#💛
"عشق سال هاىِ كودكى ام"
حالا كه كنار همان بركه ايستاده ام،ميخواهم برايت از روستا بنويسم
راستش را بخواهى،روستا ديگر رونق سابق را ندارد
از وقتى نانوايى را بر پاكرده اند
بى بى ديگر برايمان نان تنورى درست نميكند،اگرچه گله اى ندارد،
اما من اين را از چشم هايش فهميده ام كه دلش لك زده براى شنيدنِ جمله "بى بى بوى نان اهالى را مست كرده"
اين بهار نه،بهار بعدى قول لوله كشى داده اند
اين يكى صداى من را هم دراورده،ديگر نميتوانم بروم سمت بركه آب بياورم و دلتنگى هايم را روانه ى آب كنم
بركه را كه يادت نرفته؟
همان جا كه نگاه هاى غير عادى تو
و لرزش دست هاى من، نويدِ عشقى نوپا ميداد
راستى،حالا ديگر بى بى كاسه هاى نذرى اش را به خواهر كوچكترم ميسپارد و از بالاى آن عينك ته استكانى مشكوك نگاهم ميكند و زير لب ميگويد "لعنتِ خدا بر دل سياه شيطان"
ربطش را به خودم و تو نميفهمم اما نميتوانم درِ خانه تان را بزنم و پشتِ در تو و لبخندهايت انتظارم را نكشند...
عشق سال هاى كودكى ام
از وقتى كه به قول خودت از زندان روستا آزاد شدى و شهر را به من و پرسه زدن هاى يواشكى توى صحرا ترجيح دادى
نه بوى كاهگل ها،هوش از سرم ميبرد
نه ماه وسط بركه ميرقصد،نه نسيم لاى موهايم
و نه باران حواسش به دلِ گرفته ام هست...
رفتنت روستا را هم بهم ريخته چه برسد به من...
.
اينجا،بدونِ تو | #فاطمه_جعفرى
@alitaleimusic