دستگاه فکری کارل مارکس از گزارههای بنیادینی در عرصههای فلسفی، جامعه شناختی و اقتصادی تشکیل شده که اگر یکی از این گزارههای بنیادین زیر سوال رود، این دستگاه فکری قابل اخذ به عنوان یک کلیت نیست. مثلا مهمترین گزاره بنیادین مارکسیسم در حیطه جامعه شناختی، نظریه قطبی شدن جامعه میان کارگران و سرمایهداران بزرگ و از میان رفتن طبقات میانی است. بدون تحقق این گزاره نظریه نابودی حتمی سرمایهداری و حاکمیت سیاسی طبقه کارگر قابل حصول نیست. در واقع اکثر این گزاره های بنیادین زیر سوال رفته و منسوخ شدهاند. در این نوشتار مجال پرداخت به تمامی این گزارههای بنیادین نیست. در آینده نزدیک یادداشتی را به گزارههای بنیادین معرفت شناختی و فلسفه تاریخ مارکسیسم اختصاص میدهم که بر پایه تفسیری نامعتبر و غیرقابل دفاع از فلسفه هگل استوار شده اند. در اینجا با توجه به مضمون اصلی یادداشت تنها به نظریه منشا ارزش مارکس اشاره میکنم که پایه اساسی نظریات اقتصادی اوست.
این موضوع که ارزش واقعی کالا را چه چیز تشکیل می دهد و معیار اندازهگیری آن چیست، قرنها است که محل بحث و مجادله بوده است. حکمای الهی و اخلاقگرایان قرون وسطی با بیانی هنجاری و در اعتراض به شیوه عملکرد واقعی تجار و بازرگانان آن عصر، مفهوم "قیمت عادلانه" را مطرح کردند. این موضوع با دغدغه اساسی آنان پیوندی نزدیک داشت: آیا رباخواری حقانیت دارد و اگر دارد، ریشه این حقانیت کدام است؟ برخی از این متفکران این حکم هنجاری را صادر کردند که ارزش یک کالا را باید بر اساس میزان کاری که برای تولید آن صرف شده، محاسبه کرد. این همان نظر کارل مارکس است، البته او مسئله را به شکلی متفاوت و تفصیل یافته و بر اساس برخی از تحقیقات و نظرات دو اقتصاد دان بزرگ کلاسیک، آدام اسمیت و دیوید ریکاردو مطرح کرد.
از دیدگاه مارکس کار تنها ملاک و منشا ارزش اقتصادی است. مارکس معتقد بود ساده اندیشی است که گمان کنیم که سرمایه یا زمین منشا مستقل ارزش هستند. او نظریه اسمیت را که ارزش سه منشا کار، زمین و سرمایه دارد و ارزش محصول از نسبت اجاره زمین، سود سرمایه و مزد کارگر تامین میشود، آشفتگی اندیشه و توجیهی برای نظام سرمایهداری میدانست. واقعیت این است که اسمیت و ریکاردو مدتی با نظریه "کار تنها منشا ارزش" کلنجار رفتند. اسمیت در نهایت به این نتیجه رسید که این نظریه تنها در جوامع بدوی که جمعیت و فعالیت اقتصادی و همچنین فنون و مهارتها محدودند و در آنها انباشت سرمایه و تخصیص (کمیابی ) زمین وجود ندارد. در جوامع پیچیده تر نیروی کار دارای کیفیت های متفاوت است که نمی توان ارزش آنها را بر اساس ساعات کار برابر محاسبه کرد. به علاوه سهم سرمایه و اجاره زمین هم در کالاهای مختلف متفاوت است و این طبعا در ارزش نهایی محصول و قیمت آن تاثیر گذار است.
ریکاردو مدتی به نظریه کار منشا ارزش وفادار ماند، اما او هم در نهایت به همان نتیجهای رسید که اسمیت رسیده بود و سرانجام این نظریه را رها کرد. ریکاردو همچنین نظریه دیگری را مطرح کرد که ژان باتیست سی نیز آن را متذکر شده بود: ارزش محصول به جز کار، سرمایه و زمین توسط نیروهای عرضه و تقاضای بازار هم تعیین می شود که در ارتباط مستقیم با مفهومی به نام "مطلوبیت ذهنی" است یعنی همان "نظریه ذهنی ارزش" ژان باتیست سی که معتقد بود که در نهایت این میزان کمیابی و مطلوبیت کالا است که از طریق قیمت ارزش را اندازه گیری می کند. این نظریه در دهه 1870 توسط نظریه پردازان نئوکلاسیک شکوفا شد و مسئله منشا ارزش را برای همیشه حل کرد.
این موضوع که ارزش واقعی کالا را چه چیز تشکیل می دهد و معیار اندازهگیری آن چیست، قرنها است که محل بحث و مجادله بوده است. حکمای الهی و اخلاقگرایان قرون وسطی با بیانی هنجاری و در اعتراض به شیوه عملکرد واقعی تجار و بازرگانان آن عصر، مفهوم "قیمت عادلانه" را مطرح کردند. این موضوع با دغدغه اساسی آنان پیوندی نزدیک داشت: آیا رباخواری حقانیت دارد و اگر دارد، ریشه این حقانیت کدام است؟ برخی از این متفکران این حکم هنجاری را صادر کردند که ارزش یک کالا را باید بر اساس میزان کاری که برای تولید آن صرف شده، محاسبه کرد. این همان نظر کارل مارکس است، البته او مسئله را به شکلی متفاوت و تفصیل یافته و بر اساس برخی از تحقیقات و نظرات دو اقتصاد دان بزرگ کلاسیک، آدام اسمیت و دیوید ریکاردو مطرح کرد.
از دیدگاه مارکس کار تنها ملاک و منشا ارزش اقتصادی است. مارکس معتقد بود ساده اندیشی است که گمان کنیم که سرمایه یا زمین منشا مستقل ارزش هستند. او نظریه اسمیت را که ارزش سه منشا کار، زمین و سرمایه دارد و ارزش محصول از نسبت اجاره زمین، سود سرمایه و مزد کارگر تامین میشود، آشفتگی اندیشه و توجیهی برای نظام سرمایهداری میدانست. واقعیت این است که اسمیت و ریکاردو مدتی با نظریه "کار تنها منشا ارزش" کلنجار رفتند. اسمیت در نهایت به این نتیجه رسید که این نظریه تنها در جوامع بدوی که جمعیت و فعالیت اقتصادی و همچنین فنون و مهارتها محدودند و در آنها انباشت سرمایه و تخصیص (کمیابی ) زمین وجود ندارد. در جوامع پیچیده تر نیروی کار دارای کیفیت های متفاوت است که نمی توان ارزش آنها را بر اساس ساعات کار برابر محاسبه کرد. به علاوه سهم سرمایه و اجاره زمین هم در کالاهای مختلف متفاوت است و این طبعا در ارزش نهایی محصول و قیمت آن تاثیر گذار است.
ریکاردو مدتی به نظریه کار منشا ارزش وفادار ماند، اما او هم در نهایت به همان نتیجهای رسید که اسمیت رسیده بود و سرانجام این نظریه را رها کرد. ریکاردو همچنین نظریه دیگری را مطرح کرد که ژان باتیست سی نیز آن را متذکر شده بود: ارزش محصول به جز کار، سرمایه و زمین توسط نیروهای عرضه و تقاضای بازار هم تعیین می شود که در ارتباط مستقیم با مفهومی به نام "مطلوبیت ذهنی" است یعنی همان "نظریه ذهنی ارزش" ژان باتیست سی که معتقد بود که در نهایت این میزان کمیابی و مطلوبیت کالا است که از طریق قیمت ارزش را اندازه گیری می کند. این نظریه در دهه 1870 توسط نظریه پردازان نئوکلاسیک شکوفا شد و مسئله منشا ارزش را برای همیشه حل کرد.