جستجوی خاستگاه، یکی دیگر از مسایلی است که فوکو را در مقابل با مورخان سنتی قرار می دهد. به نظر فوکو، مورخان سنتی، برای جستن خاستگاه، تا می¬توانند در تاریخ به عقب می روند و این جستجو را تا بی نهایت ادامه می دهند. این نوع از جستجوی خاستگاه به نظر فوکو، امری عبث است. در عوض، فوکو، هر لحظه از تاریخ را به منزله امکان شکل¬گیری یک خاستگاه بررسی می کند. ملاک فوکو برای تشخیص خاستگاه جستجوی آن لحظه تاریخی است که یک هویت جدید و منسجم- بخوانید سوژه- خلق و ابداع می شود:
«آنجا که روح، ادعای یکدست بودن می کند، آنجا که من یک هویت یا انسجام را برای خود ابداع می کند؛ تبارشناس برای جستجوی آغاز عزیمت می کند»(همان).
این شیوه از تاریخنگاری، نوعی نگارش «تاریخ اکنون» است و همین نگارش تاریخ اکنون است که برای آدمیان معاصر از اهمیت بالایی برخوردار است. تاریخ به سبک سنتی، تاریخی که خاستگاه چیزها را تا هزاران سال قبل عقب می برد، هیچ تاثیری بر آدمی، به جز تبدیل او به یک حافظه، ندارد، در عوض نگارش تاریخ اکنون، به افراد این خودآگاهی را می دهد که امکانات تغییر در زندگی آینده شان را دریابند. چنین رویکردی به تاریخ، همچنین امکان «جست و جوی هزاران رویداد اکنون گم شده » (همان) پیرامون شکل گیری سوژه را فراهم می کند.
جستجوی خاستگاه و مبدأ، فوکو را به جانب مطالعه «بدن» رهنمون می کند. زیرا «مبدأ به بدن وابسته است- و رد و اثر رویدادهای گذشته بر بدن یافت می شوند» (همان، 152). تاریخ، مهر خود را بر بدن می زند. از این رو، فوکو به تأسی از نیچه، بدن را به مثابه «سطح ثبت رویدادها»(همان ، 153) و تبارشناسی را به منزله مکان اتصال بدن و تاریخ در نظر می گیرد. او سپس با الهام از پدیدارشناسی نیچه¬ای، رویدادها را در سطح رویدادها و مبارزه و بازی نیروها مطالعه می کند. او تأویل رویدادها به مثابه حرکت از سطح به عمق را رد می کند. رویدادها و پدیده ها باید در سطح مطالعه شوند. از نظر فوکو، در رویدادها، هیچ معنای عمیق و پنهانی وجود ندارد که نیاز به تأویل داشته باشد. هر آنچه در سطح پدیدار است، خود واقعیت است و معنا فقط در سطح قابل کشف است. فوکو، ضد تأویل است. این بدان معنا نیست که کشف معنی در سطح رویدادها آسان است، در واقع، کار بسیار پیچیده است و کل روشهای ابداعی فوکو، دیرینه شناسی و تبارشناسی، برای همین مسئله به وجود آمده است.
جستجوی خاستگاه و تحلیل پدیداری رویدادها در سطح، دوباره مسئله گسست و نفی استمرار در تاریخ را نزد فوکو برجسته می¬کند. اگر بدن، خاستگاه رویدادهاست، و اگر بدن در حال تغییر دایمی، پس در تاریخ نیز هیچ چیز ثابتی وجود ندارد. هیچ قاعده و کلیتی بر تاریخ حکومت نمی کند و قانون خاصی در رویدادها وجود ندارد. در تاریخ، ما نه با رویدادهای منظم، که با رویدادهای درهم و برهم و غیر منظم روبرو هستیم و همین مسئله تحلیل تاریخ را بسیار سخت می کند. اما ضمناً این امکان را نیز به آدمی می دهد که ایده «سرنوشت محتوم» و «تقدیر» را کنار بگذارد. اگر تقدیر و سرنوشت محتومی وجود ندارد، پس امکان های ساختن آینده بر اساس کردارهای امروزی وجود دارد و تأکید بر همین مسئله است که تاریخنگاری به سبک فوکو را جذاب می کند.
بدین ترتیب، تاریخنگاری به سبک فوکو، نشانه ها و مختصات آغازینی را در دسترس ما قرار می دهد که در هزار توی رویدادهای درهم و برهم گم نشویم و راهی برای تاریخ امروز و روان شدن بسوی آینده بگشاییم.
@M_Soltani_Gordfaramarzi
«آنجا که روح، ادعای یکدست بودن می کند، آنجا که من یک هویت یا انسجام را برای خود ابداع می کند؛ تبارشناس برای جستجوی آغاز عزیمت می کند»(همان).
این شیوه از تاریخنگاری، نوعی نگارش «تاریخ اکنون» است و همین نگارش تاریخ اکنون است که برای آدمیان معاصر از اهمیت بالایی برخوردار است. تاریخ به سبک سنتی، تاریخی که خاستگاه چیزها را تا هزاران سال قبل عقب می برد، هیچ تاثیری بر آدمی، به جز تبدیل او به یک حافظه، ندارد، در عوض نگارش تاریخ اکنون، به افراد این خودآگاهی را می دهد که امکانات تغییر در زندگی آینده شان را دریابند. چنین رویکردی به تاریخ، همچنین امکان «جست و جوی هزاران رویداد اکنون گم شده » (همان) پیرامون شکل گیری سوژه را فراهم می کند.
جستجوی خاستگاه و مبدأ، فوکو را به جانب مطالعه «بدن» رهنمون می کند. زیرا «مبدأ به بدن وابسته است- و رد و اثر رویدادهای گذشته بر بدن یافت می شوند» (همان، 152). تاریخ، مهر خود را بر بدن می زند. از این رو، فوکو به تأسی از نیچه، بدن را به مثابه «سطح ثبت رویدادها»(همان ، 153) و تبارشناسی را به منزله مکان اتصال بدن و تاریخ در نظر می گیرد. او سپس با الهام از پدیدارشناسی نیچه¬ای، رویدادها را در سطح رویدادها و مبارزه و بازی نیروها مطالعه می کند. او تأویل رویدادها به مثابه حرکت از سطح به عمق را رد می کند. رویدادها و پدیده ها باید در سطح مطالعه شوند. از نظر فوکو، در رویدادها، هیچ معنای عمیق و پنهانی وجود ندارد که نیاز به تأویل داشته باشد. هر آنچه در سطح پدیدار است، خود واقعیت است و معنا فقط در سطح قابل کشف است. فوکو، ضد تأویل است. این بدان معنا نیست که کشف معنی در سطح رویدادها آسان است، در واقع، کار بسیار پیچیده است و کل روشهای ابداعی فوکو، دیرینه شناسی و تبارشناسی، برای همین مسئله به وجود آمده است.
جستجوی خاستگاه و تحلیل پدیداری رویدادها در سطح، دوباره مسئله گسست و نفی استمرار در تاریخ را نزد فوکو برجسته می¬کند. اگر بدن، خاستگاه رویدادهاست، و اگر بدن در حال تغییر دایمی، پس در تاریخ نیز هیچ چیز ثابتی وجود ندارد. هیچ قاعده و کلیتی بر تاریخ حکومت نمی کند و قانون خاصی در رویدادها وجود ندارد. در تاریخ، ما نه با رویدادهای منظم، که با رویدادهای درهم و برهم و غیر منظم روبرو هستیم و همین مسئله تحلیل تاریخ را بسیار سخت می کند. اما ضمناً این امکان را نیز به آدمی می دهد که ایده «سرنوشت محتوم» و «تقدیر» را کنار بگذارد. اگر تقدیر و سرنوشت محتومی وجود ندارد، پس امکان های ساختن آینده بر اساس کردارهای امروزی وجود دارد و تأکید بر همین مسئله است که تاریخنگاری به سبک فوکو را جذاب می کند.
بدین ترتیب، تاریخنگاری به سبک فوکو، نشانه ها و مختصات آغازینی را در دسترس ما قرار می دهد که در هزار توی رویدادهای درهم و برهم گم نشویم و راهی برای تاریخ امروز و روان شدن بسوی آینده بگشاییم.
@M_Soltani_Gordfaramarzi