۳- نويسندگان امروز بيشتر از كدام وجه «هزار و يك شب» میتوانند بهره ببرند؟ شيوۀ روايت، تخيل و...؟
بهارلو: در قرن هجدهم و نوزدهم، پس از ترجمۀ «هزار و يك شب» به زبان فرانسه و سپس زبانهای ديگر، نويسندگان غربی عموماً «هزار و يك شب» را به جهت غرابت و شگفتانگيزبودن مضامين قصههای آن میستودند يا از آن الهام میگرفتند، اما در چند دهۀ اخير جنبههای ذهنی و خيالپردازیهای روايی این قصهها نظر نويسندگان را گرفته است. ازجمله به نظر میرسد که برای نويسندگانی مانند جويس و پروست و بورخس و كالوينو و امبرتو اكو ارجاعات تودرتوی روايت، طرح و نقشههای پنهانی، تكرار و تلميحات بينامتنی در این قصهها اهميت به مراتب بيشتری داشته است. برخی از جويسشناسان بر اين عقيدهاند كه در «اوليس» انعكاساتِ بغداد و بصرۀ مخلوق شهرزاد ـ شهرهای واقعی و درعینحال افسانهای ـ را در دوبلينِ آفريدۀ جويس میتوان تشخیص داد. پروست در رمان بزرگ خود همچون شهرزاد درافتادن با تقدير، معارضه با مرگ، را روايت میكند. اکو نیز هستۀ اصلی داستان «نام گل سرخ» را از یکی از قصههای جلد نخست «هزار و یک شب» اقتباس کرده است. درحقیقت در «هزار و يك شب» انبوه بیشماری مضمون و مايۀ داستانی و روایی وجود دارد كه میتواند منبع الهام نويسندگان باشد؛ مشروط به اين كه الهامگرفتن، یا تأثيرپذيری، را يك فرايند فعال در نظر بگیريم. طبیعی است که قصههای شهرزاد، همچون هر اثر ادبی ديگری، بهخودیخود الهامبخش نيستند، و درواقع خير و بركتشان فقط نصيب نويسندگانی میشود كه برخوردار از حساسيت و قريحۀ نيرومندی باشند و درعینحال از بازخوانی و بازنگری متن زير دستشان پروایی نداشته باشند. من شخصاً قصههای شهرزاد را، مانند هر متن ديگری كه حقيقتاً شايستۀ خواندن باشد، در توازی و تضاد با يكديگر ـ و اغلب بهعنوان آمیزهای از افسانه و تاریخ ـ میخوانم؛ البته بیآنکه بخواهم خودم را از لذت خواندن قصه محروم کنم.
@Mohammad_Baharlo
بهارلو: در قرن هجدهم و نوزدهم، پس از ترجمۀ «هزار و يك شب» به زبان فرانسه و سپس زبانهای ديگر، نويسندگان غربی عموماً «هزار و يك شب» را به جهت غرابت و شگفتانگيزبودن مضامين قصههای آن میستودند يا از آن الهام میگرفتند، اما در چند دهۀ اخير جنبههای ذهنی و خيالپردازیهای روايی این قصهها نظر نويسندگان را گرفته است. ازجمله به نظر میرسد که برای نويسندگانی مانند جويس و پروست و بورخس و كالوينو و امبرتو اكو ارجاعات تودرتوی روايت، طرح و نقشههای پنهانی، تكرار و تلميحات بينامتنی در این قصهها اهميت به مراتب بيشتری داشته است. برخی از جويسشناسان بر اين عقيدهاند كه در «اوليس» انعكاساتِ بغداد و بصرۀ مخلوق شهرزاد ـ شهرهای واقعی و درعینحال افسانهای ـ را در دوبلينِ آفريدۀ جويس میتوان تشخیص داد. پروست در رمان بزرگ خود همچون شهرزاد درافتادن با تقدير، معارضه با مرگ، را روايت میكند. اکو نیز هستۀ اصلی داستان «نام گل سرخ» را از یکی از قصههای جلد نخست «هزار و یک شب» اقتباس کرده است. درحقیقت در «هزار و يك شب» انبوه بیشماری مضمون و مايۀ داستانی و روایی وجود دارد كه میتواند منبع الهام نويسندگان باشد؛ مشروط به اين كه الهامگرفتن، یا تأثيرپذيری، را يك فرايند فعال در نظر بگیريم. طبیعی است که قصههای شهرزاد، همچون هر اثر ادبی ديگری، بهخودیخود الهامبخش نيستند، و درواقع خير و بركتشان فقط نصيب نويسندگانی میشود كه برخوردار از حساسيت و قريحۀ نيرومندی باشند و درعینحال از بازخوانی و بازنگری متن زير دستشان پروایی نداشته باشند. من شخصاً قصههای شهرزاد را، مانند هر متن ديگری كه حقيقتاً شايستۀ خواندن باشد، در توازی و تضاد با يكديگر ـ و اغلب بهعنوان آمیزهای از افسانه و تاریخ ـ میخوانم؛ البته بیآنکه بخواهم خودم را از لذت خواندن قصه محروم کنم.
@Mohammad_Baharlo