تبارشناسی و تحلیل گفتمان تاریخی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


مهدی سلطانی گردفرامرزی

این کانال جهت ارایه بررسی های تبارشناسانه و تحلیل گفتمانهای تاریخی تشکیل شده است و تلاش دارد تا ضمن معرفی این روشها، تاریخ ایران را در این چهارچوبهای تحلیلی مورد مطالعه قرار دهد.
ایدی برای تماس و ارسال نظرات:
@m_soltani55

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


نشانه شناسی و تحلیل فیلم dan repost
چند روز بعد، پدر نفس به امیرعلی مراجعه می¬کند و از او می¬خواهد که دست از عشق دخترش بردارد و او را به امام حسین قسم می¬دهد. قسمی که امیرعلی را وامی¬دارد علیرغم عشق شدید خود، نفس را از خود براند. این رویدادها مقارن است با ایام عزاداری محرم. بانی برپایی هیئت عزاداری اما، استاد رضوی است که در جمع دانشجویان مدهبی می¬خواهد که بساط «تکیه» را راه بیندازند. استادی که هم تمام وقت در خدمت هدایت دانشجویان است و هم بانی برگزاری مراسم عزاداری دینی برای امام حسین(ع). این استاد، شخصیتی نادر و تک است و همین تک بودن یا اصطلاحاً «تکینگی» شخصیت است که پیوندهای گفتمانی سوژه و قدرت در این فیلم را مستحکم می¬کند. استاد رضوی، صحنه¬پرداز نمایشی است که در مناسبات گفتمانی امیرعلی و نفس و خاستگاه گفتمانی آنها رخ می¬دهد. چند سکانس آخر فیلم، مدام صحنه¬های عزاداری را نشان می¬دهد. صحنه¬هایی که در آن امیرعلی، مادرش و نفس حضور دارند. صحنه¬هایی که امیرعلی در آنها با پرهیزکاری تمام عیار می¬کوشد به احترام قسم امام حسین، از «نفس» دوری گزیند. یک شب اما اتفاق خاصی می¬افتد. پدر نفس از صفحه مانیتور ایفون خانه، مراسم عزاداری خیابانی را تماشا می¬کند و ناگهان تحولی در او رخ می¬دهد. فیلم در اینجا خیلی گره قدرتمندی برای نمایش تحول شخصیت ندارد. چه چیز موجب تحول در باورهای سکولار پدر نفس و چرخش او به سوی اندیشه دینی می¬شود؟ هیچ علت منطقی وجود ندارد. شاید طلب علت منطقی، خود خلاف منطق باشد. هدف فیلم، زیر سؤال بردن کلیت روابط منطقی است و همین جاست که سوژه¬های جدید انقلابی متولد می¬شوند. انقلابی در شخصیت پدر نفس رخ می¬دهد؛ به طوری که خود را به مراسم عزاداری می¬رساند و دست امیرعلی را می¬گیرد و از او می¬خواهد که با دخترش ازدواج کند. به راستی این تحول بزرگی است که فقط از یک گفتمان انقلابی جدید برمی¬آید. سوژه¬ها همه مطابق این قدرت گفتمانی جدید شکل می¬گیرند و البته منشاء این تحول در فضای دانشگاه است که پدیدار می¬شود. بنابر گفتمان فیلم، اگر دانشگاه در دستان اساتید خاصی همچون استاد رضوی باشد، می¬تواند منشاء تحول در جامعه و نزدیک-سازی طبقات اجتماعی باشد. با این اوصاف، فیلم به خوبی درون آن اقتصاد قدرت و گفتمانی قرار می¬گیرد که طی سالهای پس از انقلاب، تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» در کار پالایش دانشگاه¬ها بوده است. این پالایش در فیلم دلشکسته به خوبی جواب داده و در قالب شخصیت استاد رضوی پدیدار شده است. کسی که منشاء تحولات بسیار در دانشجویان و عادت¬واره¬های مربوط به طبقه و مرام اجتماعی آنها است.

@M_Soltani_Gordfaramarzi


نشانه شناسی و تحلیل فیلم dan repost
استاد رضوی، شخصیت ویژه¬ای است. او هم دکترای جامعه¬شناسی دارد و هم سردار جنگ بوده است. او به گفته امیرعلی، «مجتهد» نیز هست. این یک سوژه جدید گفتمانی در تاریخ سینمای ایران است. سوژه چندوجهی «دکتر-سردار-مجتهد». در فیلم شخصیت دیگری(با بازی رضا رویگری) از دوستان پدر امیرعلی را داریم که «دکتر-سردار-باغبان» است. این شخصیتها، سوژه¬هایی جدید در ترکیبات گفتمانی سالهای پس از انقلاب هستند. شخصیتهای چندوجهی که گفتمان انقلاب اسلامی، نوید آنها را داده بود؛ شخصیتهایی حاصل ترکیب¬های گفتمانی «تعهد و تخصص» یا «ایمان و تکنیک». هدف استاد رضوی از تشکیل گروه¬های دو نفره، تولید همین نوع سوژه و شخصیت است. استاد نگاهی ویژه به گروه «امیرعلی-نفس» دارد و برای آنها وقت ویژه می¬گدارد. امیرعلی فرزند دوست شهید استاد است و ارتباط شخصی جدا از دانشگاه با استاد دارد. او استاد رضوی را «حاجی» صدا می¬کند. هم نفس و هم امیرعلی، با این همگروهی نامتناسب مخالفند و حتی به فکر ترک تحصیل می¬افتند. اما اجبار استاد جواب می¬دهد. عنصر ایجابگر قدرت در اینجا به شدت خودنمایی می¬کند؛ قدرت استاد، سوژه¬ه¬ساز است. ترکیب قدرتمندی از مناسبات دانش و قدرت در روابط امیرعلی و نفس پدیدار می¬شود. قدرت به وجهی مثبت، گفتمانها و سوژه¬های تراز با خود را تولید می¬کند.
ترکیب گروهی امیرعلی و نفس، ترکیب عجیب و غریبی از گفتمان ایجاد می¬کند. آنها در خلال تعاملات با هم و در میان نهادن اندیشه¬های شخصی و طبقاتی خود، دیالوگ گفتمانی ایجاد می¬کنند. در تعاملات مبتنی بر «پرسش-پاسخ» میان آنها، گفتمانهای طبقاتی هستند که با هم دیالوگ می¬کنند. در این تعامل گفتمانی عموماً نفس در جایگاه پرسشگر قرار می¬گیرد و امیرعلی در جایگاه پاسخگو. نفس مدام کردارهای امیرعلی شامل نحوه پوشش، نحوه گفتار، نحوه اندیشه و ... را زیر سؤال می¬برد و امیرعلی در مقام پاسخ درمی¬آید. در اینجا طبقه¬ای با طبقه¬ای دیگر گفتگو می¬کند. هر دو طبقه از طبقات بالای اجتماع هستند؛ منتها یکی مدهبی و یکی سکولار. امیرعلی عضوی از طبقات بالای فرهنگی است و نفس عضوی از طبقات بالای اقتصادی. پدر امیرعلی قبل از شهادت، استاد دانشگاه در رشته «ادبیات، فلسفه و عرفان» بوده و مادرش نیز اکنون استاد ادبیات دانشگاه است. برای امیرعلی نیز تحصیل در دانشگاه مهم است. دانشگاه برای او، فضایی برای فعال کردن قدرت گفتمان انقلابی فراهم می¬کند. شانس او برای رسیدن اهداف آرمانی¬اش، با وجود استاد رضوی صد چندان است. شاید او بتواند بورژوازی سکولار را از خواب غفلت بیدار کند. کلید ارتباط گفتمانی میان دو طبقه مدهبی و سکولار در دستان گفتمان «عشق ایرانی» است. گفتمانی که در کتاب «لیلی و مجنون» نظامی گنجوی به بهترین وجه بازنمایی شده است. مادر امیرعلی، در یکی از صحنه¬های ابتدای فیلم، یک نسخه نفیس از «لیلی و مجنون» را به امیرعلی می¬دهد تا صحافی کند. کتابی که بر امیرعلی اثراتی عمیق می¬نهد و میدان وسیعی برای تجربه¬ کردارهای عاشقانه پیش روی او می¬گشاید. کردارهایی که چندان مورد تأیید گفتمان سنتی انقلابی نیست. مناقشات عظیمی در تاریخ پس از انقلاب پیرامون مسئله امر جنسی و روبط عاشقانه وجود داشته است. بایگانی عظیمی از آسیب¬زا شدن امر عاشقانه در مناسبات میان دو جنس را می¬توان در تاریخ انقلاب اسلامی مشاهده کرد. بایگانی¬ای که نهادهای حقوقی و پلیسی آن را بازنمایی می¬کنند. در صحنه¬ای از فیلم، یک مأمور نیروی انتظامی، امیرعلی و نفس را دستگیر می¬کند. بهانه دستگیری، سخنانی است که امیرعلی در حضور نفس، پیرامون مسئله عشق صورتبندی می¬کند. بازداشتی که با ریش گرو نهادن یکی از دوستان امیرعلی رفع و رجوع می¬شود. گفتمان انقلابی در اینجا، پوست¬اندازی می¬کند و عناصر جدیدی را در ترکیب خود جای می¬دهد. فیلم دلشکسته، صورتبندی این گفتمان جدید را فراهم می¬کند. گفتمان جدید انقلابی، نه تنها مسئله «عشق زن و مرد» را در ترکیب خود گنجانده، بلکه آن را محور تولید سوژه قرار داده است. امیرعلی و نفس عاشق هم می¬شوند. این عشقی انقلابی است؛ نفس دچار «تحول نفس» می¬شود و این تحول را از طریق نشانه گفتمانی «چادر» به نمایش می¬گدارد. اما تحول انقلابی در نفس به معنای تحول در مرام طبقاتی خانواده او نیست. جلسه خواستگاری در فیلم، به میدانی برای محاکمه گفتمان انقلابی بدل می¬شود. پدر نفس، کلیت باورها و کردارهای امیرعلی را زیر سؤال می¬برد. او از نقد ظاهر و پیراهن سفید یقه بسته امیرعلی شروع می¬کند و باورهای او پیرامون «اهل بیت» و «امام حسین» می¬رسد. نقدهای گفتمانی تندی که در کمتر فیلمی می¬توان مشاهده کرد. @M_Soltani_Gordfaramarzi


نشانه شناسی و تحلیل فیلم dan repost
فیلم «دلشکسته»: برآمدن گفتمان و سوژه انقلابی جدید

مهدی سلطانی گردفرامرزی

فیلم دلشکسته(علی رویین تن، 1386)، فیلمی کاملاً گفتمانی و سرشار از گزاره¬های معنادار در میدان نیروهای اجتماعی حاکم بر ایران است. این فیلم محصول سالهای موسوم «عصر اصولگرایی» است و توسط «مؤسسه فرهنگی هنری شهید آوینی» و مورد حمایت مالی قرار گرفته است؛ مؤسسه¬ای که تولید فیلمهای با موضوع جنگ و مسائل مربوط به آن، خصوصاً مستند، را سالها در دستور کار خود داشته است. این موسسه از جمله نهادهایی هستند که طی سالهای پس از انقلاب، وظیفه تولید و بایگانی گفتمان انقلابی را بر عهده داشته¬اند. از این منظر، فیلم دلشکسته معنای گفتمانی خاصی پیدا می¬کند. موسسه شهید آوینی، به این دلیل ساخت فیلم را جداب یافته که شخصیت نقش اول فیلم به نام امیرعلی، فرزند شهید و البته دانشجو است. دانشگاه طی سالهای پس از انقلاب همواره عرصه¬ای بوده که نهادهای انقلابی در پی محاصره و فتح آن بوده¬اند. فیلم دلشکسته در راستای همین هدف نهادهای انقلابی نقش بازی می¬کند.
در فیلم، تقابلی گفتمانی وجود دارد میان دو قشر و طبقه اجتماعی. یکی قشر مدهبی و انقلابی که نماینده گفتمانی¬اش «امیرعلی» است و دیگری قشر بورژوازی سکولار جامعه ایران که نماینده گفتمانی¬اش دختری به نام «نفس» است. فیلم با صحنه¬ای در دانشگاه آغاز می¬شود که دوستان همکلاسی نفس در حال تعریف و تمجید از ماشین «بی ام دبیلو»ای هستند که پدرش به او کادوی تولد داده است. صحنه¬ای به نشانه رسوخ عناصر ارزشی بورژوازی مصرفگرا و سکولار در دانشگاه. صحنه¬ای که با ورود امیرعلی به آن قطع می¬شود. تیپ ظاهری امیرعلی او را کاملاً از دانشجویان دیگر متمایز می¬کند. پیراهن سفید روی شلوار، ته ریش بر صورت و تسبیح به دست و لحن کلامی خاص. ظاهری کاملاً رمزگداری شده به نشانه تعلق او به قشری خاص. صحنه دوم فیلم، صحنه کلاس درس جامعه¬شناسی استاد رضوی است. جایی که فضای کلاس به دو میدان گفتمان و نیرو تقسیم می¬شود. امیرعلی و دوستان مدهبی¬اش از یکسو و نفس و دوستان سکولارش در دیگر سو. استاد رضوی پای تخته عنوان «پدیده اجتماعی تام-اتوپیا» نوشته است و از دانشجویان نظرخواهی می¬کند. نفس اجازه می¬گیرد و درباره وضعیت جهان سومی جامعه ایران و معضل شعارزدگی صحبت می¬کند. او بر آن است که شعارزدگی مانع رشد و توسعه اجتماعی است. در مقابل او امیرعلی صحبت می¬کند. امیرعلی معضل رشد و توسعه را در وجود شعار نمی¬داند. بلکه این مسئله را ناشی از عدم تناسب قدرت اجرایی در جامعه ایران و شعارها می¬داند. نوعی نظریه «اصالت قدرت» در گفتار امیرعلی مشهود است. نظریه¬ای که در همه کردارهای گفتمانی و غیرگفتمانی او مشهود است. در اینجا شاهد دو نوع گفتمان هستیم که با هم در چالش قرار می-گیرند. دو گفتمانی که موجب دور شدن و کینه صاحبان این گفتمانها شده است. امیرعلی چاره کار را در پی-ریزی جامعه¬ای آرمانی همشکل مدینه¬النبی می¬بیند. آرمانشهری که همه آحاد یک امت را تحت لوای یک اعتقاد گرد آورد. گفتار امیرعلی موجب خنده دانشجویان می¬شود. دانشجویانی که به شعاری بودن این گفتار به قول نفس می¬خندند. امیرعلی اما به این گفتمان اعتقاد راسخ دارد. امیرعلی تنها نیست؛ جمعی از دوستان همعقیده خود دارد. کسانی که مدام جلسه می¬نهند و درباره مسائل ایدئولوژیک خود بحث می¬کنند. در یکی از این جلسات، دوستان امیرعلی، پیشنهاد برخورد فیزیکی با نفس را می¬دهند. اما امیرعلی با آنها مخالفت می-کند.
استاد رضوی که از چالش این دو گفتمان و نمایندگانش باخبر است، برنامه¬ای ویژه ترتیب می¬دهد. او دانشجویان را به گروه¬های دو نفره با طرز فکرهای متفاوت تقسیم می¬کند تا به هم پایان¬نامه ارائه کنند و از روی قصد، نفس و امیرعلی را با هم همگروه می¬کند. هدف استاد رضوی از این برنامه، نزدیک ساختن دو طیف گفتمانی و جلوگیری از حاد شدن اختلافات میان آنها است. @M_Soltani_Gordfaramarzi


سینما و امکانات بازیگری اجتماعی

مهدی سلطانی گردفرامرزی

همیشه به این می اندیشم که چرا از میان همه هنرها و نهادهای اجتماعی طی سالهای پس از انقلاب، این سینما بود که زنده و بالنده ماند و مایه افتخار ایرانیها شد؟ در حالی که سینما از اولین آماج تخریبهای انقلابی بود و در واقع از شعارهای اصلی انقلابیون 57، محو سینمایی بود که مبتذل و مروج فساد شناخته می شد؟ در واقع، سینما نقطه تحریک و دغدغه انقلابیون بود. سینما نهادی وابسته به حکومت پیشین شمرده می شد که از طریق آن، جوانان مردم به سوی فحشا و بی اخلاقی سوق پیدا می کنند. با آغاز انقلاب، در شهرهای مختلف و کوچک، سینماها آتش زده شدند یا به حالت تعطیل درآمدند؟
با این حال سینما از این تخریب انقلابی جان سالم به در برد و حتی امکانات جدیدی از خود بروز داد. جدا از اینکه سینما محمل حضور اعضای نسل انقلاب همچون مخملباف و حاتمی کیا شد و همین نسل انقلابی باعث نجات سینما شدند و جدا از اینکه حکومت انقلابی به امکانات سینما برای اشاعه اهداف انقلاب پی برد، جدا از اینها، اهالی سینما الگویی شدند برای مقاومت در شرایط سخت. در میان اقشار سینماگر، ما کمترین میزان مهاجرت را داریم. جدا از برخی کارگردانها مثل امیر نادری یا برخی بازیگرها همچون بهروز وثوقی، قاطبه سینماگران در ایران ماندند و دوباره کار و بازی کردند؛ مثل داوود رشیدی، جمشید مشایخی و...
سینماگران برخلاف بسیاری روشنفکران و اقشار تحصیلکرده که مهاجرت به خارج را ترجیح دادند، در همین ایران ماندند و فیلم ساختند و بازی و زندگی کردند. افرادی مثل ناصر تقوایی، فریدون گله، ناصر ملک مطیعی و ... در همین ایران ماندند و حتی برخی در تنهایی مردند و مهاجرت نکردند. در حالی که سینماگران با توجه به اوضاع ضد سینما در سالهای پس از انقلاب، منطقاً باید زودتر از بقیقه اقشار مهاجرت می کردند.
به نظرم سینماگران به نسبت دیگر اقشار کم تحملتر، با امکانات بازیگری اجتماعی آشنا بودند. آنها در بازی حقیقتی که طی سالهای پس از انقلاب تعریف شده بود، شرکت جستند و کم کم با صبر و حوصله خود را به حکومت انقلابی ثابت و تحمیل کردند. اینگونه شد که سینمای مستقل و منتقد طی سالهای پس از انقلاب دوام آورد و باثبات شد.



@M_Soltani_Gordfaramarzi


این روزها، هیاهوی بزرگی در جامعه ما به خاطر محبوبیت اهنگ ساسی مانکن در میان دانش اموزان مدارس ما به راه افتاده است. بازخواندن متن فوق خالی از لطف نیست.


تبارشناسی و تحلیل گفتمان تاریخی dan repost
پیرامون تبارشناسی شادی و غم

مهدی سلطانی گردفرامرزی

مدتهاست که ما ایرانیان به غم عادت کرده ایم. گونه ای حس لذت جویی در این عادت به غمگینی در همه ما رخنه کرده است. نوعی تکنولوژی خود در ما به کار افتاده، که غم را تولید و طلب می کند. تجسم واقعی این تکنولوژی خود را در موسیقی عامه پسند معاصر می یابیم. وقتی به آهنگهای سراسر پر از غم خوانندگان موسیقی پاپ و راک و ...(داخلی و خارجی) گوش می سپاریم. محتوای نود و نه درصد آنها، محتوایی غمگنانه است و شنونده را بیشتر در غم فرو می برد. از تفاوتهای ریتم اگر بگذریم، اشعار و ترانه ها عموماً غم را نشانه رفته اند؛ حامد همایون، شهرام شکوهی، محسن چاوشی، یاس، رضا صادقی و ... از معروفترین خوانندگان روز و همگی کارگزاران این تکنولوژی تولید غم هستند.
چرا چنین است؟ خاستگاه این تکنولوژی غم کجاست؟ آیا باید در اعماق تاریخ جستجو کنیم یا تاریخ نزدیکتر به خود را ببینیم؟ براستی کجای تاریخ، هستی ما ایرانیان با غم گره خورد و تبدیل شدیم به سوژه های تکنولوژی غم؟ من فکر می کنم تاریخ معاصر ما در صورتبندی چنین موضوعی بی تأثیر نبوده است. باید بگردیم در سخنان روشنفکران و سیاستمداران، در اسناد، در کردارهای گفتمانی و غیرگفتمانی، در وصیت نامه ها، در تابلوها و دیوارنوشته ها، در گزاره های حقوقی و ...
یاد یک سخنرانی از مرحوم دکتر شریعتی می افتم. شریعتی در این سخنرانی – که عنوانش از یادم رفته است - از گونه ای «غم» سخن می گوید که مخصوص اقشار روشنفکر و فرهیخته جامعه – با تأکید بر همه جوامع- است و از آن به صورت یک «غم والا» تعبیر می کند. احتمالاً اگر در سالهای فعالیت فکری شریعتی – در دهه های چهل و پنجاه شمسی – بگردیم، باز هم از این جور گزاره های گفتمانی در ستایش غم والا می یابیم. آیا چنین گزاره هایی در فراگیر کردن کردارهای غمگنانه مؤثر بودند؟ بی شک بله. نوعی از موسیقی روشنفکرانه در همان پیش از انقلاب، در سالهای دهه پنجاه، باب شد که موسیقی پاپ را محمل تولید محتوای پر از غم و غصه نمود. پیشتازان چنین موسیقی روشنفکرانه ای، فریدون فروغی، فرهاد، داریوش، ابی، ستار و ... بودند. در دهه های شصت و هفتاد شمسی، ترانه های پر از غم داریوش، مخاطبان بسیار به خصوص در میان اقشار تحصیلکرده پیدا کرد. این محبوبیتها بی اثر نبود و نشان خود را بر موسیقی معاصر ایران گذاشت. اکنون با کمی اغراق نود و نه درصد خوانندگان ایران غمگین و پر سوز و گداز می خوانند و در این تولید غم حتی با هم مسابقه می گذارند. گاهی آهنگی اندکی شاد آغاز می شود و سپس در میانه ریتم ناگهان غمگین می شود. گویی نوعی مالیخولیا بر سر ما می چرخد و مدام ما را به خود فرامی خواند.
براستی این کردارها و گفتارها به چه معناست؟ به نظر می رسد سالهاست نوعی تکنولوژی خود متمرکز بر تولید غم درون ما ایرانیان به کار افتاده است. تکنولوژی خودی که غم را با حقیقت و امر والا گره می زند. طوری که ما اکنون ناخودآگاه غم را بازتولید می کنیم. حتی در مراسم شادیمان، نشانه ای از غم وجود دارد.
اما این وضعیت طبیعی نیست. غم با حقیقت و امر والا پیوند طبیعی ندارد. ما قرارداد کرده ایم که غم را با امر والا و شادی را با امر پست و فروپایه بسنجیم و تعریف کنیم. گونه ای تحقیر در گفتمان روشنفکرانه سالهاست نسبت به موسیقی شاد و فیلمهای کمدی – بهتر است بگوییم هر چه شاد است – قابل مشاهده است؛ موسیقی های شاد در گفتمان روشنفکری، در ردیف موسیقی «کوچه بازاری» طبقه بندی و آرشیو شده است. کسی جرأت نمی کند فایلهای شاد را از آرشیو بیرون بکشد و ارائه کند، مبادا که مورد تمسخر منتقدین روشنفکر قرار گیرد. موسیقی های شاد در دسته اقشار پایین اجتماع و احتمالاً راننده کامیونها قرار می گیرند.
به نظرم باید کل جغرافیای اندیشه و گفتمان درباره شادی و غم را به هم بریزیم و دیگرگون کنیم. آدمها هم می توانند شاد باشند و هم فرهیخته و هم متعلق به طبقات دارای اشرافیت فرهنگی. هیچ چیز از پیش تعیین شده وجود ندارد. ما به عنوان سوژه در در پهنه تاریخ ساخته می شویم. تاریخ ما اکنون است. همان لحظه ای که اراده می کنیم تغیر کنیم و گفتمانها را در جهت تغییرات مبتنی بر شادی بچرخانیم.
@M_Soltani_Gordfaramarzi

کانال تبارشناسی و تحلیل گفتمان تاریخی


تبارشناسی و تحلیل گفتمان تاریخی dan repost
این گفتار غازان حاوی نکات مهمی است. اصلاحات غازان از روی نوعدوستی نبود، خلق و خوی او همان خلق خشن مغولی بود. اما او ضرورت انجام اصلاحات را درک کرده بود. او دوراندیش بود و به ماندن فکر می کرد. از این رو مغولان را به اندیشیدن به آینده حکومت خود دعوت می کرد. اینکه آنها نباید رعیت را بیازارند، اگر که می حواهند از منافع بلندمدت اقتصادی برخوردار شوند. دیدگاه او کاملاً اقتصادی بود. او متوجه شده بود که اقتصاد مبتنی برچپاول دیگر جواب نمی دهد و برای ماندن باید بر امیال مغولان سخت گرفت و رو به انظباط مالی آورد. اصلاحات غازانی به منزله کاربرد نوعی تکنولوژی انظباطی قدرت بود. غازان نه سال حکومت کرد. پس از مرگ او، الجایتو برادرش حاکم شد و کماکان راه برادرش را ادامه داد. اما با مرگ الجایتو، اصلاحات غازانی شکست خورد و مغولان دوباره به سبک و سیاق چپاولگرانه سابق بازگشتند و دیری نپایید که با قیام مردم سربدار، مجبور به ترک ایران شدند.
مغولان از اساس برای چپاول آمده بودند و نه حکومت و نه ماندن. عقلانیت اقتصادی و سیاسی ایجاب می کرد که چپاول با نوعی قاعده همراه باشد. اما آنها قاعده نمی شناختند و همین بی قاعدگی موجب شد که بیش از نود سال در ایران دوام نیاورند و علیرغم مسلمان شدن، با قیام مردمی، برای همیشه ایران را ترک کنند. اکثریت مغولان قادر به درک ضرورتهای اقتصادی جامعه تحت سلطه و پدیرش اخلاق مبتنی بر انظباط اقتصادی نبودند و همین امر عامل مهم شکست آنها بود. گویی اخلاق چپاول درون ژنهای آنها رسوخ کرده و اعمال هرگونه انظباط و قاعده بر آنها به منزله دور کردنشان از اصل بنیادین وجودشان بود. ژنهای خوب آنها شامل کسانی می‌شد که استعداد خشونت و چپاول بیشتری داشتند.
الان هفتصد سال از خروج مغولان از ایران می گدرد و خشونت و چپاولگری شان به ضرب المثل های ملی بدل شده اند. حکومتهای بعدی ایرانی هرگز جرأت نکردند خود را به آن حد و آستانه از چپاول و اعمال خشونت مثالی مغولی برسانند. آستانه خشونت و چپاول مغولی به معنی وقوع حتمی شورش و انقلاب بود. بدین ترتیب، خلق و خوی ایرانیان نیز تغییر کرد. ایرانیان بدل شدند به ملتی به شدت مستعد تحمل کردن ظلم و خشونت و چپاول. فقط حکومتها نمی بایستی از حد و آستانه بگدرند و حکومتها نیز چه استادانه، آستانه ها را فراگرفتند و به کار بردند.

@M_Soltani_Gordfaramarzi


تبارشناسی و تحلیل گفتمان تاریخی dan repost
اخلاق چپاول و شکست اصلاحات مغولی

مهدی سلطانی گردفرامرزی

مغولان در چندین موج به سرزمین ایران حمله کردند و بیشترین خرابیها را در منطقه خراسان بزرگ به بار آوردند. نخستین بار چنگیزخان در 618 قمری به ایران حمله کرد و گزارشها از کشتار میلیونی ایرانیها خبر می دهند. پس از مرگ چنگیز، موج دوم حملات به ایران رخ داد که به تسلط هلاکو خان فرزند چنگیز بر ایران و تأسیس سلسله ایلخانان انجامید. این سلسله حدود 90 سال با 9 شاه یا ایلخان بر ایران حکومت کردند. روحیه خشن و بیابانگرد مغولان، از آنها نظامیانی بی نظیر ساخته بود که می توانستند قفل هر سرزمینی را بگشایند. چنانکه ظرف مدت کوتاهی بزرگترین امپراطوری تاریخ را به وجود آوردند. این امپراطوری تمام وسعت چین، روسیه، ایران تا مرزهای سوریه را شامل می شد. تکنیک مغولان برای حفظ قدرت در سرزمینهای تصرف شده، کاربرد شدید خشونت و کشتار و ترکیب آن با چپاول رعیت بود. مغولان انواع و اقسام مالیات بر رعایای کشاورز و دامدار می بستند و با کمترین اعتراض، جان و مال و ناموس افراد معترض را به باد می دادند. آنها به مالیات خشک و خالی هم بسنده نمی کردند. از هر ده و آبادی که می گدشتند، اهالی ملزم بودند آنها را در خانه جای دهند و همه جور سوروسات برایشان فراهم کنند. پیامدها چنین حکمرانی، البته تخریب شدید منابع کشاورزی و اقتصادی و مهاجرت گسترده رعیت بود. مغولان طی بیشتر زمان حکومت بر ایران، درست مثل یک چپاولگر بر ایران حکم می راندند و هرگز به ایران به شکل سرزمینی که باید برای بلندمدت بر آن حکومت کنند، نگاه نکردند. ایران گاو شیردهی شده بود که مغولان تا آخرین توان باید از او بهره می کشیدند، بدون اینکه به تیمار آن بیندیشند. پیش از مغولان، برای ترکان غیرایرانی غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی برای بیش از دو سده، بر ایران حکم رانده بودند، اما هرگز به رعیت این چنین نگاه نمی کردند. سلطان محمود غزنوی حامی شاعران و ادیبان دانشمندان بود و همینطور دربار ملکشاه سلجوقی با وزیر استثنایی اش خواجه نظام الملک. اقتصاد و حکمرانی ترکان، معطوف به تولید و ساختن بود.
حکمرانی مغولان اما، برخلاف ترکان، معطوف به تخریب و چپاول بود. تخریب و چپاول هر چیزی. مغولان ترجیح می دادند در چادر زندگی کنند و هزینه های خود را با زور از رعیت بگیرند؛ حتی به قیمت از هستی ساقط شدن رعیت. این شیوه از حکمرانی، مبتنی بر نوعی اندیشه بود. اندیشه ای که حامیان سرسختی در میان مغولان داشت و آن هم اشرافیت نظامی مغولی بودند. در واقع مغولان به جز نظامی گری و کاربرد خشونت برای حکمرانی با هیچ شیوه دیگری آشنا نبودند یا شیوه های دیگر را کسر شأن خود می دانستند. این گونه حکمرانی طی چهار دهه، کل شیرازه اقتصادی ایران، که تا پیش از حمله مغول از رونق برخوردار بود، از هم پاشید. پس حاکمیت پنج ایلخان در فاصله سالهای 651 تا 694 قمری، کلیت اقتصاد مبتنی بر کشاورزی و دامداری ایران زیر فشار چپاول سازمان یافته مغولی کاملا مضمحل شده بود. در به وجود آوردن این وضعیت گروهی از ایرانیان صاحب قدرت مباشر و همراه مغولان بودند و از این طریق ثروتهای هنگفت انباشتند.
در 694 قمری، غازان خان به مقام ایلخانی رسید. او ضرورت اصلاحات را درک کرده بود. او که تحت تاثیر وزیر ایرانی و دانشمند خود خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی بود دست به اصلاحات اقتصادی گسترده از جمله اصلاح شیوه های گرفتن مالیات زد و بسیاری شیوه های چپاولگرانه را ملغا ساخت. تحت تاثیر این اصلاحات، حدود دو دهه رونقی در اقتصاد به وجود آمد. اصلاحات غازانی، مخالفان سرسختی در میان اشرافیت مغولی-نظامی که به سبک چپاول عادت کرده بودند، داشت. به طوری که او مجبور شده بود برای مغولان دلیل اصلاحات اقتصادی خود را توضیح دهد. طی یک جلسه با امیران و اشرافیت نظامی-مغولی، غازان خان این گونه آنها را خطاب قرار می دهد:
« من طرفدار رعیت تازیک(تاجیک){مغولان کل ایرانیان را با این نام خطاب می دادند} نیستم. اگر در چپاول تمامی ایشان قصد و هدفی باشد، هیچ کس در انجام این کار از من قویتر نیست، بگذارید با هم ایشان را چپاول کنیم. اما اگر می خواهید از جمع آوری غله(تغار) و غذا(آش) برای سفره هایتان در آینده مطمئن شوید؛ پس من بر شما سخت می گیرم. شما باید بیندیشید. اگر به رعیت توهین کنید، گاوها و بذرهاشان را به یغما برید، و محصولات شان را بر روی زمین لگدکوب و نابود سازید؛ آنگاه در آینده چه خواهید کرد؟... رعیت مطیع باید از رعیتی که دشمن ماست، متمایز شود. پس چگونه ما نباید از رعیت فرمانبر حمایت و حفاظت کنیم؛ و بگذاریم تا ایشان از دست ما رنج و عذاب بکشند.»( پتروشفسکی، تاریخ ایران کمبریج، جلد پنجم، مغولان: صص 187-18).
@M_Soltani_Gordfaramarzi


تبارشناسی و تحلیل گفتمان تاریخی dan repost
جامعه ما پر شده از «استادان حرف»، و نه «استادان کار». سیاستمدار ما استاد حرف است. حرف قدرت تولید می کند. مفهوم «زبان بازی» که ضرب المثل ماست، به آن اقتصاد قدرتی ارجاع پیدا می کند که مناصب و منابع را بر مبنای حرف توزیع می کند و نه کار و کیفیت. حرف حد ندارد. درست مثل دروغ که ته ندارد یا دیوار حاشا که بلند است. این اقتصاد مبتنی بر حرف، آینده ندارد.
دیرینه شناسی دانش و البته تبارشناسی که فوکو می گفت، بر همین اقتصاد کلام و گفتار تکیه دارد. کردارهای اقتصادی و اجتماعی با اقتصادی از کلام و گفتار، با اقتصادی از گزاره های زبانی چفت و بست و یا سنجاق می شوند. بدون این چفت و بست ها، کردارهای اجتماعی و اقتصادی، معنای خود را از دست می دهند. جامعه ای که حرافی و زبان بازی بر کلام سیاستمداران آن جاری باشد، البته که اقتصادش به مثال اینکه «حرف باد هواست»، باد هوا خواهد بود.
در همه جوامع، دانش روی کردارها سوار یا چفت و بست می شود. کردار توسعه اقتصادی و رشد، با اندیشه ها و دانشها و گفتارهایی چفت و بست می شوند و تداوم می یابند که محرک آنها باشند. در جامعه ما، توسعه روی چه اقتصاد کلام و گفتاری سوار می شود؟ توسعه اجتماعی و اقتصادی، نیاز به اقتصاد کلام و گفتار دارد. درباره هر چیزی نباید حرف زد و گفتار تولید کرد. گفتار باید مختصر و مفید در چهارچوب پیشرفت و توسعه اجتماعی و اقتصادی باشد. این گونه از کلام و گفتار مختصر و مفید به حال اجتماع را «دانشگاه» مدرن تولید می کند. دانشگاهی که گونه ای از آن را سالهاست داریم. اما همه چیز تولید می کند، الا آن دانشی که باید برای موفقیت جامعه اش تولید کند. این همه فقط بدان علت است که که ما در هیچ زمینه ای باور به اقتصاد نداریم؛ نه اقتصاد آب، نه اقتصاد پول، نه اقتصاد وقت و زمان، نه اقتصاد رابطه و ... و نه اقتصاد کلام و گفتار.
اقتصاد یک بازی است. اما این اقتصاد در جامعه ما تبدیل به بازی زبانی(بخوانیم زبان بازی) شده. با یک حرف، کل اقتصاد روی هوا می رود و توسعه نیز بر باد. ما بیش از اینکه به توسعه کار و تولید بیندیشیم، با توسعه حرف و کش دادن زبان بازی بازی می اندیشیم. توصیه این است که به اقتصاد بازگردیم به خصوص اقتصاد کلام و گفتار. پیش از آنکه حرف بزنیم، به اقتصادی بودن آن فکر کنیم و کارکردش در توسعه اجتماعی و شخصی.

@M_Soltani_Gordfaramarzi


تبارشناسی و تحلیل گفتمان تاریخی dan repost
اقتصاد کلام و گفتار: الزام ابتدایی توسعه اجتماعی و اقتصادی

مهدی سلطانی گردفرامرزی

همه چیزها اقتصاد دارند. ما عادت کرده ایم که اقتصاد را شامل امور روزمره معیشتی و خرید و فروش املاک و مستقلات یا کارخانه و مغازه و ... بدانیم. علم اقتصاد متعارف، دانش توزیع منابع کمیاب است. فرض اصلی این علم آن است که منابع اقتصادی کمیابند و همه افراد امکان دستیابی مساوی به آن منابع را ندارند. برخی بیشتر از این منابع کمیاب بهره می برند و برخی کمتر. بر این مبنا، پول و ملک و داراییهای اقتصادی کمیابند و کل تلاش افراد جامعه البته صرف جنگیدن برای رسیدن به این منابع کمیاب می شود. مکاتب اقتصادی مختلف به وجود آمده اند تا بیاموزند که چگونه می توان از این منابع کمیاب اقتصادی بیشتر بهره برد و چگونه می شود توزیع درستی از منابع در جامعه صورت گیرد. در اینجا بحثهای بی پایان بر سر عدالت اقتصادی و امکان بهره مساوی افراد از منابع کمیاب اقتصادی صورت گرفته است.
اما اقتصاد چیزی فراتر از اینهاست. فی الواقع با کمی اغراق، همه چیزها را می توان در پرتو قوانین اقتصادی و اصول کمیابی تحلیل کرد. برای مثال قدرت و سیاست نیز شامل قوانین اقتصادی هستند. منابع قدرت سیاسی و کسب و کار سیاست محدودند. عده کمی در یک جامعه این منابع را کنترل می کنند و این کسب و کارها را اشغال می کنند. در واقع علم سیاست که می کوشد ماهیت جریانهای سیاسی و نبرد نیروها بر سر منابع قدرت را تحلیل کند، یک علم اقتصادی است. در اینجا به معنای کلی اقتصاد نظر دارم؛ اقتصاد به معنای علم توزیع منابع کمیاب.
اما در اینجا من موضوع اقتصادی غریب تری را مطرح می کنم. برای ما ایرانیان که با اصول اولیه دانش اقتصادی مشکل داریم و همه منابع ابتدایی اقتصادی و معیشتی از جمله منابع آب را طی چند دهه گذشته قمار کرده ایم، این موضوع جدید البته غریب و ناآشنا خواهد بود. این موضوع اقتصادی، «اقتصاد مربوط به کلام و گفتار» است. اقتصادی که عموماً شخصی تلقی می شود. اما فی الواقع وجه اجتماعی گسترده ای دارد.
همه ما آدمهای موفق را دیده ایم. آنها اقتصاد کلام و گفتار دارند و بیش آنکه از حرف بزنند، عمل می کنند و پیشرفت می کنند. فرصت سر خاراندن ندارند و بر کار متمرکزند تا حرف. از زمان و وقت خود استفاده کاملا بهینه را می برند و به حواشی نمی پردازند. اگر کسی از آنها سوالی کند می کوشند مختصر و مفید جواب دهند و روده درازی نکنند. آنها انرژی خود را به جای کلام، بر کار متمرکز می کنند. آنها برای همین هست که موفق می شوند. وقتی مدام بر کاری متمرکز شوی و شیوه بهینه استفاد از زمان محدود را بلندند. آنها منبع محدود و گذرنده زمان را کش می دهند و به بهترین وجه در ساختن خود استفاده می کنند. آنها می دانند که بیهوده حرف زدن، به منزله از دست دادن زمان و موفقیت است. لذا شدیدا بر انظباط و برنامه ریزی متمرکز می شوند و به جای حرف، کار و عمل تولید می کنند.
به تمثال موفقیت شخصی، رشد و موفقیت جوامع نیز مبتنی بر نوعی «اقتصاد کلام و گفتار» است. هر جامعه ای که بیش از کار، حرف در آن جریان داشته باشد، محتوم به شکست است؛ محتوم به توسعه نیافتگی است. موفقیت صنعت، تجارت و معیشت و اقتصاد به معنای متعارف در یک کشور، یک روی قضیه است. توسعه اقتصادی یک جامعه که نشانه های آن در خلق پول و کالا و صنعت و تجارت و رونق اقتصادی پدیدار می شود، یک وجه روبنایی است که برای همه پدیدار و قابل رویت است. کمتر کسی اما وجه دیگر قضیه را پدیدار نیست می بیند. آن روی دیگر، اقتصاد کلام و گفتاری است که در جامعه جریان دارد. این که ذهنیت کسانی که دست اندر کار اقتصاد هستند، پیرامون موفقیت اقتصادی بچرخد و به جای حرف قشنگ آرزوگونه، مشغول برنامه ریزی برای رشد اقتصادی و اجتماعی باشند. این که حرفهایی که زده می شود مختصر و مفید و در جهت توسعه اقتصادی و اجتماعی باشند. اینکه تریبونهای اجتماعی و اقتصادی، مختصر و مفید باشند. سیاستمداری که به جای عمل، فقط حرف می زند، نشانه های عدم موفقیت را پدیدار می سازد. سیستمهای دانشگاهی در دنیای مدرن، ابزار اقتصادی تولید دانش برای توسعه اند. جامعه ای که دانشگاهش بلنگد و به جای تمرکز بر کیفیت و بهینه سازی دانش و اقتصادی کردن آن، بر توسعه و تکثیر دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی بی کیفیت تمرکز کند و از سر مشغول سازی جماعت بیکار دانشجو تربیت کند تا چند صباحی مشکل را حل کند، البته به توسعه نخواهد رسید. امعه پر می شود از حرافان و نه کارشناسان دانشگاه رفته، که به قدرت حرافی، منصبی برای خود دست و پا می کنند و چند صباحی با شعبده حرف، روز جامعه را به شب می رسانند. فردا خدا کریم است. حرفی دیگر و روزی دیگر.

@M_Soltani_Gordfaramarzi


توجه فوکو در این میان، به قدرتی بود که «بر زندگی روزمره بی واسطه اعمال می شود، افراد را طبقه بندی می کند، با فردیت خاص شان مشخص می کند، آنان را به هویت شان مقید می کند، و بر آنها قانونی از حقیقت را تحمیل می کند که باید بپذیرند و دیگران نیز باید این قانون را در آنها باز شناسنده»(سوژه و قدرت، 1389 415). بدین ترتیب، شکلی از قدرت پدیدار می شود که افراد را به سوژه بدل می کند. فوکو، در کلمه سوژه، دو معنا را باز می یابد: «سوژه تابع دیگری از طریق کنترل و وابستگی، و سوژه مقید به هویت خویش از طریق آگاهی یا شناخت از خود. در هر دو حالت، این کلمه، شکلی از قدرت را القا می کند که به انقیاد درمی¬آورد و سوژه- متقاد می¬سازد»(همان).
بدین¬ترتیب، فوکو از مبارزه علیه سوژه-منقادسازی و علیه شکل¬های گوناگون سوژه¬مندی (Subjectivity) سخن به میان می آورد و هدف تحلیل های تاریخی و انتقادی خود را کمک به این گونه مبارزات رهایی¬بخش اعلام می کند. او در مقاله «نقد چیست»(1389)، کارکرد نقد را اساساً «سوژه-منقادزدایی در بازی آن چیزی» می داند که می توان در یک کلام سیاست حقیقت نامید (نقد چیست، 1389: 274).
منظور او از «سیاست حقیقت»، «مجموعه ای از نسبت¬هایی است که قدرت، حقیقت و سوژه را، یکی را به دیگری، یا یکی را به دو تای دیگر گره می زند» (همان). در نظر فوکو، باید قدرتی را زیر سوال برد که افراد را به کمک ساز و کارهای قدرت مدعی یک حقیقت، سوژه- منقاد می¬کند. هدف فوکو، نشان دادن این بود که آنچه ما حقیقت می دانیم، در واقع، نه حقیقت، بلکه چیزی است که در بازی مناسبات قدرت- دانش شکل می گیرد و به تدریج به عنوان حقیقت پذیرفته و مبنای کردار افراد به عنوان سوژه می¬گردد . از این رو، فوکو، پرسش از مناسبات قدرت، حقیقت و سوژه را برای هر لحظه از تاریخ طرح می کند.

@M_Soltani_Gordfaramarzi


فوکو و مسئله محوری سوژه

مهدی سلطانی گردفرامرزی

درون جعبه ابزار فوکو، روشها، عناصر و مفاهیم تحلیلی متعدد وجود و اجوری وجود دارد، اما فوکو در کارهای خود- که همگی به نوعی تاریخ ارجاع دارند- همواره یک مسئله محوری داشته است؛ سوژه و سوژه مندی
فوکو، در مؤخره ای که بر کتاب «فرانسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک» اثر هربرت دریفوس و پل رابینو 1379 نوشته است، موضوع محوری چند دهه کار خود را چنین توضیح می دهد:
«هدف کار من در این بیست سال اخیر چه بوده است. هدف کار من، تحلیل پدیده های قدرت یا ساختن بنیان¬هایی برای چنین تحلیلی نبود. بلکه من در پی تولید تاریخی از شیوه های متفاوت سوژه شدن انسان در فرهنگ مان بودم» (1379: 343).
حول و حوش مفهوم سوژه است که فوکو سبک تاریخنگاری خاص خود یعنی دیرینه شناسی و تبارشناسی را بنا می کند و مسایل همچون گفتمان و قدرت را در قالب تاریخنگاری خود به تحلیل می کشد. در مصاحبه ای که فوکو در 1982، با ر.مارتین تحت عنوان «حقیقت، قدرت، خود» کرده است، ابعاد کار خودر ا چنین توضیح می دهد:
«مسایلی را که مطالعه کرده ام، سه مسئله سنتی است؛ 1) ما از رهگذر دانش علمی، چه مناسباتی را با حقیقت برقرار می کنیم، ما چه مناسباتی داریم با این «بازیهای حقیقت» که در تمدن، بسیار مهم اند و در آنها هم سوژه¬ایم، هم ابژه؟ 2) ما از طریق این استراتژی ها و مناسبات عجیب قدرت، چه مناسباتی با دیگران داریم؟ 3) میان حقیقت، قدرت و خود چه مناسباتی وجود دارد؟(تئاتر فلسفه،1389: 341).
منظور فوکو از سوژه، پرسش از هویت و کیستی انسانها است. اینکه هویت افراد در ارتباط با دانش¬های بشری یا روابط قدرت و همچنین مناسبات میان قدرت و دانش به چه شکلی در می¬آید؟ اینکه فرد، چقدر امکان مقاومت در برابر روابط دانش و قدرتی دارد که می خواهند از او، سوژه¬ای تابع و منقاد بسازند. فوکو در مقاله «تکنولوژی سیاسی افراد»(1389: 343) مسئله سوژه و سوژه¬مندی را در قالب این سوال فلسفی مدرن که «ما در اکنون مان چیستیم؟» یا «ما امروز چیستیم» صورتبندی می کند. سوالی که فوکو در متنی از کانت می بیند و فلسفه کسانی همچون هگل، نیچه و مارکس وبر را در راستای پاسخ بدان ارزیابی می کند و البته خودش را نیز در چهارچوب همین سنت جای می دهد. فوکو، هدف کارهای خود را پاسخ به این سوال از طریق «تحلیل تاریخی روابط میان اندیشه¬ها و کردارهای¬مان، (همان 344) عنوان می کند. تعریف فوکو از سوژه، با تعریفی که عموماً در تاریخ فلسفه مابعد دکارتی رایج است تفاوت دارد. نزد دکارت، سوژه، یک فاعل شناسنده و خودمختار است؛ کسی است که بر این مسئله باور دارد: «من شک می کنم، پس هستم». سوژه ای استعلایی که همیشه از موقعیتی بالا به مسایل می نگرد و آنها را تجزیه و تحلیل می کند؛ «سوژه ای که وجودش وابسته است به توانایی اش به اینکه خود را یگانه و مستقل و متمایز از دیگران بداند. چرا که می تواند بیندیشد و استدلال کند»(سارا میلز، 1382: 47).
فوکو اما، از این سنت سوژه دکارتی، خارج می شود. نزد فوکو، سوژه فاعل مختار نیست. بلکه سوژه کسی است که در معرض شناخت، دانش، قدرت یا هر چیز دیگری قرار می گیرد. بنابراین، آنچه فکر فوکو را به خود مشغول کرده بود، عبارت بود از نوشتن تاریخ، بدون ارجاع به سوژه خود مختار(میلز، 1382: 46):
«ما باید سوژه ای را که [گویا] همه چیز از اوست کنار بگذاریم، باید از شر خود سوژه خلاص شویم. به عبارت دیگر، به تحلیلی دست یازیم که ساخته شدن سوژه در درون یک چهارچوب تاریخی را بتواند توضیح دهد و این همان چیزی است که من تبارشناسی می¬نامم. یعنی شکلی از تاریخ که می تواند شکل¬گیری دانش¬ها، گفتمان¬ها، مصداق¬های ابژه¬ها و غیره را توضیح دهد. بدون این که به اجبار به سوژه¬ای رجوع کند که یا در ارتباط با عرضه رخدادها استعلایی است یا بی تغییر و خالی، سراسر طول تاریخ را در می نوردد» (فوکو، به نقل از میلز، 1382: 48).
بدین ترتیب، هدف فوکو در کارهایش، نوشتن تاریخی بود که در خلال آن، انسانها به سوژه دانش و قدرتی بدل می شوند که خود بنا کرده¬اند. دانش و قدرتی که هدفشان اداره فرد به عنوان یک سوژه بود. فوکو در همین چهارچوب، مفاهیم «فرآیند سوژه¬شدن» (subject- in- process) و «بحران سوژه مندی»(Subject- in- crisis) را مطرح می کند. این به آن معناست که برای اینکه فردی به سوژه قدرت یا دانش و ... بدل شود، لزوماً باید فرآیندی طی شود. اما فرآیند سوژه¬شدن، همیشه در خطر بحران است. آنجا که به نظر فوکو، مقاومت¬ها شکل می گیرد. به نظر فوکو، در برخی از دوره های تاریخی، بیش از دوره¬های دیگر، بحث سوژه¬مندی از اهمیت برخوردار می شود. دوره هایی که در آنها با بحران¬های درباره تعریف خود به عنوان سوژه مواجه هستیم؛ برای مثال عصر اصلاح دینی در اروپا، دوره ای که نوعی بازاندیشی در بنیادهای دینی تعریف کننده هویت افراد صورت گرفت و بر سر آنها مبارزه ها و جنگ ها بنا نهاده شد.


جستجوی خاستگاه، یکی دیگر از مسایلی است که فوکو را در مقابل با مورخان سنتی قرار می دهد. به نظر فوکو، مورخان سنتی، برای جستن خاستگاه، تا می¬توانند در تاریخ به عقب می روند و این جستجو را تا بی نهایت ادامه می دهند. این نوع از جستجوی خاستگاه به نظر فوکو، امری عبث است. در عوض، فوکو، هر لحظه از تاریخ را به منزله امکان شکل¬گیری یک خاستگاه بررسی می کند. ملاک فوکو برای تشخیص خاستگاه جستجوی آن لحظه تاریخی است که یک هویت جدید و منسجم- بخوانید سوژه- خلق و ابداع می شود:
«آنجا که روح، ادعای یکدست بودن می کند، آنجا که من یک هویت یا انسجام را برای خود ابداع می کند؛ تبارشناس برای جستجوی آغاز عزیمت می کند»(همان).
این شیوه از تاریخنگاری، نوعی نگارش «تاریخ اکنون» است و همین نگارش تاریخ اکنون است که برای آدمیان معاصر از اهمیت بالایی برخوردار است. تاریخ به سبک سنتی، تاریخی که خاستگاه چیزها را تا هزاران سال قبل عقب می برد، هیچ تاثیری بر آدمی، به جز تبدیل او به یک حافظه، ندارد، در عوض نگارش تاریخ اکنون، به افراد این خودآگاهی را می دهد که امکانات تغییر در زندگی آینده شان را دریابند. چنین رویکردی به تاریخ، همچنین امکان «جست و جوی هزاران رویداد اکنون گم شده » (همان) پیرامون شکل گیری سوژه را فراهم می کند.
جستجوی خاستگاه و مبدأ، فوکو را به جانب مطالعه «بدن» رهنمون می کند. زیرا «مبدأ به بدن وابسته است- و رد و اثر رویدادهای گذشته بر بدن یافت می شوند» (همان، 152). تاریخ، مهر خود را بر بدن می زند. از این رو، فوکو به تأسی از نیچه، بدن را به مثابه «سطح ثبت رویدادها»(همان ، 153) و تبارشناسی را به منزله مکان اتصال بدن و تاریخ در نظر می گیرد. او سپس با الهام از پدیدارشناسی نیچه¬ای، رویدادها را در سطح رویدادها و مبارزه و بازی نیروها مطالعه می کند. او تأویل رویدادها به مثابه حرکت از سطح به عمق را رد می کند. رویدادها و پدیده ها باید در سطح مطالعه شوند. از نظر فوکو، در رویدادها، هیچ معنای عمیق و پنهانی وجود ندارد که نیاز به تأویل داشته باشد. هر آنچه در سطح پدیدار است، خود واقعیت است و معنا فقط در سطح قابل کشف است. فوکو، ضد تأویل است. این بدان معنا نیست که کشف معنی در سطح رویدادها آسان است، در واقع، کار بسیار پیچیده است و کل روشهای ابداعی فوکو، دیرینه شناسی و تبارشناسی، برای همین مسئله به وجود آمده است.
جستجوی خاستگاه و تحلیل پدیداری رویدادها در سطح، دوباره مسئله گسست و نفی استمرار در تاریخ را نزد فوکو برجسته می¬کند. اگر بدن، خاستگاه رویدادهاست، و اگر بدن در حال تغییر دایمی، پس در تاریخ نیز هیچ چیز ثابتی وجود ندارد. هیچ قاعده و کلیتی بر تاریخ حکومت نمی کند و قانون خاصی در رویدادها وجود ندارد. در تاریخ، ما نه با رویدادهای منظم، که با رویدادهای درهم و برهم و غیر منظم روبرو هستیم و همین مسئله تحلیل تاریخ را بسیار سخت می کند. اما ضمناً این امکان را نیز به آدمی می دهد که ایده «سرنوشت محتوم» و «تقدیر» را کنار بگذارد. اگر تقدیر و سرنوشت محتومی وجود ندارد، پس امکان های ساختن آینده بر اساس کردارهای امروزی وجود دارد و تأکید بر همین مسئله است که تاریخنگاری به سبک فوکو را جذاب می کند.
بدین ترتیب، تاریخنگاری به سبک فوکو، نشانه ها و مختصات آغازینی را در دسترس ما قرار می دهد که در هزار توی رویدادهای درهم و برهم گم نشویم و راهی برای تاریخ امروز و روان شدن بسوی آینده بگشاییم.

@M_Soltani_Gordfaramarzi


پیرامون اصول تاریخنگاری میشل فوکو

مهدی سلطانی گردفرامرزی

میشل فوکو در پژوهش های تاریخی خود، دو روش دیرینه شناسی و تبارشناسی را به کار گرفت. این دو روش، هر چند به لحاظ زمانی، تقدیم و تأخر داشتند، با این حال روش¬های کاملاً مجزا نبودند، بلکه آنها به عوان مکمل همدیگر عمل می کردند. این دو روش، دو بعد از «منطق معنا» نزد فوکو بودند. نباید همچون برخی شارحان از جمله دریفوس و رابینو و بری اسمارت، بر روی وجوه تقارق این روش ها تأکید کنیم، بلکه باید آنها را در پیوند با هم ببینیم. فوکو در مقدمه «دیرینه شناسی دانش» طرح بحثی از «تبارشناسی نیچه» را ارائه می کند و میان روش دیرینه¬شناسی خود و تبارشناسی نیچه اشتراکاتی می یابد. فوکو، در مقاله «نیچه، تبارشناسی و تاریخ»(1389)، بسیاری از ویژگی¬های روش تاریخنگاری خود را که پیشتر در کتاب «دیرینه¬شناسی دانش» صورتبندی کرده بود، به شکلی واضحتر بیان می کند. تاریخنگاری به روش تبارشناسی، بسیاری از مفاهیم تحلیل دیرینه شناسی را حفظ می کند، با این تفاوت که عنصر مناسبات قدرت و نیرو را در تحلیل ها وارد می کند.
اولین چیزی که در تمام نوشته های تاریخی فوکو به چشم می خورد، نگاه او به تاریخ به منزله میدان «بازی» است. برای فوکو، چه در تحلیل های دیرینه شناسی و چه تبارشناسی، تاریخ، یک «بازی» و «صحنه تئاتر» است. تاریخ را به نظر فوکو، نباید به منزله یک امر جدی، مطالعه کرد. بلکه باید آن را به منزله امری مطالبه آمیز و شبه بازی مطالعه کرد. این دید فوکو، کاملاً الهام گرفته از دیدگاه نیچه به تاریخ است. در تحلیل های دیرینه شناختی، وقتی او از عبارت «بازی های حقیقت» صحبت می کند، دقیقاً بر همین دید پا می فشارد و در تحلیل های تبارشناسی، وقتی از «بازی قدرت و دانش» سخن می گوید، باز هم بر عنصر بازی نظر دارد.
در تاریخ سکسوالیته، مفاهیم و عبارات مختلفی تحت عنوان «بازی» مورد طرح قرار می¬گیرد؛ مفاهیم «بازی قدرت – لذت»، «بازی دانش – لذت»، «بازی قدرت- دانش- لذت». همچنان که در یک «بازی»، نتیجه مشخص نیست، در تاریخ نیز پایان مشخص نیست، نتیجه بازی را برهمکنش بازیگران و نیروهای دخیل مشخص می کند و نه نیرویی از ماورای تاریخ. این بازیگران و نیروها می توانند بازیگران عرصه دانش و اندیشه باشند یا بازیگران در عرصه قدرت. در هر صورت، پایان برهمکنش این بازیگران مشخص نیست. از این هم بالاتر، حتی تاریخنگاری هم یک «بازی» است. خود فوکو، بر این امر اذعان داشت:
«آنچه موجب جاذبه و کشش اصلی زندگی و کار می شود، این است که زندگی و کار به شما امکان می دهند کسی متفاوت از آنچه در آغاز بودید، بشوید. هنگامی که نوشتن کتابی را آغاز می کنید، اگر بدانید که در پایان چه خواهید گفت، آیا فکر می کنید شجاعت نوشتن اش را خواهید داشت؟ آنچه برای نوشتن و برای رابطه عاشقانه ارزشمند است، برای زندگی نیز ارزشمند است. بازی از آن رو به زحمت¬اش می ارزد که ندانی چگونه پایان می یابد (حقیقت، قدرت و خود، 1389، 335).
این رویکرد فوکو به تاریخ، تضادی کامل دارد با آنچه «فلسفه تاریخ» خوانده می شود. فیلسوفان تاریخ، از موضعی استعلایی به تاریخ می نگرند و همواره نوعی روح و یا نیروی برتر را حاکم بر حرکت تاریخ می بینند. آنها تاریخ را به منزله مسیری مستمراً رو به پیشرفت و روان در پی آن روح یا نیرو یا عقل می بینند. رویکردی که برای تاریخ، نوعی غایت و هدف متعال قایل می شود و همه رویدادهای تاریخی را در پرتو همین غایت و هدف خوانش می کند. فوکو برعکس با الهام از نیچه، هیچ غایت و هدف متعال را برای تاریخ متصور نمی شود. فوکو ایده استمرار تاریخ را کنار می گذارد و به جای آن گسست¬های تاریخی را مطالعه می¬کند.
از نظر فوکو، مورخی که استمرارها را پیگیری می کند، بسیاری از رویدادهای نقیض را به نفع کلیت¬سازی¬های خود از تاریخ نادیده می¬گیرد. و همین جاست که فوکو، تاریخ¬گرایی مرسوم و مورخان سنتی را به شدت به زیر سوال می برد. فوکو ، تاریخنگاری مرسوم را دقیقاً به دلیل نادیده گرفتن بسیاری شواهد نقض برای ایده¬های استمرار اندیشه محکوم می کند و به جای آن تلاش می کند با طرح ایده مطالعه گسست¬ها و انقطاعات تاریخی، سبک تاریخنگاری خود را به عنوان تاریخ واقعی معرفی نماید. فوکو این خط و ایده را در طرح خود از دیرینه شناسی ارایه و در مباحث تبارشناسی تکمیل می¬کند. جستجوی او قاعده¬ها و کلیت¬های تاریخی از سوی مورخین سنتی را نفی و به جای آن بر مطالعه «امر تکین» در تاریخ پافشاری می کند. از نظر او، ویژگی یک دوران را باید در «رویدادهای تکین» پیدا کرد. رویدادهای تکینی که مورخان سنتی، آن را نادیده می گیرند و درون کلیت¬سازی¬های خود از تاریخ محو می¬کنند. در تاریخنگاری به سبک فوکو، باید
«همان جایی مترصد رویدادها باشیم که کمتر از هر جای دیگری انتظارشان می رود، در همان چیزی که بدون تاریخ قلمداد می شود» (نیچه، تبارشناسی، تاریخ، 1389، 144).


رسانه، فرهنگ - نشانه dan repost
مناظره «تاریخ، هگل یا فوکو؟»
با حضور آرش حیدری و محمدمهدی اردبیلی
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی
زمستان ۹۵
@PhilosophicalHalt
@irCDS


تاریخ‌اندیشی ـ مهدی تدینی dan repost
‍«حاجی واشنگتن، نخستین ایرانی در آمریکا»


آیا می‌توان انکار کرد که برای ما ایرانی‌ها مسئلۀ «مواجهه با آمریکا» در نیم قرن گذشته تعیین‌کننده‎ترین مسئله بوده است؟ آیا می‌توان عاملی را یافت که بیش از مسئلۀ «مواجهه با آمریکا» بر سرنوشت ایران معاصر تأثیر گذاشته باشد؟ برای همین است که هرقدر از هوشمندی و تیزبینی علی حاتمی بگوییم کم است! او «نخستین مواجهۀ یک ایرانی با آمریکا» را به تصویر کشید: «حاجی واشنگتن».

نام حاجی واشنگتن (۱۸۴۹ــ۱۹۳۷ میلادی؛ برابر با ۱۲۲۸ــ۱۳۱۶ شمسی) میرزا حسینقلی‌خان بود، ملقب به معتمدالوزاره و صدرالسلطنه. او پسر هفتم میرزا آقاخان نوری بود، همان دولتمرد قاجار که در برکناری و قتل امیرکبیر نقش داشت و خود پس از امیرکبیر صدراعظم شد. حسینقلی‌خان در جوانی جذب وزارت خارجۀ ایران شد و ابتدا با درجۀ «ژنرال کنسول» (سرکنسول) به هند رفت. درست در همان سال‌ها آمریکا (معروف به «ینگۀ دنیا») به تازگی به ایران سفیر فرستاده بود. ساموئل بنجامین نخستین فرستادۀ آمریکا در ایران بود (سال‌های ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵؛ برابر با ۱۲۶۲ تا ۱۲۶۴ شمسی). اما ایران هنوز در آمریکا سفیری نداشت. اسپنسر پرات که ۱۸۸۶ تا ۱۸۹۱ سفیر آمریکا در ایران بود، ناصرالدین شاه را ترغیب کرد سفیری به آمریکا بفرستد. شاه حسینقلی‌خان (حاجی واشنگتن) را برای این مأموریت انتخاب کرد و او پس از بازگشت از هند، در ۱۸۸۸ (۱۲۶۷ شمسی؛ ۱۳۰۵ قمری) به عنوان نخستین سفیر ایران، راهی واشنگتن شد.

حاجی سفارت ایران را در واشنگتن برپا کرد و با وزیر امور خارجه و همچنین با کلیولند، رئیس‌جمهوری آمریکا، دیدار کرد و نامه‌ای از ناصرالدین شاه به او داد. شاه در این نامه از آمریکا کمک خواسته بود تا از ایران در برابر روس‌ها و انگلیسی‌ها حمایت کند. حاجی در مدتی که در آمریکا بود گزارش‌های ارزشمندی از وضع سیاسی، اداری، نظامی و اقتصادی آمریکا به ایران فرستاد. ضمن این‌که نامه‌های او به صدراعظم و شاه نیز اهمیت و جذابیت فراوان دارد. در بسیاری منابع تصویر بدی از حاجی واشنگتن ترسیم شده است و برخی او را «دیوانه» می‌خواندند که مغرضانه به نظر می‌رسد. او فرد ساده‌ای بود، اما نگاهی به همان نامه‌های او نشان می‌دهد سبک‌مغز نبود. اعمال عجیب و غریبی هم به او نسبت داده‌اند که به نظر نادرست است، برای مثال می‌گویند او به مناسبت عید قربان در سفارت ایران گوسفندی قربانی کرده بود که این ماجرا جنجالی شده بود، در حالی که او اصلاً در عید قربان در واشنگتن نبود!

مأموریت حاجی یک سال بیش‌تر دوام نیاورد، گرچه او در نامۀ خود به صدراعظم اصرار می‌کرد یک سال زمان کمی برای انجام چنین مأموریتی است و زمان لازم است تا بتوان کار مفیدی کرد، ضمن این‌که چهار ماه از این یک سال هم به رفت و برگشت می‌گذشت. حاجی پس از بازگشت، مدتی وزیر فوائد عامه بود و بعد به سفارت ایران در بغداد رفت.

حاجی از دیدن آمریکا به شگفت آمده بود و حتا می‌گفت اسلام واقعی در آمریکاست: «اساس دین پیغمبر صل الله علیه و آله در ینگۀ دنیاست. آن چه خداوند و پیغمبر خواسته است اینجاست». این جمله شبیه همان جملۀ معروف سیدجمال‌الدین اسدآبادی است که گفته بود: «به غرب رفتم اسلام دیدم ولی مسلمان ندیدم و به مشرق برگشتم اسلام ندیدم، ولی مسلمان دیدم».

حاجی در نامه به صدراعظم ایران، امین‌السلطان، می‌گوید دوستی با آمریکا «فوز عظیم» است و ملتمسانه می‌گوید اگر هم رابطه با دیگر کشورها را قطع کردید، رابطه با آمریکا را قطع نکنید. این بند جالب از نامۀ حاجی را بخوانید:

«بنده این مطلب را لابدم [= ناگزیرم] بنویسم هر خیالی هم که می‌کنید مختارید. تعریف از خودم نمی‌کنم بلکه عرض می‌کنم که هیچ نیستم، اما محض دولت‌خواهی عرض می‌کنم که اگر ملاحظۀ حرفه می‌کنید سفارت برلن و وینه [= وین] و لندن و پاریس را اگر موقوف می‌کنید بکنید و سفارت ینگۀ دنیا را موقوف نکنید و دوستی با این مملکت را فوز عظیم بشمارید. من بدم و به کار نمی‌خورم دیگر را بفرستید. از واشنگتن و سفارت این مملکت صرف نظر نکنید. بسیار جای افسوس است که تاکنون در همچه جایی آدم نداشتید و هر چه می‌خواستید از اینجا نخواستید و با این‌ها مراوده نکردید.» (پایان نقل‌قول)

در پستی دیگر، یکی از نامه‌های جالب حاجی را مرور خواهیم کرد. در فایل پیوست پیشنهاد می‌کنم فیلم سینمایی «حاجی واشنگتن»، ساختۀ درخشان علی حاتمی (۱۳۶۱) را ببینید. اگر برای دانلود و تماشای آن مشکل دارید، پیش‌تر این فیلم را در سه بخش با حجم کم‌تر در کانال منتشر کرده‌ام که می‌توانید آن را در این لینک بیابید:
https://t.me/tarikhandishi/897

مهدی تدینی

#حاجی_واشنگتن، #فیلم_سینمایی، #علی_حاتمی، #آمریکا
@tarikhandishi






کتابخانه پارس dan repost
تاریخ_صوفی_و_صوفیگری



نویسنده:
عبدالله_مبلغی_آبادانی

جلد دوم این کتاب در ۵۵۹صفحه در چند بخش :
بخش پنجم : قسمت دوم مکاتب پرآوازه تصوف ، ...
بخش ششم : اصطلاحات صوفیان از جمله فتوّت و مراتب آن ، حلول و اتحاد در تصوف و توجیهات ، وحدت وجود و تصوف و فرق حاصله ؛ ولیّ و قطب در تصوف ، مکاشفات ، ریاضت ، ذکر ، عشق ، سماع ، غنا و ...
بخش هفتم : پیدایش خانقاه و نخستین جایگاههای آن
بخش هشتم : خانقاه و جانشینهای آن
بخش نهم : خانقاه در کشورهای مختلف
بخش دهم : خانقاه در ایران
بخش یازدهم : تصوف از دیدگاه بزرگان اسلام : از دیدگاه پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام ، از دیدگاه علمای شیعه ، از دیدگاه علمای عامه (سنی)


موضوع (اسم عام یاعبارت اسمی عام) : تصوف ، تصوف-تاریخ ، عارفان-سرگذشتنامه ، تصوف-فرقه ها..



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 022

obunachilar
Kanal statistikasi