📝سینما پارادیزو و تمثیل غار افلاطون
توتو از این غار افلاطون/ روستا به هوای رشدِ معرفتی خارج میشود و مادرش را سالها نمیبیند. در حالی که وقتی در روستا بود، متوجه نبود که مادرش چقدر جوان و زیباست. متوجه نبود که این وضعیت ایدهآل مادرش دیگر برای او دوباره دستیافتنی نیست.
در سینما پارادیزو، برعکس غار افلاطون، کودک/ توتو فیلسوف-پادشاه است و میتواند حقیقت امور را بر همان دیوارهی غار/سینما/روستا ببیند و وقتی از این غار خارج میشود و از روستا پا به شهر میگذارد، به تدریج، از شهود ایدهها مدام دور و دورتر میشود و بدین ترتیب به مراتبِ فرودین معرفتی درمیغلتد. پس جهان کودکی در روستا جهان شهود ایدههاست و جهان بزرگسالی در بیرونِ روستا جهان معرفت فرودین است (بزرگسالان درون غار/ روستا، هریک در مرتبهای از معرفت فرادستی کودکسالی شهود ایدهها قرار دارند اما توتو از همهی آنان فراتر و فیلسوف-پادشاه آنان محسوب میشود).
در این میانه آلفردو جایی میان این دو وضعیت است. از یک سو همراه با توتو در تجربههای کودکانهاش است. حتی بهسختی توتو را به اتاق آپارات راه میدهد تا او از جهان ایدههای خود خارج شود و مقدمهای بر ورودش به جهان واقعیتهای بزرگسالی، در جدایی از پردهی سینما فراهم شود. اما با اقدام نهاییاش که توتو را به شهر بزرگ میفرستد تا در آنجا بالغ شود و حتی کاری میکند که توتو از عشق ایدهآلش به دور افتد، معرفت فرودین خود را به نمایش درمیآورد. بورخس، جایی گفته که ما انسانها مجموعهای هستیم از دکتر جکیل و مستر هاید و بسیاری آدمهای دیگر. آلفردو چنین انسانی است که توتو را به سوی بلوغ هل میدهد و همزمان او را از جهان ایدهها دور میکند. او سقراطی است که نقش فیلسوف-پادشاهبودن را ایفا میکند درحالی که فیلسوف-پادشاه نیست. زیرا به عقیدهی افلاطون هرکس به مرتبهی شهود ایدهها درهر حوزه ای برسد، فیلسوف آن حوزه است. پس از اینکه فردی با کسب شایستگیها و لیاقت لازم، فیلسوف-پادشاه شد، میتواند به درون غار برگردد و بندیان درون غار را به بیرون و به سمت شهود ایدهها راهنمایی کند.
از اینجاست که داستانی که آلفردو برای توتو تعریف میکند نیز شکل دیگری به خود میگیرد. همان داستان دربارهی پسر فقیری که 99 روز منتظر شاهزاده میشود و روز آخر صبر نمیکند. فیلم سینما پارادیزو با روند روایت عشقی که پی میریزد، معتقد است اگر سرباز روز آخر هم صبر میکرد، شاهزاده پنجره را باز میکرد. اگر هم باز نمیکرد، به دنبال سرباز میرفت و سرانجام، عشق او را پاسخ میگفت. چون این چنین صبرکردن تا روز آخر است که شهود ایدهی عشق را ممکن میکند. اگر با دیدگان افلاطونی به موضوع نگاه کنیم، سرباز با ترک شاهزاده در روز نود و نهم بالأخره توانسته کودکی را پس پشت نهد و قدم به بیرون غار بگذارد چون از مرحلهی تجربهی حسی فراتر رفته. اما دیدگاه فیلم چیزی خلاف آن است.
▫️بخشی از یک مقاله در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
https://telegram.me/PadidarMag/68
توتو از این غار افلاطون/ روستا به هوای رشدِ معرفتی خارج میشود و مادرش را سالها نمیبیند. در حالی که وقتی در روستا بود، متوجه نبود که مادرش چقدر جوان و زیباست. متوجه نبود که این وضعیت ایدهآل مادرش دیگر برای او دوباره دستیافتنی نیست.
در سینما پارادیزو، برعکس غار افلاطون، کودک/ توتو فیلسوف-پادشاه است و میتواند حقیقت امور را بر همان دیوارهی غار/سینما/روستا ببیند و وقتی از این غار خارج میشود و از روستا پا به شهر میگذارد، به تدریج، از شهود ایدهها مدام دور و دورتر میشود و بدین ترتیب به مراتبِ فرودین معرفتی درمیغلتد. پس جهان کودکی در روستا جهان شهود ایدههاست و جهان بزرگسالی در بیرونِ روستا جهان معرفت فرودین است (بزرگسالان درون غار/ روستا، هریک در مرتبهای از معرفت فرادستی کودکسالی شهود ایدهها قرار دارند اما توتو از همهی آنان فراتر و فیلسوف-پادشاه آنان محسوب میشود).
در این میانه آلفردو جایی میان این دو وضعیت است. از یک سو همراه با توتو در تجربههای کودکانهاش است. حتی بهسختی توتو را به اتاق آپارات راه میدهد تا او از جهان ایدههای خود خارج شود و مقدمهای بر ورودش به جهان واقعیتهای بزرگسالی، در جدایی از پردهی سینما فراهم شود. اما با اقدام نهاییاش که توتو را به شهر بزرگ میفرستد تا در آنجا بالغ شود و حتی کاری میکند که توتو از عشق ایدهآلش به دور افتد، معرفت فرودین خود را به نمایش درمیآورد. بورخس، جایی گفته که ما انسانها مجموعهای هستیم از دکتر جکیل و مستر هاید و بسیاری آدمهای دیگر. آلفردو چنین انسانی است که توتو را به سوی بلوغ هل میدهد و همزمان او را از جهان ایدهها دور میکند. او سقراطی است که نقش فیلسوف-پادشاهبودن را ایفا میکند درحالی که فیلسوف-پادشاه نیست. زیرا به عقیدهی افلاطون هرکس به مرتبهی شهود ایدهها درهر حوزه ای برسد، فیلسوف آن حوزه است. پس از اینکه فردی با کسب شایستگیها و لیاقت لازم، فیلسوف-پادشاه شد، میتواند به درون غار برگردد و بندیان درون غار را به بیرون و به سمت شهود ایدهها راهنمایی کند.
از اینجاست که داستانی که آلفردو برای توتو تعریف میکند نیز شکل دیگری به خود میگیرد. همان داستان دربارهی پسر فقیری که 99 روز منتظر شاهزاده میشود و روز آخر صبر نمیکند. فیلم سینما پارادیزو با روند روایت عشقی که پی میریزد، معتقد است اگر سرباز روز آخر هم صبر میکرد، شاهزاده پنجره را باز میکرد. اگر هم باز نمیکرد، به دنبال سرباز میرفت و سرانجام، عشق او را پاسخ میگفت. چون این چنین صبرکردن تا روز آخر است که شهود ایدهی عشق را ممکن میکند. اگر با دیدگان افلاطونی به موضوع نگاه کنیم، سرباز با ترک شاهزاده در روز نود و نهم بالأخره توانسته کودکی را پس پشت نهد و قدم به بیرون غار بگذارد چون از مرحلهی تجربهی حسی فراتر رفته. اما دیدگاه فیلم چیزی خلاف آن است.
▫️بخشی از یک مقاله در شمارهی سوم پدیدار
bit.ly/padidarmag03c
https://telegram.me/PadidarMag/68