نوروز ...
نوروز که می شود،دلم نیز ،
گوید که: نوی ، ز جای برخیز
در ، بر دل جان زند سحرگاه ،
یعنی ز غم و گذشته بگریز
مرد آنچه که بود، صبح دیروز
خالی کن سینه از غم و سوز
از نو، ترو تازه گرد وجان بخش
ما را تو به عاشقی توان بخش
بگذار چنان که خاک روید ،
در ما، غم عاشقی بموید !
چون چشمه شویم و ماه و خورشید
گردیم ز نو ، تمام ، ما عید !
چون عید من و تو شادی خلق
از شانه فرو فکن پس این دلق !
این دلق نمور کهنه اندیش ،
این کرده به ظلم جان ما ریش
...
هرروز ، اگر ز نو بزاییم ، ...
ما شاه خودیم ، کی گداییم؟
#محمد_عزیزی
۲ فروردین ۱۳۹۸
@azizi_poet
نوروز که می شود،دلم نیز ،
گوید که: نوی ، ز جای برخیز
در ، بر دل جان زند سحرگاه ،
یعنی ز غم و گذشته بگریز
مرد آنچه که بود، صبح دیروز
خالی کن سینه از غم و سوز
از نو، ترو تازه گرد وجان بخش
ما را تو به عاشقی توان بخش
بگذار چنان که خاک روید ،
در ما، غم عاشقی بموید !
چون چشمه شویم و ماه و خورشید
گردیم ز نو ، تمام ، ما عید !
چون عید من و تو شادی خلق
از شانه فرو فکن پس این دلق !
این دلق نمور کهنه اندیش ،
این کرده به ظلم جان ما ریش
...
هرروز ، اگر ز نو بزاییم ، ...
ما شاه خودیم ، کی گداییم؟
#محمد_عزیزی
۲ فروردین ۱۳۹۸
@azizi_poet