#ابوذر_قاسمیان:
خیلی وقت است که جوایز ایرانی تبدیل به کمدی شدهاند. کمدیهایی پر از رفتارهای احمدنژادی؛ طوری که همهی اهالی ادبیات را بیحس کردهاند. اما این بیانیهی جلال دیگر خیلی زشت بود. پر از توهین و تحقیر و کینهورزی به داستان ایرانی. آن هم در سالی که هم در رمان هم مجموعهداستان سال خیلی پرباری بود. این همه کار خوب را نبینی و بعد بیایی بگویی ادبیات ما همین است. داستان کوتاه ما همین است. آن هم از دید داورانی که حتی بین اهالی ادبیات هم شناخته شده نیستند. البته به جز آقای کشاورز عزیز که اعتباری دارد بقیهی داوران داستان کوتاه حتی نسبتشان با داستان کوتاه هم مشخص نیست. بعد بیایند اینطور بیانیهی غرا و کوبندهای هم بدهند، خب زور دارد!
دلایلشان که دیگر جالبتر است. داستان را با خطابههای اخلاقی اشتباه گرفتهاند. البته خب جایزهی جلال از اول نشان داده که فقط مضمون برایش مهم است. آن هم فقط مضمونهایی که حکومت تأیید میکند و فرقی هم نمیکند کی داور باشد. قبلاً به داستانهای مذهبی از نوع تندروانهاش و حالا به ادبیات لاتی که البته اصلاً اشکال ندارد و میتواند در این مضمون هم خلاقیت باشد. که خب اینها هم که انتخاب شدهاند واقعاً کتابهای بدی نیستند یا چندتا نامزد خوب هم دیده میشود، اما رویهی این جایزه بد است که فقط مضمون را مد نظر قرار داده نه مطمئناً حتی قوت همان کتاب. طوری که جایزه به دل برندههاش هم ننشیند. و چیزی که این وسط گمشده، ادبیات است. و جایزهی داریوشجان احمدی را هم که انگار به خود کتاب ندادهاند و لحنشان طوری است که انگار صدقهسری است یا مجبور شدهاند وگرنه مایل نبودهاند. و چه جفایی بود در حق ادبیات این حرکت. چه نمکی میپاشند به زخممان.
البته بقیهی جوایز هم وضع بهتری ندارند. هرکدام پاشنهی آشیلی دارند، و حتی اگر نیتشان خیر باشد به نحوی دارند تیشه میزنند به این ریشهی نیمخشکیده.
از یک طرف آدم میگوید چیزی نگوید و اعتراضی نکند تا در نطفه خفه نشوند. چون هیچ کاری سختتر و بیمزد و منتتر از همین جایزهبرگزارکردن نیست. اما از یک طرف میگویی ادبیات عرصهی نقد است و باید گفته شود حتی اگر انتقاد از خودمان باشد تا توی تعارفاتمان گیر نکنیم و مثل کبک سرمان را توی برف نکنیم. بعد میبینی که فلانجایزه کوچکترین فاکتورها را هم رعایت نمیکند و به مبتدیانهترین شیوهها عمل میکند. از نحوهی داوری و ترکیب داورها گرفته تا نحوهی برگزاری. حتی عنوان جایزه هم اشکال حشوی فاحش دارد که حتی مخاطب عام هم آن را میفهمد و مسخره میکند؛ و یکدفعه هم که سر و ته همهچیز را به هم میآورند تا گافهای قبلی را بپوشانند، غافل از اینکه خود گاف بزرگتری است. خب اگر چیزی هم گفته نشود ممکن است این رویه ادامه پیدا کند.
یا آن یکی جایزهی دیگر که تندیسش را به کتابهای پرفروش میدهد تا اعتبار وارونه کسب کند بین مخاطب، به جای آنکه خودش باعث پرفروش شدن اثری شود. البته برای هرکدام از این جوایز دهها مصداق وجود دارد، اما نمیخواهم، ابداً نمیخواهم دلخوری پیش بیاید و جور دیگری برداشت شود، چون همین زحمتی که میکشند جای تقدیر دارد اما چه بهتر که این همه زحمت هدر نرود و تأثیر عکس ندهد. یا اینکه یک جایزه که در نهایت بد هم عمل نکرده و جشنی شایستهی ادبیات را برگزار کرده، سادگی را شرط برندهشدن میداند که خب این همان تخم لقی است که سالها پیش یکی از بزرگان توی دهن بقیه شکست که ما به پروست جایزه نمیدهیم و به کتابی جایزه میدهیم که عوام هم دوست داشته باشند. اصلا مگر عوام کتاب میخواند یا کتابهایی از این جنس میخواند؟ آنها همان میممؤدب و هما پوراصفهانی خودشان را میخوانند چه کار دارند به حافظ خیاوی و پیمان اسماعیلی و هادی کیکاووسی. و شاید همین، نقطهی انحراف تمامی جوایز بعد از آن شد و همه همین شیوه را پی گرفتند و هی سال به سال از اعتبار جوایز کم شد که خواستند کتابی را انتخاب کنند که عوام هم دوست داشته باشند تا ادبیات را بین مردم ببرند و اینگونه شد که تمام مخاطبان خاص خود را که تعدادشان هم کم نبود از دست دادند. چون مخاطب عام، کتاب خودش را انتخاب میکند و کاری به من و شما ندارد. حالا شما باور نکنید و به کارتان مصر باشید. اصلاً نفس جایزه همین است که بهترین را انتخاب کند وگرنه دیگر دلیل وجودیاش از بین میرود. واصلاً اشکال ندارد که آن بهترین به زعم گردانندگانش باشد. اما وقتی گردانندگانش پیشپیش ندای این را سر میدهند که ما بهترین را انتخاب نمیکنیم و فلان را انتخاب میکنیم یعنی خودکشی، یعنی پیش از تولد مرده است.👇👇👇
خیلی وقت است که جوایز ایرانی تبدیل به کمدی شدهاند. کمدیهایی پر از رفتارهای احمدنژادی؛ طوری که همهی اهالی ادبیات را بیحس کردهاند. اما این بیانیهی جلال دیگر خیلی زشت بود. پر از توهین و تحقیر و کینهورزی به داستان ایرانی. آن هم در سالی که هم در رمان هم مجموعهداستان سال خیلی پرباری بود. این همه کار خوب را نبینی و بعد بیایی بگویی ادبیات ما همین است. داستان کوتاه ما همین است. آن هم از دید داورانی که حتی بین اهالی ادبیات هم شناخته شده نیستند. البته به جز آقای کشاورز عزیز که اعتباری دارد بقیهی داوران داستان کوتاه حتی نسبتشان با داستان کوتاه هم مشخص نیست. بعد بیایند اینطور بیانیهی غرا و کوبندهای هم بدهند، خب زور دارد!
دلایلشان که دیگر جالبتر است. داستان را با خطابههای اخلاقی اشتباه گرفتهاند. البته خب جایزهی جلال از اول نشان داده که فقط مضمون برایش مهم است. آن هم فقط مضمونهایی که حکومت تأیید میکند و فرقی هم نمیکند کی داور باشد. قبلاً به داستانهای مذهبی از نوع تندروانهاش و حالا به ادبیات لاتی که البته اصلاً اشکال ندارد و میتواند در این مضمون هم خلاقیت باشد. که خب اینها هم که انتخاب شدهاند واقعاً کتابهای بدی نیستند یا چندتا نامزد خوب هم دیده میشود، اما رویهی این جایزه بد است که فقط مضمون را مد نظر قرار داده نه مطمئناً حتی قوت همان کتاب. طوری که جایزه به دل برندههاش هم ننشیند. و چیزی که این وسط گمشده، ادبیات است. و جایزهی داریوشجان احمدی را هم که انگار به خود کتاب ندادهاند و لحنشان طوری است که انگار صدقهسری است یا مجبور شدهاند وگرنه مایل نبودهاند. و چه جفایی بود در حق ادبیات این حرکت. چه نمکی میپاشند به زخممان.
البته بقیهی جوایز هم وضع بهتری ندارند. هرکدام پاشنهی آشیلی دارند، و حتی اگر نیتشان خیر باشد به نحوی دارند تیشه میزنند به این ریشهی نیمخشکیده.
از یک طرف آدم میگوید چیزی نگوید و اعتراضی نکند تا در نطفه خفه نشوند. چون هیچ کاری سختتر و بیمزد و منتتر از همین جایزهبرگزارکردن نیست. اما از یک طرف میگویی ادبیات عرصهی نقد است و باید گفته شود حتی اگر انتقاد از خودمان باشد تا توی تعارفاتمان گیر نکنیم و مثل کبک سرمان را توی برف نکنیم. بعد میبینی که فلانجایزه کوچکترین فاکتورها را هم رعایت نمیکند و به مبتدیانهترین شیوهها عمل میکند. از نحوهی داوری و ترکیب داورها گرفته تا نحوهی برگزاری. حتی عنوان جایزه هم اشکال حشوی فاحش دارد که حتی مخاطب عام هم آن را میفهمد و مسخره میکند؛ و یکدفعه هم که سر و ته همهچیز را به هم میآورند تا گافهای قبلی را بپوشانند، غافل از اینکه خود گاف بزرگتری است. خب اگر چیزی هم گفته نشود ممکن است این رویه ادامه پیدا کند.
یا آن یکی جایزهی دیگر که تندیسش را به کتابهای پرفروش میدهد تا اعتبار وارونه کسب کند بین مخاطب، به جای آنکه خودش باعث پرفروش شدن اثری شود. البته برای هرکدام از این جوایز دهها مصداق وجود دارد، اما نمیخواهم، ابداً نمیخواهم دلخوری پیش بیاید و جور دیگری برداشت شود، چون همین زحمتی که میکشند جای تقدیر دارد اما چه بهتر که این همه زحمت هدر نرود و تأثیر عکس ندهد. یا اینکه یک جایزه که در نهایت بد هم عمل نکرده و جشنی شایستهی ادبیات را برگزار کرده، سادگی را شرط برندهشدن میداند که خب این همان تخم لقی است که سالها پیش یکی از بزرگان توی دهن بقیه شکست که ما به پروست جایزه نمیدهیم و به کتابی جایزه میدهیم که عوام هم دوست داشته باشند. اصلا مگر عوام کتاب میخواند یا کتابهایی از این جنس میخواند؟ آنها همان میممؤدب و هما پوراصفهانی خودشان را میخوانند چه کار دارند به حافظ خیاوی و پیمان اسماعیلی و هادی کیکاووسی. و شاید همین، نقطهی انحراف تمامی جوایز بعد از آن شد و همه همین شیوه را پی گرفتند و هی سال به سال از اعتبار جوایز کم شد که خواستند کتابی را انتخاب کنند که عوام هم دوست داشته باشند تا ادبیات را بین مردم ببرند و اینگونه شد که تمام مخاطبان خاص خود را که تعدادشان هم کم نبود از دست دادند. چون مخاطب عام، کتاب خودش را انتخاب میکند و کاری به من و شما ندارد. حالا شما باور نکنید و به کارتان مصر باشید. اصلاً نفس جایزه همین است که بهترین را انتخاب کند وگرنه دیگر دلیل وجودیاش از بین میرود. واصلاً اشکال ندارد که آن بهترین به زعم گردانندگانش باشد. اما وقتی گردانندگانش پیشپیش ندای این را سر میدهند که ما بهترین را انتخاب نمیکنیم و فلان را انتخاب میکنیم یعنی خودکشی، یعنی پیش از تولد مرده است.👇👇👇