کلمات درون گلویش داشت خفه اش میکرد
بنظر میرسید هیچکس نمیدید
میخندیدند
دست میدادند
و رد میشدند
بین گذران عمرش رهگذری
فقط یک نفر بود که میخواست کنارش نفس کشیدن را تجربه کند
ولی از خیلی وقت پیش
دیگر نوایش به گوش نمیرسید
با گلویی پاره از درد تصمیم گرفت تا وقتی که استخوان هایش پودر شود بنویسد
برای همین حالا اینجا وجود داره :)
بنظر میرسید هیچکس نمیدید
میخندیدند
دست میدادند
و رد میشدند
بین گذران عمرش رهگذری
فقط یک نفر بود که میخواست کنارش نفس کشیدن را تجربه کند
ولی از خیلی وقت پیش
دیگر نوایش به گوش نمیرسید
با گلویی پاره از درد تصمیم گرفت تا وقتی که استخوان هایش پودر شود بنویسد
برای همین حالا اینجا وجود داره :)