آسمونی به رنگ ارغوان


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


گویند که هر تیره شبی را سحری هست..🪁
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-755155-526XJwL
شنوای حرفاتم : )

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


من یک گلابی نارسم. هنوز به رشد و کمال اجتماعی و داشتن شخصیتی چون او دست نیافتم.


کاش می‌شد جای عربی خوندن کتاب بخونم.


باشه، من گریه نمی‌کنم ولی باید الان اینجا ‌می‌بودی باهم می‌رفتیم پاییز گردی، قربونت.


ناظم عزیزم، اگه "شخصیت داشتن" و"رشد کرده‌ی اجتماعی" شکل توئه، من دوست دارم بی‌شخصیت‌ترین رشد نکرده‌ی اجتماعی باشم، عزیزدلم :)


یه‌جوری سرده، که حس می‌کنم باید با روش شیرویه پیش برم.
او به سمت کشو می‌رود؛ هرچه داخل کشو هست را می‌پوشد و یک هودی رویش می‌پوشد که روی کار را خوب دربیاورد.


بدترین حالت ممکن برای ما عینکیا،
اینکه عینک‌مونو گم کنیم.
دیگه حتی نمی‌بینیم، که بخوایم پیداش کنیم،
که بتونیم ببینیم.


کاش حرف‌ها کم‌تر درد داشتن.


تو که مهتابی تو شبِ من، تو که آوازی رو لبِ من
اومدی موندی شکل دعا، توی هر یارب، یاربِ من..


Parantezbaz dan repost
راهنما می‌زنم و سریع می‌پیچم توی بن‌بستی که توی یک نگاه می‌خوانم اسمش گلنار است. یادم به گلنار می‌افتد توی آن وضعیت. شهلا ریاحی بازی می‌کرد و گلنار هم همین دختره‌ای بود که تازگی‌ها توی یک سریالی عشق مصطفی زمانی شده بود. یک‌فصلش را بیشتر با سیما ندیدم. بعدش حوصله‌ام نکشید و علی نصیریان هم دیگر بازی‌اش تمام شد و همین برای دست شستن من از تماشایش بس بود. پارک می‌کنم کنار دیوار این بن‌بست عریض‌وطویل و دست پاچه می‌چپم توی مهمان‌پذیری که سر بن‌بست است. پیرمرد تقریباً هفتادساله‌ای کلاه نمدی رنگ‌ورو رفته‌ای گذاشته روی سرش و دولا شده زیر پیشخوان. انگار دنبال چیزی می‌گردد. در نگاه اول به تحتانی‌اش نگاه می‌کنم و بعداً که کمر راست می‌کند فوقانی‌اش را می‌بینم و کلاه نمد را. صدا صاف می‌کنم و می‌پرسم حاجی سرویس بهداشتی دارید؟ سر تکان می‌دهد طوری که یعنی باید تکرار کنم. با صدای نسبتاً بلندتری تکرار می‌کنم: دستشویی اینجا هست؟ مگر می‌شود دستشویی نداشته باشد؟ پس خود این پیرمرد با این کهولت سن، برای قضای حاجت چه‌کار می‌کند؟ منتهی اگر اجازه ندهد هرکسی از دستشویی مهمان‌پذیر استفاده کند، بحثش جداست. این پا و آن پا می‌شوم که اگر گفت نمی‌شود استفاده کنی سریع بروم و فکری به حال خودم کنم. دوباره سر تکان می‌دهد و برای بار سوم بدون خجالت و این اطوارها داد می‌زنم: مستراح اینجا هست حاج‌آقا؟ مستراح! بیچاره فهمیده. هنوز هم حرفی نمی‌زند. با خودم فکر می‌کنم نکند لال است زبان‌بسته. انتهای راهرو مهمان‌پذیر که باریک است و فقط با یک کورسوی چراغ زرد روشن شده، دری را نشان می‌دهد و یک کلید درشت می‌اندازد کف مشتم...


آسوده. dan repost
"مامان بزرگ،چرا مردم به من می‌گن عجیب غریب؟.
لب هایش را شل کرد."شاید چون تو خاصی.وقتی چیزی متفاوته،آدما نمی‌تونن تحملش کنن.آیگو!هیولای کوچولو و دوست داشتنیِ من.
-بادام.


morteza.kowsari dan repost
دلم می‌خواست اهل یک کشور حاشیه‌ای باشم یک گوشه‌ی نقشه‌ی دنیا. گمنام، خنثی، سر به لاک خودش...
از آن کشورها که نشسته یک گوشه ماستش را می‌خورد!
نه نفت می‌فروشد، نه مسلسل می‌خرد. خانه پُرش شامپو می‌دهد، شکلات می‌گیرد.
نه تهدید می‌کند، نه تهدید می‌شود.
سالی یک بار هم اسمش در اخبارهای بین‌المللی نمی‌آید...
کشوری که وقتی ازش میپرسند ترامپ یا بایدن، شانه بالا می‌اندازد و میگوید هر خری شد، شد!
تحریم نیست، تحریم نمی‌کند. حرام است، حرام است هم نمی‌کند.‌.‌.
قرار نیست بجنگد، قرار نیست باهاش بجنگند....
سیاست‌مدارهاش نمی‌خواهند دنیا را نجات دهند، تغییر دهند، بکوبند از نو بسازند.
با کشورهای همسایه‌‌اش فقط یک سلام‌وعلیک دارند، طفیلی خانه هیچ‌‌کدام نیست... نمی‌رود، نمی‌آیند.
.
دلم میخواست در حاشیه‌ امن چنین کشوری بنشینم، ناخن‌هام را سوهان بزنم و ندانم خاورمیانه کجاست و برایم سوال باشد این ایران ایران که می‌گویند چرا یک دم آرام نمی‌گیرد؟

(سودابه فرضی پور)


منم آن شهری، که یادش رفته، کسی را ندارد؛
دلش می‌خواهد، برقصد سرمست؛ ولی نا ندارد..
دارد؛ کابوسِ رفتن مرا، این تنها بودن، مرا...
شکنجه می‌دهد ولی نمی‌کشد!
من از شب‌های بی‌پنجره، آوازِ بی‌خاطره،
شکنجه می‌شوم.. #چارتار


این فقط یه‌پیامه، چرا انقدر زل زدی بهش؟🥲✨
پیام:


ناخن‌هایش را لاک زده‌ام. زرشکی. به دست‌های ظریف و باریکش می‌آید. دستانش پیر شده‌. چروک نشده، ولی معلومه که سال‌های زیادی از به‌وجود آمدنشان گذشته. نگاهِ لاک‌های زرشکی‌اش می‌کنم. آخرين بار کِی لاک زده بود؟ اگرهم زده بود، لاک کِرم زده بود که معلوم نشود‌. چرا؟ هیچ‌وقت نفهمیدم.
به دستان ظریف و باریکش که لاک زرشکی رویش خود نمایی می‌کند، نگاه می‌کنم و می‌گویم"میاد به دستت" لبخند میزند. می‌گوید" واقعا؟سَراش رفت ظرف شستم." به سر ناخن‌هایش نگاه می‌کنم. دستش را محکم فشار می‌دهم و می‌گویم"فدا سرت دوباره می‌زنم واست"
#امروز_ها
#روزی_روزگاری


تیک زدن کارام و تکالیف مدرسه،
باعث میشه روحم جلا پیدا کنه.


forever?... dan repost
دیگه دل و روح و اراده‌‌ای برای شکستن توی من باقی نمونده. هر بار آسیب دیدم و بلند شدم. هر بار از عمق وجود غمگین شدم ولی دوباره بیدار شدم. چاره‌ای نداشتم. چاره‌ای نداریم. مطمئنم توی زندگی‌م، دوباره قراره بعضی‌وقت‌ها دل‌شکسته و شکست‌خورده باشم ولی خب... چه میشه کرد دوستان؟! اگه با هر بار شکستن نمیتونستیم وجودمون رو بند بزنیم و از نو بسازیم، گونه‌ای به نام انسان روی زمین وجود نداشت.


نق نمی‌زنه. غر هم نمی‌زنه. کاش غر می‌زد، کاش یه‌چیزی جز" نگران نباش" می‌گفت. کاش می‌فهمید که نگرانم و نمی‌تونم نباشم. کاش به همه‌چیز چنگ نزنم‌. مفصل گیج‌گاهی باعث میشه نتونم حرف بزنم. می‌نویسم براش. نگاه نوشته‌ها می‌کنم که با خودکار آبی نوشته شده. نگاه نوشته می‌کنم و از تاریخ رندی که پایینش زدم، خوشم میاد. نگرانم و مضطرب می‌شینم به تست‌های فنون نگاه می‌کنم و یادم میاد که حرف‌هایی که بهش زدم، خیلی تکراری بود. چند روزه همین‌ها رو می‌گم. نه غر می‌زنه و نه از تکراری‌هایی که میگم خسته میشه. با خودم قرار می‌زارم که دیگه تکرار نکنم. جملات توی کلم همه تکراری‌ان. بدم میاد که نتونم کاری جز تکرار کردن بکنم.


فریاد می‌زد
"سفر چرا؟ بمان و پس بگیر!"


forever?... dan repost
مرا دوست بدار. در خود غرق کن. بگذار که جز آغوش تو مکانی برای آرمیدن نباشد.


انرژی که سه‌شنبه چهار‌شنبه‌ها ازم می‌گیره،
کلِ ماه ازم نمی‌گیره.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

55

obunachilar
Kanal statistikasi