پاسی از شب گذشته بود...
تنها در اتاقم نشسته بودم...
شب عجیبی بود صدای زوزه باد آدمو به فکر فرو میبرد....
پرت شدم به ۵سال قبل ...
زمانی که عاشقش بودم ..
زمانی که برای داشتنش به هر دری میزدم..
پنج شش سال فکرش امانم رو بریده بود اما اون...
زمان کنکور بودو باید میخوندم ،میخوندم که بسازم آیندمو...
بالاخره نتایج امد .اول واسه اون بعد من چون فنی بود...
تاصبح باش بیدار بودم خیلی ذوق داشتم آخه مشاورشم خودم بودم نمیخواست بخونه و من کاری کردم بخونه...
با کلی ذوق و نتایج امد....
اشک تو چشام حلقه زده بود...
رتبه چهار رقمی کشوری...
تک رقمی استان...
گذشت تا نتایج من ...
با بچه ها بیرون بودم دیدم تلفنم زنگ خورد مادرم بود
یاسر نتایجت امده ببینیم ؟!گفتم نه مادر جان خودم میام میبینم...
دوباره زنگ خورد...
بله خودش بود ...
جواب دادم :الو؟! یاسر نتایجتون امده نمیخوای ببینی؟!
نتایج ما نیست فک کنما
نه نتایج خودتونه
رفتم خونه ظاهرا مادرم دیده بود نتایجو...
مهندسی مکانیک کجا ارومیه...
بهم ریختم...
باز تلفنم زنگ خورد...
خودش بود پرسیدو تبریک گفت...
صدام گرفته کردم جوری که بفهمه ناراحتم...
پیام داد یاسر زنگ زدم صدات گرفته بود چرا؟؟
گفتم به موقعش میگم بهت..
میخواستم بگم میخواستم داد بزنم بخاطر دوریته بخاطر فاصله گرفتن ازت ولی...
آخه اون بندر ...من ارومیه ...
خلاصه رفت تا شب خدا حافظی به هر شکل شیوه ای بود غیر مستقیم بهش فهموندم دوست دارم
اونم مثل اینکه گرفته بود قضیه رو و جواب میداد...
#دوریا
#داستانک
تنها در اتاقم نشسته بودم...
شب عجیبی بود صدای زوزه باد آدمو به فکر فرو میبرد....
پرت شدم به ۵سال قبل ...
زمانی که عاشقش بودم ..
زمانی که برای داشتنش به هر دری میزدم..
پنج شش سال فکرش امانم رو بریده بود اما اون...
زمان کنکور بودو باید میخوندم ،میخوندم که بسازم آیندمو...
بالاخره نتایج امد .اول واسه اون بعد من چون فنی بود...
تاصبح باش بیدار بودم خیلی ذوق داشتم آخه مشاورشم خودم بودم نمیخواست بخونه و من کاری کردم بخونه...
با کلی ذوق و نتایج امد....
اشک تو چشام حلقه زده بود...
رتبه چهار رقمی کشوری...
تک رقمی استان...
گذشت تا نتایج من ...
با بچه ها بیرون بودم دیدم تلفنم زنگ خورد مادرم بود
یاسر نتایجت امده ببینیم ؟!گفتم نه مادر جان خودم میام میبینم...
دوباره زنگ خورد...
بله خودش بود ...
جواب دادم :الو؟! یاسر نتایجتون امده نمیخوای ببینی؟!
نتایج ما نیست فک کنما
نه نتایج خودتونه
رفتم خونه ظاهرا مادرم دیده بود نتایجو...
مهندسی مکانیک کجا ارومیه...
بهم ریختم...
باز تلفنم زنگ خورد...
خودش بود پرسیدو تبریک گفت...
صدام گرفته کردم جوری که بفهمه ناراحتم...
پیام داد یاسر زنگ زدم صدات گرفته بود چرا؟؟
گفتم به موقعش میگم بهت..
میخواستم بگم میخواستم داد بزنم بخاطر دوریته بخاطر فاصله گرفتن ازت ولی...
آخه اون بندر ...من ارومیه ...
خلاصه رفت تا شب خدا حافظی به هر شکل شیوه ای بود غیر مستقیم بهش فهموندم دوست دارم
اونم مثل اینکه گرفته بود قضیه رو و جواب میداد...
#دوریا
#داستانک