افرای ابلق ۹
هرچند من طبق عادت پشت مانیتور خودم رو مخفی نگه داشتم. اما رزا اظهار وجود کرد.
طبق معمولِ جلسه های اول، طولانی تر از انتظار شد، دوباره کل شرکت رفتند و اینبار من و خانم کتابی، آبدارچی شرکت فقط مونده بودیم.
خانم کتابی با فنجون های خالی از تو اتاق کنفرانس اومد بیرون و گفت
- باز دارن مست پست میکنن ها! حواست باشه خاله جان!
با این حرف رفت تو آشپزخونه.
دفعه قبل هم مونده بودن مشروب رو سر میز دیدم. ولی اتفاق عجیب و بدی نیفتاد.
برای همین به خودم استرس ندادم و دعا کردم فقط زودتر تموم شه.
خانم کتابی با کیفش از آشپزخونه اومد بیرون و گفت
- من اجازه گرفتم که برم، تو هم برو اجازه بگیر بریم!
بلند شدم و نگران گفتم
- آخه گفت بمونم صورت جلسه بنویسم
خانم کتابی گفت
- اینا دیگه افتادن به شوخی و خنده، نمیبینی صداشون میاد!؟
حق با خانم کتابی بود. صدای خنده و حرف بلند بود و دیگه شبیه جلسه کاری نبود.
مردد گفتم
- زنگ میزنم میگم
دکمه پیجر رو زدم. آقای مقدسی سر خوش گفت
- جانم!؟
سریع گفتم
- آقای مهندس من میتونم برم!؟
سر خوشی صداش رفت و گفت
- نه خانم کجا بری! بیا تو صورت جلسه رو بردار تایپ کن، بعد برو
سریع گفتم
- چشم.
آقای مقدسی قطع کرد
خانم کتابی گفت
- باز خوبه زود تایپ کن برو.
به سمت اتاق رفتم و گفتم
- اره، وگرنه میترسم به مترو آخر نرسم.
خانم کتابی رفت و من تقه ای به در زدم.
وارد شدم و اینبار علاوه بر بوی مشروب دود هم اتاق رو گرفته بود.
به هیچکس نگاه نکردم.
سلام آرومی گفتم که بعید بود کسی بشنوه .
به سمت آقای مقدسی رفتم که اشاره کرد به کسی و گفت
- از فرهاد بگیر!
به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم.
به آقای تاجیک که در حال مرتب کردن برگه ها بود. به سمتم گرفت و لبخند محوی زد.
حتی لبخندش هم باعث سقوط قلبم میشد.
تشکر کردم و با برگه ها با عجله از اتاق خارج شدم. اما باز هم شنیدم که کسی گفت
- این چیه علی،جای اینکه دوتا داف بیاری منشی شرکت باشن نینجا برداشتی آوردی!؟
همه زدن زیر خنده!
من هنوز در رو کامل نبسته بودم
دوباره آقای مقدسی گفت
- ولش کن محمود ، دختره بی کس و کاره، از بهزیستی اومده...
قلبم درد گرفت...
در رو بستم و به خودم نگاه کردم
سر تا پا سیاه پوشیده بودم با شال سیاه و ماسک سیاه. موهام هم مشکی بود.
آروم پوزخند زدم
واقعا نینجا رو خوب گفت
خنده ام بلند تر شد
اما بغض هم کردم
از این پولدار های از خود راضی متنفرم.
برای خوندن ادامه وارد اپلیکیشن باغ استور بشید. برنامه رو رایگان نصب کنید
فیلتر نیست
لینک نصب برای اپل و اندروید تو کانالش پین شده
@BaghStore_app
باز کردی داخلش سرچ کن افرای ابلق
رمان های دیگه منم همه اونجاست
هرچند من طبق عادت پشت مانیتور خودم رو مخفی نگه داشتم. اما رزا اظهار وجود کرد.
طبق معمولِ جلسه های اول، طولانی تر از انتظار شد، دوباره کل شرکت رفتند و اینبار من و خانم کتابی، آبدارچی شرکت فقط مونده بودیم.
خانم کتابی با فنجون های خالی از تو اتاق کنفرانس اومد بیرون و گفت
- باز دارن مست پست میکنن ها! حواست باشه خاله جان!
با این حرف رفت تو آشپزخونه.
دفعه قبل هم مونده بودن مشروب رو سر میز دیدم. ولی اتفاق عجیب و بدی نیفتاد.
برای همین به خودم استرس ندادم و دعا کردم فقط زودتر تموم شه.
خانم کتابی با کیفش از آشپزخونه اومد بیرون و گفت
- من اجازه گرفتم که برم، تو هم برو اجازه بگیر بریم!
بلند شدم و نگران گفتم
- آخه گفت بمونم صورت جلسه بنویسم
خانم کتابی گفت
- اینا دیگه افتادن به شوخی و خنده، نمیبینی صداشون میاد!؟
حق با خانم کتابی بود. صدای خنده و حرف بلند بود و دیگه شبیه جلسه کاری نبود.
مردد گفتم
- زنگ میزنم میگم
دکمه پیجر رو زدم. آقای مقدسی سر خوش گفت
- جانم!؟
سریع گفتم
- آقای مهندس من میتونم برم!؟
سر خوشی صداش رفت و گفت
- نه خانم کجا بری! بیا تو صورت جلسه رو بردار تایپ کن، بعد برو
سریع گفتم
- چشم.
آقای مقدسی قطع کرد
خانم کتابی گفت
- باز خوبه زود تایپ کن برو.
به سمت اتاق رفتم و گفتم
- اره، وگرنه میترسم به مترو آخر نرسم.
خانم کتابی رفت و من تقه ای به در زدم.
وارد شدم و اینبار علاوه بر بوی مشروب دود هم اتاق رو گرفته بود.
به هیچکس نگاه نکردم.
سلام آرومی گفتم که بعید بود کسی بشنوه .
به سمت آقای مقدسی رفتم که اشاره کرد به کسی و گفت
- از فرهاد بگیر!
به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم.
به آقای تاجیک که در حال مرتب کردن برگه ها بود. به سمتم گرفت و لبخند محوی زد.
حتی لبخندش هم باعث سقوط قلبم میشد.
تشکر کردم و با برگه ها با عجله از اتاق خارج شدم. اما باز هم شنیدم که کسی گفت
- این چیه علی،جای اینکه دوتا داف بیاری منشی شرکت باشن نینجا برداشتی آوردی!؟
همه زدن زیر خنده!
من هنوز در رو کامل نبسته بودم
دوباره آقای مقدسی گفت
- ولش کن محمود ، دختره بی کس و کاره، از بهزیستی اومده...
قلبم درد گرفت...
در رو بستم و به خودم نگاه کردم
سر تا پا سیاه پوشیده بودم با شال سیاه و ماسک سیاه. موهام هم مشکی بود.
آروم پوزخند زدم
واقعا نینجا رو خوب گفت
خنده ام بلند تر شد
اما بغض هم کردم
از این پولدار های از خود راضی متنفرم.
برای خوندن ادامه وارد اپلیکیشن باغ استور بشید. برنامه رو رایگان نصب کنید
فیلتر نیست
لینک نصب برای اپل و اندروید تو کانالش پین شده
@BaghStore_app
باز کردی داخلش سرچ کن افرای ابلق
رمان های دیگه منم همه اونجاست