Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
دو روز مانده بود تا تولد بهترین دوستم فکرم شده بود انتخاب هدیه برای او می دانستم دلش اسیر یک جعبه ی مداد رنگی بیست و چهارتایی ست چون بارها درباره اش با من حرف زده بود اما من فقط هشت سالم بود! پول تو جیبی هایم کفاف این هدیه را نمی داد، فقط یک راه داشتم، اینکه به سراغ قلکم بروم، قلکی که چند ماه تمام امانت دار پول هایم شده بود تا بتوانم اسکیت بخرم ، قلکم را بالا بردم و به زمین کوبیدم، آرزوی خودم را شکاندم، تا او را به آروزیش برسانم اما اصلا هدیه ی من به چشمش نیامد، حتی یک تشکر هم نکرد، من برای خوشحال کردنش از آرزوی خودم گذشته بودم؛ همه ی پس اندازم را خرج آرزوی او کرده بودم اما او هرگز نفهمید من ماندم و یک قلک شکسته ی خالی...
حالا بعد از این همه سال به این فکر می کنم که آدم ها هر کدام قلک هایی دارند که در آن چیزهایی مهم تر از پول را پس انداز می کنند، محبت، وفاداری و عشق را ذخیره می کنند تا در زمان مناسب خرجش کنند
اما گاهی قلکشان را برای آدم اشتباهی می شکنند،کسی که چشمهایش به روی محبت و فداکاری و عشق آن ها بسته ست
کاش حواسمان باشد قلکمان را برای چه کسی می شکنیم،
قلکی که خالی شود خیلی سخت پر می شود!
#کافه_رمان_بوک
••••●✮joined🫴
🆗@caferomanbook
حالا بعد از این همه سال به این فکر می کنم که آدم ها هر کدام قلک هایی دارند که در آن چیزهایی مهم تر از پول را پس انداز می کنند، محبت، وفاداری و عشق را ذخیره می کنند تا در زمان مناسب خرجش کنند
اما گاهی قلکشان را برای آدم اشتباهی می شکنند،کسی که چشمهایش به روی محبت و فداکاری و عشق آن ها بسته ست
کاش حواسمان باشد قلکمان را برای چه کسی می شکنیم،
قلکی که خالی شود خیلی سخت پر می شود!
#کافه_رمان_بوک
••••●✮joined🫴
🆗@caferomanbook