسید، سفته (فته‌طلب)، سنگواره، سیاه‌رگ، سیاهه، شادباش، شمار (عدد)، شماره (نمره)، شناسنامه، شنوایی، شهرداری، شیرخوارگاه، فرجام، فرهنگ (معارف)، فشارسنج، بیرون (اوت در فوتبال)، قرارداد، کارآگاه، کارآموزی، کارشناس، کارمند، کالبدشکافی، کالبدشناسی، کتابخانه، کتابشناس، کشاورزی، کشتارگاه، گذرنامه، گردش خون، گزارش، گواهی‌نامه، گیاه‌شناسی، مایه‌کوبی، مردم‌شناسی، ملوان، موشک، مهره‌داران، میانگین، ناخدا، نانوا (خبّاز)، ناو، ناوگان، ناهنجار، نخست‌وزیر، نمایندگی، نوشابه، نوشت‌افزار، نیروی دریایی، ناوی، دریادار، واخواست (پرُتست)، واکنش، ورشکستگی، همچشمی، هواپیما، هواسنج، یاخته (سلول).

@Loghatbazi


✅ الفبا:

حروف الفبا را تا همین اواخر در عربی و فارسی به نام حروف هجا یا حروف تهّجی می‌نامیدند و کلمۀ «الفبا» از زبان‌های اروپایی (فرانسه یا انگلیسی) اقتباس شده و ابتدا در مجلات و کتب عربی و سپس در فارسی و ترکی به کار رفت و آن از دو حرف اول الفبای یونانی یعنی آلفا و بتا گرفته شده است که از یونانی به لاتینی و از لاتینی به زبان‌های اروپایی رفته و عرب‌ها از فرانسه یا انگلیسی alphabet آن را اقتباس کرده‌اند. مع‌ذالک هنوز هم در کتب عربی به جای الفبایی اصطلاح هجایی یا ابجدی به کار می‌رود. ابجدی حتی امروز به معنای ابتثی است. چنانکه در انگلیسی هم abecedarian به معنای الفبایی است که از لاتینی و از ترکیب a, be, ce, de گرفته شده است. این اصطلاح را نیز عرب‌ها از اروپاییان گرفته‌اند زیرا که در کتب عربی تا پیش از قرن نوزدهم، به جای آن، «علی ترتیب حروف الهجاء» می‌گفتند. اما کلمۀ «الف باء» هم (به صورت مجزّا نه به صورت الفبا) در عربی اول به وسیلۀ ابوالحجّاج یوسف بن محمد بَلَوی اندلسی (متوفی ۶۰۴) از اهالی مالقه (Malaga) به صورت نام کتابی به شعر در مسائل کلی ادبی و علمی به کار رفته است… و گویا منظورش از «الف باء» مسائل مهم و درجه اول بوده است چنانکه امروز هم می‌گویند فلانی الفبای طبابت را هم نمی‌داند.
«مقالۀ تاریخ ابجد و حساب جمل در فرهنگ اسلامی، مصطفی ذاکری»

@Loghatbazi


✅ قاموس:

۱. احتمال دارد اصلاً یونانی باشد که معرّب شده باشد. نیز محتمل است با اقیانوس که اصل ocean انگلیسی و فرانسوی است، پیوند داشته باشد.
۲. اصلاً یعنی دریا، وسط دریا، ژرف‌ترین جای دریا
۳. و از قرن هشتم (به این ‌سو) که فیروزآبادی نام کتاب لغت موجز و پرمغز خود را «القاموس محیط…» نهاد نظر به حسن قبولی که پیدا کرد، به‌معنای فرهنگ/واژه‌نامه، تداول عام پیدا کرده است.
۴. و معنای سوم با اندکی تحول به‌معنای عرف و نظر و منظر و دیدگاه و غیره به کار می‌رود: «در قاموس او اخلاق/رعایت حال زیردستان معنی ندارد». در هر حال معنای چهارم و سوم بسیار به هم نزدیک است.
«از واژه تا فرهنگ، بهاءالدین خرمشاهی»

@Loghatbazi


داریوش آشوری در یادداشت‌های خود بر ترجمۀ کتاب «چنین گفت زرتشت» اثر فردریش نیچه اشاره کرده است که بخش Ecclesiastes از کتاب مقدس را باید «کلامِ واعظ» ترجمه کنیم و نه آن‌چنان‌که متداول شده است: «کتابِ جامعه». این لغزش شاید از آنجا پیش آمده است که در ترجمۀ معروف به «شاه جیمز» از کتاب مقدس، Ecclesiastes را با ecclesia به معنای انجمن و مجمع و همچنین جامعۀ کلیسایی اشتباه گرفته‌اند. پس ترجمۀ سطر اول این بخش از روی ترجمۀ معروف به شاه جیمز چنین است:
«کلام واعظ، فرزند داود، پادشاه اورشلیم»

@Loghatbazi


✅ جُفته:

ابوالفضل خطیبی اشاره کرده است که در نسخۀ آستان قدسِ فرهنگ «ادات‌الفضلاء» به تاریخ ۱۰۳۵ ذیل مدخل «جُفته» آمده است:

«این لغتی است که کاتب و قایل و مستمع را غسل واجب می‌شود و به معنی خمیدگی و کژ شدن آمده، آن کژ شدنی که هزار راستی قربان او می‌تواند شد به جیم پارسی هم خوانده‌اند».

اما در نسخه‌های دیگرِ همین کتاب در تعریف جفته آمده است: «هر دو سَرین مردم و غیر آن و هر دو لگد اسب».

@Loghatbazi


✅ گلنار پارسی، گل پارسی

از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت
حبذا دجله بغداد و می ریحانی
#حافظ

چنین به نظر می‌آید که بعضی از تکه‌های پازل تاریخ برای همیشه مفقود شده‌اند. گاهی حدس ما فقط می‌تواند با کنار هم قرار دادن تکه‌هایی از پازل، کدر-تصویری از کل پیش‌بنهد. موردِ «گل پارسی» یکی از آنهاست. آیا گل پارسی همان «گل سرخ جوری» است که از آن گلاب می‌گرفتند؟ یا گل پارسی همان گلنار پارسی است؟
گلنار پارسی یکی از واریته‌های درخت انار است. این واریته ثمر نمی‌دهد و گل آن گلبرگ‌هایی به مراتب بیشتر از گل انارِ مثمر دارد. شاید به این دلیل به آن گلنار فارسی می‌گویند که نوع مصری آن نیز وجود دارد. «گل پارسی» به این صورت که در بیت حافظ آمده است، در شعری از کمال‌الدین اسماعیل نیز آمده است. یعنی همان بیت که شاهدِ مثال فرهنگ رشیدی و برهان قاطع و دهخدا هم هست:

زن پارسا چون گل پارسی
برون اوفتاده ز پرده سرا

به مجمع ز بهر دو سه خرده زر
شخوده رخان و دریده وطا

کمال اسماعیل زن پارسا را به لحاظ سِتر به گل پارسی تشبیه کرده است. اینجا ما یک تکه از پازل را یافته‌ایم. گل پارسی، گلی است که گلبرگ‌های آن چهره‌اش را می‌پوشاند. یک تکۀ دیگر از پازل را شاهین سپنتا تکمیل کرده است. وی معتقد است گلی که در «نگاره‌ی خزانه» در دست خشایارشا است همان گلنار پارسی است و در استدلال خود به این نکته اشاره می‌کند که مردم اصفهان به گلناری که برخی گل‌هایش بازنشده‌اند «گل پَس» می‌گویند. به نظر من این همان مطلب است که کمال‌الدین اسماعیل و حافظ بدان اشاره دارند. حافظ به صراحت به باز نشدن غنچه‌ی گل پارسی اشاره کرده است. به نظر می‌آید فعلاً باید بپذیریم که گل پارسی همان گلنار پارسی است و نه «گل سرخ جوری» چنانکه بهرام گرامی در مقالۀ گل پارسی می‌گوید.

@Loghatbazi


گل رعنا به دلیل گل و گلچه‌های دو رنگ خود در سنّت ادب فارسی به صفت «نیرنگ‌باز» شهره است.

عکس: گل «رعنا زیبا»

@Loghatbazi


✅ گل رعنا:

محمدرضا شفیعی کدکنی می‌گوید در تعلیقات خود بر مختارنامۀ عطار، فریبِ فرهنگ‌نامه‌نویسان عصر صفوی را خورده است که گل رعنا را گلی دو رنگ (با رنگ‌های زرد و سرخ) معرفی کرده‌اند در حالی که بعداً و در تعلیقات بر منطق‌الطیر عطار برای وی تردیدی نمی‌ماند که «گل رعنا» در بین متقدمان همان «گل سُرخِ صد برگ» است و نام این گل در دوره‌های بعد تغییر کرده است. به نظر می‌آید نظر اولیۀ شفیعی درست بوده است و نه نظر بعدی او. سنایی پیش از عطار سروده است:

گرچه باشد با سنایی چون گل رعنا دوروی
در ثنای او سنایی ده زبان چون سوسن است

و پس از عطار، صائب سروده است:

نیرنگ چرخ چون گل رعنا در این چمن
خون دل از پیالۀ زر می‌دهد مرا

و یا:

از وقت تنگ چون گل رعنا درین چمن
یک کاسه کرده‌ایم خزان و بهار خویش

@Loghatbazi


✅ سرانداز:

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست‌افشان غزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم
#حافظ

برخی از اصطلاحات موسیقی که در دیوان حافظ آمده‌اند، هنوز هم در ردیف‌های موسیقی ایرانی به همان نام و نشان هستند و نواخته می‌شوند. «عراق»، «حزین»، «حجاز»، «نوا»، «پرده‌ی راست»، «پهلوی» و «گلریز» از این دسته هستند. اما برخی از اصطلاحاتی که در اشعار وی به کار رفته، به مرور فراموش شده‌اند و اکنون دیگر نمی‌توان نام آن «پرده‌ها»، «راه‌ها»، «مقام‌ها» و یا «شعبه‌ها» را در موسیقی امروز ایران‌زمین یافت. «لحن سرانداز» از این دست الحان فراموش شده است. سرانداز به گفتۀ عباس اقبال یکی از الحان باقیماندۀ دورۀ ساسانی است. ارفع اطرایی آن را یکی از هفده بحر اصولی قدیم می‌داند.
در شعر بالا تقریباً به‌جز حروف، بقیۀِ کلمات با موسیقی تناسب دارند. «دست»، «رود»، «بزن»، «مطرب»، «سرود»، «دست‌افشان»، «غزل‌خوان»، «پاکوبان» و در نهایت «سرانداز».
برای اطلاع از نام‌های پیشین الحان موسیقی به «رسالۀ موسیقی محمد بن محمود نیشابوری» مراجعه کنید.

@Loghatbazi


✅ تفاوت واریته (زیرگونه) و رَقَم (کولتیوار):

به افراد یک گونه که شباهت بسیار با یکدیگر دارند واریته می‌گویند مانند خیار چنبر و خیار معمولی یا انگور ریش‌بابا و انگور عسگری. اما رقم، واریتۀ پرورش‌یافته است، مانند خیار نگین. هر شرکت و فردی می‌تواند رقم خود را تولید و ثبت کند.
منبع: ویکیپدیا

@Loghatbazi


✅ پی تیر، «نی‌تیر؟»:

حافظشناس و دوست گرامی من، آقای محمدحسن شرفی، دو سال پیش مطلبی را در گروه فیسبوکی «تصحیح و توضیح اشعار حافظ» منتشر کرد و معنای بیت و واژه‌ای از حافظ را به اقتراح گذارد، اما تا امروز کوشش من برای یافتن معنای این واژه یا ترکیب بی‌نتیجه مانده است. آیا به‌راستی چنین واژه یا ترکیبی اساساً وجود داشته است؟ در اینجا عین مطلب ایشان را جهت یافتن معنای این واژه یا ترکیب منتشر می‌کنم. باشد که با کوشش فارسی‌دوستان معنای آن روشن شود (توضیح اینکه شماره‌ها مربوط به تاریخ نسخه‌ها است):


بزد رقیب تو روزی به سینه‌ام نی تیر
ز بس که تیرِ غمت سینه پی‌سپر دارد

نی تیر : 801، 813، 836
بی‌تیر : 803 {بود رقیب تو روزی که کشته‌ام بی‌تیر} (!)
پی تیر : 818، 824، 843، 866
تیری : 819، 867{نزد رقیب تو ...} و نسخۀ بی‌تاریخ کتابخانۀ ملک
یک تیر : 823

در غزل 112، 12 نسخه (801، 803، 813، 818، 819، 823، 824، 836، 843، 866، 867 و نسخۀ بی‌تاریخ کتابخانۀ ملیِ مَلِک) پس از بیت چهارم بیت فوق را آورده‌اند. مصححان هیچکدام معنی درستی از آن در نیافته‌اند و از این رو این بیت که در نسخۀ خلخالی مورخ 827 و به تبع در چاپ قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید، وجود ندارد در چاپ‌های دکتر خانلری، دکتر نیساری و دکتر عیوضی نیز در حاشیه نشان شده است. به‌یقین می‌توان گفت که سطح پایین بیت نسبت به دیگر ابیات این غزل و در کل اشعار حافظ و نیز عدم استنباط معنی مشخصی از آن موجب شده تا کاتبان بعدی از نوشتن بیتی که در اغلب نسخ کهن بوده خودداری کنند. نسخه‌های کهن 821، 825 و 827 به علاوۀ 18 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ بیت فوق را ندارند.

مصرع دوم مطابق اکثر و اقدم از آن 12 نسخۀ مذکور است:

ز بس که تیرِ غمت سینه پی‌سپر دارد : 801، 803، 813، 818، 819، 866، 867 و نسخۀ بی‌تاریخ کتابخانۀ ملی مَلِک

ز بس که تیرِ غمش سینه پی‌سپر دارد : 823
که بس که تیرِ غمت سینه پی‌سپر دارد : 824
که بس که تیرِ غمت سینه پی‌سپر دارد : 824
ز بس که دستِ غمم سینه بی‌سپر دارد : 836
ز بس که دستِ غمم سینه پی‌سپر دارد : 843

در نسخه‌های جدیدتر از نسخۀ فریدون میرزای تیموری (لسان الغیب)، شرح سودی، چاپ قدسی، این شکل آمده که آشکارا برساختن بیتی نازل با معنایی ساده است:

بزد رقیب تو روزی به سینه‌ام تیری
ز بس که تیرِ غمت سینه بی‌سپر دارد

با توجه به معانی متعدد "پی" و "تیر" گرهِ کار این بیت در ترکیب "پی‌ِ تیر" (پی‌تیر) و شاید "نیِ تیر" (نی‌تیر) مصرع نخست است و به احتمال زیاد مناقشه‌ای در مابقی کلمات و ترکیبات بیت نباشد. آیا در متون و اشعار کهن به خصوص اشعار حماسی چنین ترکیباتی وجود دارند؟

@Loghatbazi


✅ دستوری:

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد بر محتسب و حکم به دستوری کرد
#حافظ

«دستوری» معمولاً در کتب لغت به معنای «اجازه»، «اِذن»، «رخصت» و «وزارت و وزیری» آمده است اما در اینجا علاوه بر معانی متداول یک معنای اصطلاحی نیز دارد که قدما به کار می‌بردند ولی امروزه منسوخ شده است و جای آن را تعابیر دیگر گرفته است. دستوری در گذشته به فواحش و روسپی‌هایی اطلاق می‌شده است که از سوی متولّیانِ نهادهای رسمی (اعم از شحنه و محتسب)، اجازه‌ی فسق و فجور داشتند یا به قول باستانی پاریزی «روسپی‌های کارت‌دار» بودند. به «خانه‌های عفاف» آن دوره هم بیت‌اللطف می‌گفتند و گویا حتی مالیات هم پرداخت می‌کرده‌اند.
حافظ در این بیت می‌گوید که «دختر رَز» نخست در آغوش محتسب رفته است و سپس به اِذن او به مجلس ما آمده است. بیت دوم غزل نشان می‌دهد که دختر رز هم نوپیشه است و لذا خجالت‌زده و عرق‌کرده وارد مجلس می‌شود. تقابل «مستوری» و «دستوری» در بیت اول هم جالب است. اوحدی می‌گوید:

اصل در زن سداد و مستوری ‌ست
وگرش این دو نیست دستوری ست

یا نظامی در مورد سخن زشت می‌گوید:

هر سخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است

@Loghatbazi

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

322

obunachilar
Kanal statistikasi