محمد بهارلو


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan



Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


@attachbot dan repost
✍️ بریده‌ای از داستان «خوانندۀ اپرا»
نوشتۀ #محمد_بهارلو

گفت: هیچ‌وقت به آلبوم عکس خانوادگیِ غریبه‌ای نگاه کرده‌ای؟
بی‌آنکه منتظر جوابم بشود سینه‌اش را صاف کرد و گفت: تو آن آلبوم‌ها هم سحر و افسونی هست.
گفتم: چه سحر و افسونی؟
گفت: اینجا تو سمساری‌ها و خنزرپنزرفروشی‌ها گاهی پیدا می‌شود.
بعد گفت داری آلبومی را ورق می‌زنی که یک‌هو عکس یک بابایی، حالا پیر یا جوان، نظرت را می‌گیرد. به‌اش که زل می‌زنی تو اسباب رنگ‌ورورفتۀ صورتش قیافۀ آشنایی می‌بینی که انگار برایت شکلک درمی‌آورد و بعد می‌بینی تا مدتی دست از سرت برنمی‌دارد.
گفتم: خیلی چیزها هست که دست از سرمان برنمی‌دارند.

@Mohammad_Baharlo


@attachbot dan repost
✍️ تکه‌ای از رمان «سال‌های عقرب»
نوشته‌ی #محمد_بهارلو

اسحاق هیچ نگفت. هوا سنگین بود. آن‌وقت بود که دید بوی تلخ و تُرشال‌مانند از پاتیلی است که روی اجاقِ‌ نفتیِ کنجِ کارگاه بخار می‌کند. گفت: چی روی اجاق‌ات بار گذاشته‌ای که این‌طور دمه هوا می‌کند؟
ـ هیچ. جوشاندۀ لعاب‌دار.
ـ دعای مِهر و محبت است یا جادو‌جنبل کهنه‌و‌نو می‌کنی؟
ـ چهارتخمه‌ است، با دوبار جوشاندن دست می‌آورند.
ـ چه بویی دارد؟ نکند روح‌الاجنه عمل می‌آوری؟
ـ جای قُدومه و بارهنگ مصطکیِ رومی و سعدِ کوفی زده‌ام تنگش.
ـ تو قرون میانه بودیم با آتشِ تیز خدمتت می‌رسیدند.
سنگ‌تراش بناکرد به خاراندن قوز پشتش. گفت: چرا آتش تیز؟
ـ زنده‌زنده کبابت می‌کردند تا پاک و تطهیر بشوی.
ـ واسه جوشاندن چهارتخمه‌ای که نصف‌روز تو آب خوابانده‌ام؟
ـ واسه کم‌تر از اینش‌‌ آدم‌ها‌ را دم آتش می‌‌دادند جزغاله می‌کردند.
ـ جادوگرهایی را که با شیطان راه داشتند می‌سوزاندند.
ـ هیچ اسمی از اَنگ یا داغِ مُهر شیطان به گوش‌ات خورده؟
سنگ‌تراش نگاهش می‌کرد و پلک‌ چشم‌های نم‌نمی‌اش را هم می‌زد. اسحاق گفت: هر خال و ماه‌گرفتگی یا ورقلمبیدگی روی تن بخت‌برگشته‌ای واسه‌شان اَنگ یا داغ مُهر شیطان بود.
سنگ‌تراش از خاراندن قوزش دست برداشت، گفت: این‌جوری باید کرور‌ها آدم‌ را ‌سوزانده باشند.
ـ چه خیال کرده‌ای پس؟ حالا سوزاندنِ جماعت غربتی و کولی‌ و جهودش به‌کنار.

@Mohammad_Baharlo


@attachbot dan repost
🔸کتاب‌ها به خواب ابدی نمی‌روند

پرسش: بعضی کتاب‌های خوب تا سال‌ها دیده نمی‌شوند و بعضی کتاب‌ها بیش‌تر از آن‌چه حق‌شان است دیده می‌شوند. علت چیست؟ آیا دوام‌آوردن در برابر مرور زمان یا ماندگاری یک اثر می‌تواند ملاکی برای اثر ادبی خوب باشد؟

پاسخ #محمد_بهارلو را در متن زیر بخوانید 👇

@Mohammad_Baharlo




@attachbot dan repost
📚 لینک خریدِ کتابِ «سال‌های عقرب» نوشته‌ی «محمد بهارلو» در سایت آمازون:

https://www.amazon.de/Skorpionsjahre-Ein-Roman-persischer-Sprache/dp/3940762113/ref=sr_1_1?s=books-intl-de&ie=UTF8&qid=1527844183&sr=1-1

👉🏼 @Mohammad_Baharlo


بوف کور.pdf
1.3Mb
۸۰ سال پس از انتشار بوف کور،
محمد بهارلو در مقاله‌ای به این پرسش پرداخته که کدام نسخه‌ی رمان صادق هدایت اصالت دارد؟

@Mohammad_Baharlo


@attachbot dan repost
محمد بهارلو همزمان با سال‌روز تولد #صادق_هدایت مطرح کرد:
«علویه‌خانم» و «توپ مرواری» دو روایت نو و فولکلوریک‌اند.

#محمد_بهارلو می‌گوید: «علویه خانم»، بعداز «توپ مرواری»، دشوارترین کتاب هدایت از حیث دریافت درست اصطلاحات و مثل‌ها و کنایات زبان فارسی است؛ به‌ویژه که تقریبا تمام کتاب به سیاق زبان گفتار و به صورت «شکسته» و با لهجه مردم تهران در اواخر قاجار و اوایل زمان پهلوی نوشته شده است.

▪️متن کامل را در زیر بخوانید 👇


alayhe faramoushi.pdf
2.9Mb
علیه فراموشی
سخنرانی "محمد بهارلو" بر مزار #غلامحسین_ساعدی

@Mohammad_Baharlo




دو یادداشت از صفدر تقی زاده و محمد بهارلو
دربارۀ فعالیت های ادبی #ناصر_تقوایی و مجموعه داستان "تابستان همان سال"

@Mohammad_Baharlo




۷. خورخه لوييس بورخس، پيدايش مكتب رومانتيسم در ادبيات غرب را به ‌واسطۀ ترجمۀ «هزار و يك شب» می‌داند. آيا اين اثر اساسأ به مكتب رومانتيسم تعلق دارد؟
بهارلو: به تعبير بورخس جنبش رمانتيك در لحظه‌ای آغاز می‌‌شود كه خواننده‌ای در نرماندی يا در پاريس شروع به خواندن «هزار و يك شب» می‌كند؛ در آن لحظه است كه آن خواننده از عالم برساختۀ بوالو، نويسنده‌ای كه در سراسر قرن هفدهم بر ادبيات فرانسه حكم‌رانی می‌كند، خارج می‌شود تا پا به عالم آزادی رمانتيك بگذارد. بورخس بر اين عقيده است كه كشف شرق حادثه‌ای عظيم و شگرف در تاريخ تمدن و ملل غربی است؛ كشفی كه از لحاظ او، بيش از هر چيز، مديون ترجمۀ «هزار و يك شب» است. چنان كه می‌دانيم با جنبش رمانتيك شرق، به‌عنوان يك دنيای جديد، معنويتی غريب و ناشناس، وارد فضای عواطف و انديشۀ اروپايی می‌شود، و بر هنر و ادبيات غربی همچون رويدادی اساسی تأثير می‌‌گذارد. اما نباید از نظر دور داشت كه انتشار «هزار و يك شب» رويدادی انكارناپذير برای تمام ادبيات دنيا است، و به‌هيچ‌وجه نمی‌توان آن را به يك مكتب يا جنبش ادبی محدود كرد. «هزار و يك شب» قادر به تغيير شكل‌دادن است؛ دايم چهرۀ خود را عوض می‌كند، و تا ادبيات زنده و بر‌دوام است به حيات خود ادامه خواهد داد.
@Mohammad_Baharlo


۶. آيا می‌توان داستان‌های بلند «هزار و يك شب» را، با تسامح، رمان ناميد؟
بهارلو: تسلسلی و تركيبی‌بودن پاره‌ای از قصه‌های «هزار و يك شب»، از جمله «سرگذشت علاء‌الدين و چراغ جادو» و «سند‌باد بحری»، كه نقل آن‌ها چندين شب متوالی به درازا می‌كشد، در‌واقع نوعی «رمانس» يا رمان ابتدايی است. اين ساختار تسلسلی در آثار بسیار ديگر، نظير «دكامرون» و «حكايت‌های كانتر‌بری»، نيز ديده می‌شود، البته نه در ابعادی که در «هزار و یک شب» می‌بینیم. در همۀ قصه‌های «هزار و يك شب»، به جز قصۀ مدخل ـ «حکایت شهریار و برادرش شاه‌زمان» که ناقل قصه مشخص نیست ـ شهرزاد و شهريار و عنصر «زمينه» يا «صحنۀ» قصه‌ها (كاخ شهريار) جزو عوامل ثابت هستند، و این را باید به‌عنوان یکی از ویژگی‌های مهم کتاب در نطر آورد. چنان که اشاره شد در سراسر متن روايت‌گری به عهدۀ شهرزاد است؛ اگرچه او اغلب خود را در پشت ساختار قصه‌هايی كه روايت می‌كند پنهان می‌سازد، اما حضورش همواره محسوس است. در‌واقع شهرزاد هم خالق «هزار و يك شب» است و هم مخلوق آن؛ هم تسلسل را بيان مي‌كند هم تركيب را، و شخصيت او، تا به آخر، محور روايت است؛ زيرا سرنوشت او در مسير متن جاذبۀ خود را كماكان حفظ میكند. اين عناصر، به ويژه پيوستگیِ روايت‌گری، عنصر «رمانی» قصه‌های اصلی «هزار و يك شب» را تقويت مي‌كند. مطلب ديگری كه همين جا لازم است يادآوری کنم رابطۀ ميان حكايت شفاهی و قصۀ مكتوب است. شگردهايی كه شهرزاد در مقام راوی به كار می‌برد عموماً خاص قصۀ مكتوب است؛ نظير زبان مكتوب، نقل خاطرات، ثبت توصيف‌ها و گفت‌و‌گو‌ها. درحقیقت جنبۀ شفاهی «هزار و يك شب» صرفاً در نحوۀ تأليف كلام، وجه گفتاری يا نقلي روايت، سرشته است. اين جنبۀ شفاهی در آثاری نظير «دن كيشوت» و «ژيل بلاس» و برخی از رمان‌های نخستين قرن هجدهم ميلادی نيز کمابیش به چشم می‌خورد. درواقع در رمان‌های قرن نوزدهم است كه توصيف و منظره‌پردازی و ترسيم عناصر روانی آدم‌ها به‌تدریج جای عناصر نقل شفاهی را می‌گيرد. از‌اين‌رو، به گمان من، شاید چندان پُربی‌راه نباشد اگر آغاز‌گاه رمان را نه «دن كيشوت» بلكه «هزار و يك شب» بدانیم كه چند قرن پيش‌تر نوشته شده است.
@Mohammad_Baharlo


۵. از نظر محتوايی كدام‌یک از موضوعات «هزار و يك شب» می‌تواند مورد استفادۀ داستان‌نويس معاصر باشد؟
بهارلو: اصولاً ميراث به‌جامانده از گذشتگان، ازجمله اثری مانند «هزار و يك شب»، كه نمونه‌وار‌ترين قصه‌گويی در سراسر جهان است، بايد از سوی هر نويسندۀ معاصری به جا آورده شود، البته نه با شيفتگی يا ساده‌دلی، بلكه با رندی و هوش‌مندی. واقعيت اين است كه «هزار و يك شب» فقط به گذشته تعلق ندارد، و بسيار بيش از مؤلف يا مؤلفان ناشناختۀ خود عمر كرده است، و همين مطلب دقيقاً مبيّن ناميرايی، يا معاصر‌بودن، آن است. شاید هيچ متنی در تاريخ ادبيات جهان، همچون «هزار و يك شب»، عدم استمرار يا گسست را انكار نكرده باشد. درحقیقت استمرار و پيوستگیِ «هزار و يك شب» هم به معنای استمرار و مداومت حيات آن است و هم به معنای حضور مايه‌ها و مضامين آن در متون ديگر. بنابراین ما همواره باید سپاس‌گزار شهرزاد و گردآورندگانِ قصه‌های او باشیم که قرن‌ها پیش از ما می‌دانستند که «هزار و یک شب» به آیندگان نیز تعلق دارد. همچنین آن‌چه ما به عنوان نويسندۀ معاصر بايد از مادربزرگ قصه‌گوی خود بياموزيم اين است كه نويسندگی به مقداری، و گاه به مقدار فراوانی، به از‌خودگذشتگی و شکیبایی نیز نيازمند است، و پروایی هم نباید داشت اگر نويسنده به پای قصه‌اش مايه‌سوز شود. شايد آن‌چه باعث اعتماد ما به شهرزاد می‌شود، يكی هم همين عنصر استقامت و دليری او باشد، اين كه او خودش را بی‌محابا وقف قصه‌اش می‌كند، و با نقل قصه زندگی خود، و ديگران، را از مرگ می‌رهاند.
@Mohammad_Baharlo




۴- قهرمانان «هزار و يك شب» اغلب فاقد شخصيت‌پردازی و مفهوم امروزين آن هستند. آيا از اين منظر «هزار و يك شب» به كار داستان‌نويسی مدرن می‌آيد؟

بهارلو: آدم‌‌پردازی در «هزار و يك شب»، مانند آدم‌پردازی در اغلب قصه‌های کهن، نمايندۀ مفاهيم كلی و ازلی است كه بر ثنويتِ اخلاقی نيكی و بدی استوار است. اين نحوۀ آدم‌پردازی درحقیقت تابع گونه‌ای از انسان‌شناسیِ فرهنگیِ شرقی است كه آدم‌ها را از آغاز تولد اسير تقديری می‌داند كه بر پيشانی آن‌ها رقم خورده است. درواقع آن‌چه از اين آدم‌ها، چه خرد و چه كلان، سر می‌زند، نقشی است كه برعهده دارند، و بی‌چون‌و‌چرا بايد اجرا شود؛ زيرا همواره نقش است كه اهميت دارد نه آدمی كه آن را به نمايش می‌گذارد. از‌همین‌رو وقتی آدم جديدی وارد فضای یکی از قصه‌ها می‌شود، اغلب در همان ابتدا، خود را با نقل سرگذشتش معرفی می‌كند یا شهرزاد در مقام قصه‌گو روایتی از گذشته و حال او به‌دست می‌دهد، بی‌آن‌كه این معرفی متضمن توجيهات روان‌شناختی باشد. به‌عبارت دیگر سیرت یا سرشت آدم‌ها را نه عمل آن‌ها، چنان‌كه مثلاً در رمان مدرن می‌بينيم، بلکه خود آن آدم‌ها یا قصه‌گو بازگو می‌كند، و اين بازگویی معمولاً تا آن جا پيش می‌رود كه بيان‌كننده يا پيش‌برندۀ سرگذشت آن‌ها باشد. این را هم باید اضافه کرد که در «هزار و يك شب» خواننده معمولاً با نوعی آدم‌پردازی غريب و مرموز سر‌و‌كار دارد، زیرا همه چیز تابعِ حادثات و امور شگفت و خارق عادت است؛ به‌طوری‌که انتظار خواننده از آن‌چه می‌تواند اتفاق بیفتد گاهی بیش‌تر از ‌چیزی است که رخ می‌دهد. بنابراین چندان دور از واقعیت نیست وقتی که می‌بینیم آدم‌ها تبديل به ارواح و اشباح ‌می‌شوند یا با حيوانات در‌می‌آميزند و یا قوانين طبيعی را نقض می‌‌كنند. همچنین روبه‌رو‌شدن با حيواناتی كه مانند آدم‌ها سخن بگويند و در معرض تراژدی يا كمدی قرار بگيرند به‌هیچ‌وجه غریب و شگفت‌‌آور نیست. درواقع اين نحوۀ آدم‌پردازی، كه در آن هيچ محدوديت و قيد‌و‌بندی وجود ندارد و حركت‌كردن در فضای ناممكن و بی‌نهايت است، قصه‌گو را در جايگاه آفريننده‌ای قرار مي‌دهد كه قادر است هر آدمی را از دل هر ماجرا و حکایتی بيرون بكشد. شهرزاد نیز، به نيروی معجزآسای همین روايت‌گری و قصه‌پردازی، می‌تواند هستی يك‌پارچه‌ای از آدم‌های مخلوق خود پديد ‌آورد كه از مرزهای محدود زمينی فراتر بروند، و در‌عين‌حال نماد سرنوشت بشری باشند. گمان می‌کنم اين چیزی باشد كه نويسندۀ معاصر بايد از آدم‌پردازی شهرزاد بياموزد.

@Mohammad_Baharlo


۳- نويسندگان امروز بيش‌تر از كدام وجه «هزار و يك شب» می‌توانند بهره ببرند؟ شيوۀ روايت، تخيل و...؟

بهارلو: در قرن هجدهم و نوزدهم، پس از ترجمۀ «هزار و يك شب» به زبان فرانسه و سپس زبان‌های ديگر، نويسندگان غربی عموماً «هزار و يك شب» را به جهت غرابت و شگفت‌انگيزبودن مضامين قصه‌های آن می‌ستودند يا از آن الهام می‌گرفتند، اما در چند دهۀ اخير جنبه‌های ذهنی و خيال‌پردازی‌های روايی این قصه‌ها نظر نويسندگان را گرفته است. ازجمله به نظر می‌رسد که برای نويسندگانی مانند جويس و پروست و بورخس و كالوينو و امبرتو اكو ارجاعات تو‌در‌توی روايت، طرح و نقشه‌‌های پنهانی، تكرار و تلميحات بينامتنی در این قصه‌ها اهميت به مراتب بيش‌تری داشته است. برخی از جويس‌شناسان بر اين عقيده‌اند كه در «اوليس» انعكاساتِ بغداد و بصرۀ مخلوق شهرزاد ـ شهرهای واقعی و درعین‌حال افسانه‌ای ـ را در دوبلينِ آفريدۀ جويس می‌توان تشخیص داد. پروست در رمان بزرگ خود همچون شهرزاد درافتادن با تقدير، معارضه با مرگ، را روايت می‌كند. اکو نیز هستۀ اصلی داستان «نام گل سرخ» را از یکی از قصه‌های جلد نخست «هزار و یک شب» اقتباس کرده است. درحقیقت در «هزار و يك شب» انبوه بی‌شماری مضمون و مايۀ داستانی و روایی وجود دارد كه می‌تواند منبع الهام نويسندگان باشد؛ مشروط به اين كه الهام‌گرفتن، یا تأثيرپذيری، را يك فرايند فعال در نظر بگیريم. طبیعی است که قصه‌های شهرزاد، همچون هر اثر ادبی ديگری، به‌خودی‌خود الهام‌بخش نيستند، و درواقع خير و بركت‌شان فقط نصيب نويسندگانی می‌شود كه برخوردار از حساسيت و قريحۀ نيرومندی باشند و درعین‌حال از بازخوانی و بازنگری متن زير دست‌شان پروایی نداشته باشند. من شخصاً قصه‌های شهرزاد را، مانند هر متن ديگری كه حقيقتاً شايستۀ خواندن باشد، در توازی و تضاد با يك‌ديگر ـ و اغلب به‌عنوان آمیزه‌ای از افسانه و تاریخ ـ می‌خوانم؛ البته بی‌آن‌که بخواهم خودم را از لذت خواندن قصه محروم کنم.

@Mohammad_Baharlo


گفت‌وگوی محسن فرجی با محمد بهارلو
دربارۀ #هزارویک_شب

بخش دوم 👇




۲ـ آيا می‌توان براساس لحن اين كتاب مبنای آن را ادبيات عاميانه و شفاهی فرض كرد؟

بهارلو: من نمی‌دانم منظور شما از «لحن» چيست. لحن، آن گونه كه من می‌فهمم، يعنی كيفيت روانی كلام، و اين كيفيت را، به مقدار فراوان، مرتبۀ زبانی راوی يا سبك روايت تعيين می‌كند. لحن راوی (شهرزاد) در نقل قصه‌های «هزار و يك شب» در زبان‌های گوناگون متفاوت است. اين لحن حتی در يك زبان، مثلاً زبان انگليسی كه دو ترجمۀ كامل و بسيار معروف از «هزار و يك شب» دارد، يك‌سان و همانند نيست. مترجمان انگليسی ـ ريچارد فرانسيس برتون و ويليام لين ـ هركدام به شيوۀ خاص خود لحن شهرزاد را پرداخته‌اند، و حتی فراتر از آن به‌نوبت خود به تغییراتی در ساختار برخی قصه‌ها نیز دست زده‌اند. در ترجمۀ طسوجی تبريزی لحن كيفيت خاصی دارد، و اصولاً جنسيت زبان راوی ـ این‌که شهرزاد به‌عنوان زن قصه‌ها را روایت می‌کند ـ مشخص نيست. در اين ترجمه شهرزاد از حيث لفظ و لحن و لهجه از سرمشق خاصی پيروی نمی‌كند. درحقيقت، شاید به تعبیر جاری بتوان گفت، ما با نوعی «گفتمان» رو‌به‌رو هستيم؛ گفتمان به اين معنا كه در زبان شهرزاد، بيش از هر چيز، شيوۀ مسلطِ گفتن و نوشتنِ گذشتۀ ما در دو قرن اخير به چشم می‌خورد؛ شيوه‌ای كه از زبان زنده ـ زبان گفتار ـ متأثر است، و در‌عين‌حال به سنت فصيح زبان فارسی متصل است. همچنین با قدری باریک‌بینی می‌توان کلام یا سیاق منشیانۀ قاجاری را در این زبان ـ درواقع زبان طسوجی ـ تشخیص داد. اما از حيث «نوع‌‌شناسی»، كه گویا مورد نظر شما است، احتمالاً می‌توان «هزار و يك شب» را ذيل «ادبيات عامه» قرار داد؛ بی‌‌آن‌كه بخواهيم آن را با «ادبيات شفاهی»، كه محصول خلاقيت ارتجالی و ذوق طبيعی است، مترادف بگيريم. البته عنوان «ادبيات عامه» در اين جا ممكن است كاملاً رسا و دقيق نباشد؛ زيرا در صفت «عامه»، به‌ويژه اگر در‌مقابل ادبيات «اصيل» و كلاسيك قرار داده شود، چه‌بسا با نوعی تخفيف و تحقير روبه‌رو بشویم كه خیال نمی‌کنم به‌هیچ‌وجه سزاوار متنی چون «هزار و يك شب» باشد.

@Moahammad_Baharlo

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

274

obunachilar
Kanal statistikasi