هر وقت تو فکر و خیالم میرم به زمان آینده و به بزرگ شدن بچه ها و مرد شدن پسرام فکر میکنم انگار سریع دلم می خواد موضوع فکر کردنم رو عوض کنم.
هر چند که همیشه هزارتا دلهره و نگرانی برای آینده با آدم هست؛ اینکه بچه هام خوب تربیت بشن ، سالم باشن ، شاد و موفق باشن و ...
اما ته همه اینا یه چیز دیگه هست که جنسش با بقیه فرق داره و اونه که بیشتر حس کلافگی بهم میده.
اینکه وقتی بزرگ شدن چقدر بهشون نزدیکم؟چقدر حرفشون رو میفهمم؟ رابطمون نشه فقط در این حد که مامان شام چی داریم یا خبرهای روزمره ؛ اون موقع شاید دیگه نتونم هر روز صبح برای بیدار کردنش کنارش بشینم و نازش کنم و قربون صدقه اش برم.اون موقع که نمیشه به بهانه هر کار خوبش بپرم و بوسش کنم یا با یه پارک و رستوران بردن هیجان زدش کنم ؛ نمیتونم بی بهانه مثل الان بگم وای چقدر انرژی مامان کم شده یکم بیا بغل مامان و اونم بدو بدو خودشو بندازه تو بغل من...
مطمئنم که هر چه قدر هم اون زمان از داشتنشون لذت ببرم و دوستشون داشته باشم ولی یاد بچگیهاشون دلم رو میبره با خودش.
من آینده ام به من الانم میگه قدر این لذت های به ظاهر کوچیک الان رو بدون که بعدا حسرتش رو نخوری؛ لذت نقاشی کشیدن با هم ،بازی کردن با هم ، لذت کیک درست کردن با هم با تمام بهم ریختگیهاشون و کلافگی من.
بهم میگه اینقدر منتظر نباش طبق حرف های بقیه که بچه هات از آب و گل دربیان ، بزرگ بشن مستقل بشن ؛
بیشتر تو لحظه های حال حضور داشته باش و از تک تک لحظه های مادربودنت لذت ببر.
مطمئنم پسرم که از خواب بیدار بشه امروز پیشنهاد بازی کردن رو خودم بهش میدم و فقط خوش حال شدن اون رو نمیبینم بلکه لذت این لحظه های تکرار نشدنی رو با تمام وجودم حس میکنم.
#سمانه
#مادرانه
دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
http://telegram.me/danedanedordanefarzandane