دانه دانه دردانه فرزندانه!


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


اینجا از فرزندانمان می نویسیم.از روزها و لحظه های مبارک مادر و پدری،از تجربه زیسته ای که ما وفرزندانمان را می پروراند و رشد می دهد.شما هم می توانید تجربیات خود را برای ما به آیدی @ayat791 ارسال کنید.یادداشت ها در صورت تایید توسط ادمین،بازنشر داده می شوند.

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


هر سال روزهای آخر اسفند یکی از شیرین ترین سرگرمی های من نگاه کردن به جوانه زدن درختان و روییدن گلها و گیاهان بود، اولین سرسبزی داخل باغچه حتی اگر علف هرزی، نگاهم را به خود جلب میکرد. اما امروز که قاصدک لای سنگ فرش حیاط با گلهای زرد و خیره کننده اش برایم جلب توجه کرد، فهمیدم امسال تو با آن چشم های مسحور کننده ات مرا غرق در خود کرده ای، امسال تو جوانه ی درخت زندگیمان زیباترین جوانه ای هستی که چشمم به خود دیده و با تو به قدرت خالق جهانیان پی برده...

آرزو میکنم تمام بانوان کشورم،کشورم که نه روی زمین این حس را تجربه کنند٬آمین!

#مادرانه
#مامان_ریحانه

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




هیچ موقع فکر نمیکردم نگاه کردن به یه تخت نوزاد تازه متولد شده اینقدر برام حس های عجیبی داشته باشه...!
تختی که از شب تا صبح در کنار تخت من بود و نگاه گاه و بی گاه و همراه با درد من به آن، درد و نگرانی و امید را در وجودم بر افروخته میکرد.و هر بار این سوالات را در ذهنم تکرار میکردکه؛ خدایا آخرش چه میشود؟!آیاختم به خیر میشود یا نه؟!پس کی تمام میشود این درد شیرین؟! کی؟! کی...؟!
و در نهایت بعد حدود ۱۱ ساعت دختری که ماه ها انتظار دیدنش را می کشیدم از عرش الهی به این تخت فرود آمد و مرا برای دومین بار مادر کرد...و حالا این منم که همواره شکر گذار الطاف الهی ام و بسیار خوشحالم از این اتفاق نو...!

#مادرانه
#مامان_سمانه

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




مدتی منتظر بودیم تا انیمیشن فیلشاه اکران شود.
در اولین روز اکران دست پسرها را گرفتم و رفتیم سینما.
علی هی میپرسید داستانش چیه و من هی میگفتم نمیدونم.
وسطهای انیمیشن، دقیقا همانجا که شافیل و بقیه میرفتند که زیارتگاه پر رونق شهر کناری را ویران کنند، با ذوق و هیجان گفت مامان این ماجرای سوره ابابیله!!!
ذوق زده شدم و لپهاشو کشیدم!
خیلی خوشم اومد از داستان غیر مستقیم انیمیشن!
بامزه تر امیر بود که هی میگفت مامان منم بلدم :سوره بلالیبه!!

#مادرانه
#مرجان_الماسی
#یک_محصول

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




بچه ، آن موجود نامریی روزهای قبل توی شکمت و حجم خیس و لزج بعد از زایمان را که بگذارند روی سینه ات ، تازه باورت می شود که مادر شده ای ، تا قبل از آن قلمبگی شکمت را می دیدی و شکل مبهم عکس های سیاه و سفید سونوگرافی را و تکان های گاه و بیگاهش را زیر پوستت حس می کردی ، با این نشانه ها سخت بود باورت بشود که بچه ای از خودت داری.

بچه ، کوچولوی موطلایی هفتاد و خورده ای سانتی با صدای ناز و بچه گانه اش پشت سرت صدا بزند: مامااان ، از خواب بیدار شود و به جای گریه همیشگی اش صدا کند: مامااان ، بغض کند و پناه بیاورد به آغوشت و باز هم مامااان ، خرابکاری های خودش را بیندازد گردن تو و درجواب " کی اینکارو کرده؟" بگوید :مامااان،،،

و ...

یکبار دیگر باورت می شود که " مادر " شده ای و مگر توی دنیا قشنگ تر از این باور داریم؟

#مادرانه
#زهرا_مردانه

@zendegimibafam

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




بچه ها معمولا اينطوري ان كه كاراشون آدمو ميخ كوب ميكنه. اين جمله يه مفهوم منتاقض داره. اگه معمولا اينجوري ان پس چرا هربار ميخكوب ميشيم؟! چرا؟ چون درسته كه معمولا اين اتفاق مدام ميفته اما هربار عجيب تر و باورنكردني تر از قبله رفتارشون.
اين دستگيره نارنجي نمدي كه دوخت هاي نامنظم ناشيانه داره رو لازم داشتم ولي خودم نمي دونستم لازمش دارم. ديروز توي شلوغي ها و بهم ريختگي هاي آشپزخونه تسنيم اين دستگيره نارنجي رنگ كه دوخت هاي نامنظم ناشيانه داره رو آورد داد بهم و گفت اينو دوختم برا تو مامان كه دستات نسوزه.
من چقدر به اين دستگيره ي نارنجي رنگي كه دوخت هاي ناشيانه داره و يه لنگه ست نياز داشتم و خودم خبر نداشتم. چقدر نياز داشتم يكي كه فكرش هم نمي كردم، تمام مدتي كه داشته با دست هاي كوچولوش سوزن و نخ رو به زحمت از توي اين نمد رد مي كرده و يا درست وقتي كه اون نوار گل گلي تزييني رو مي چسبونده به لبه هاي دستگيره، داشته به من فكر مي كرده! هر لحظه به من توجه داشته و هي با ذوقِ خوشحال كردن من سوزن زده.
چقدر من به اين دستگيره كه يه لنگه بيشتر نداره و كوك هاي نامنظم داره نياز داشتم.

#مادرانه
#فاطمه_خوشنما

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




هر وقت تو فکر و خیالم میرم به زمان آینده و به بزرگ شدن بچه ها و مرد شدن پسرام فکر میکنم انگار سریع دلم می خواد موضوع فکر کردنم رو عوض کنم.
هر چند که همیشه هزارتا دلهره و نگرانی برای آینده با آدم هست؛ اینکه بچه هام خوب تربیت بشن ، سالم باشن ، شاد و موفق باشن و ...
اما ته همه اینا یه چیز دیگه هست که جنسش با بقیه فرق داره و اونه که بیشتر حس کلافگی بهم میده.
اینکه وقتی بزرگ شدن چقدر بهشون نزدیکم؟چقدر حرفشون رو میفهمم؟ رابطمون نشه فقط در این حد که مامان شام چی داریم یا خبرهای روزمره ؛ اون موقع شاید دیگه نتونم هر روز صبح برای بیدار کردنش کنارش بشینم و نازش کنم و قربون صدقه اش برم.اون موقع که نمیشه به بهانه هر کار خوبش بپرم و بوسش کنم یا با یه پارک و رستوران بردن هیجان زدش کنم ؛ نمیتونم بی بهانه مثل الان بگم وای چقدر انرژی مامان کم شده یکم بیا بغل مامان و اونم بدو بدو خودشو بندازه تو بغل من...
مطمئنم که هر چه قدر هم اون زمان از داشتنشون لذت ببرم و دوستشون داشته باشم ولی یاد بچگیهاشون دلم رو میبره با خودش.
من آینده ام به من الانم میگه قدر این لذت های به ظاهر کوچیک الان رو بدون که بعدا حسرتش رو نخوری؛ لذت نقاشی کشیدن با هم ،بازی کردن با هم ، لذت کیک درست کردن با هم با تمام بهم ریختگیهاشون و کلافگی من.
بهم میگه اینقدر منتظر نباش طبق حرف های بقیه که بچه هات از آب و گل دربیان ، بزرگ بشن مستقل بشن ؛
بیشتر تو لحظه های حال حضور داشته باش و از تک تک لحظه های مادربودنت لذت ببر.
مطمئنم پسرم که از خواب بیدار بشه امروز پیشنهاد بازی کردن رو خودم بهش میدم و فقط خوش حال شدن اون رو نمیبینم بلکه لذت این لحظه های تکرار نشدنی رو با تمام وجودم حس میکنم.

#سمانه
#مادرانه

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




مدتی بود اصلا کار با درس و مشق مدرسه اش نداشتم .ولی اون روز که از مدرسه اومد احساس کردم کمی گرفته است .بعد از خوردن نهار یه برگه آورد و توش جمع دوتا عدد سه رقمی رو نوشت و گفت مگه این جوابش درست نیست؟ گفتم:چرا درسته! آخه خودم قبلا راه حلشو بهش گفته بودم. پرسید چرا جوابش این شده؟گفتم:چرا نداره!هر دو تا که جمع میشن بعدیش میره بغلی. گفت: چرا اون یکیش نمیره؟گفتم‌: خوب قاعدش اینه دیگه!
از رو نگاهش فهمیدم که اصلا قانع نشده٬ با این که به جواب درست رسیده بود ولی دنبال علتش میگشت .تازه فهمیدم که مدتهاست بدون فکر کردن به علت جمع از روی عادت یه کاری رو انجام میدادم .شاید مفهومش رو میدونستم یادم رفته بود و شایدم هیچ وقت نمیدونستم . تازه فهمیدم که خیلی کارها تو زندگی هست که از روی عادت انجام میدیم بدون اینکه بهش فکر کنیم چرا .و شایدم غبار روزمرگی گاهی ما آدما رو تبدیل به رباتهایی کرده که برنامه ریزی شدن برای یه سری کارای روزانه.ولی بچه ها هنوز بوی آدمیت میدهند.

#مادرانه
#مامان_آرشیدا

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




«دانه های تسبیحِ من»

مثل همه ی روزهای این دو ماه، تو در آغوشم بودی و من با شور و شوق مشغول تقدیم شیره ی جانم به تو ای نازنین فرشته ی من، خواستم تا آفریننده ات را تسبیح کنم، در محدوده ی دسترسی ام دنبال تسبیح گشتم و پیدا نکردم، تصمیم گرفتم از انگشتانم استفاده کنم که ناگاه چشمم به انگشتان ظریف و خارق العاده ی تو افتاد دلبرکم و بند بند انگشتان کوچکت امروز دانه های تسبیح من شد٬ای شیرین ترین هدیه ی الهی!

سبحان الله ای خالق زیبایی ها!
الحمدلله ای بخشنده ی مهربان!
لا اله الا الله والله اکبر.

#مادرانه
#مامان_محمدطاها

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




دوست داریم برایش اسباب بازی بسازیم تا اینکه همه ش اسباب بازی بخریم. دوست داریم در کنار مصرف کردن, ساختن را هم یاد بگیرد. میخواهیم زباله کمتری تولید کند و به دور ریختنی ها نگاه متفاوتی داشته باشد. میخواهیم اهمیت محیط زیست را درک کند. میخواهیم همیشه با عروسکهای زیبا و بی عیب و نقص بازی نکند و تعریفش از زیبایی عمیق تر شود و در ظاهر متوقف نباشد. یک نمونه از این خواستن ها در این دو عروسک تجلی کرد. این کاراکترهای بامزه. بابا جانش وقتی من پای لپ تاپ تق تق مشغول بودم با دخترکم این دو کاراکتر را خلق کردند.

#مادرانه
#زینب_ایمان_طلب

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane




بسمِ الله...
اینجا همان صحنه نابی است که بازسازی اش کردم:
داشتم در اتاقش لباسهایش را جمع و جور میکردم که برویم خانه مامان جان.
خیالم راحت که به کارهایم میرسم و بیدار که شد راهی میشوم.
چند دقیقه بعد آمدم سری بزنم که بیدارنشده باشد و..
دیدم نیست لابلای تشک و پتویش.ذهنم سمت گلها نرفت.آشپزخانه را دیدم نبود.
یک هو دیدم با آن لباسهای پروانه ایِ جدیدش دست دراز کرده که برگهای گل را بکَند.
مراکه دید زل زد به چشمانم و خنده جانِ دلبرش را کرد.
قربان صدقه اش رفتم وافسوس خوردم که چرا صحنه را شکار نکردم!!
با دستان خودم گذاشتمش زیر گل و عکسش را گرفتم:)

#مادرانه
#مامان_محبوب

دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 505

obunachilar
Kanal statistikasi