بسم الله...
از قدیم گفتن وظیفه یک نویسنده،برجسته کردن مشکلات اجتماعی و سیاهی های جامعه با هدف دیده شدن اون هاست.
به مکالمه واقعی زیر توجه کنید و سیر تحول رو برای خودتون باز سازی کنید:
+: علامت دیالوگ دختر،۱۴ ساله،صاف و ساده،خوش قیافه
÷: علامت دیالوگ پسر،۱۵ ساله،دنبال رابطه(!!)،خوش قیافه
÷وای چه خوشگلی تو😘اهل کجایی؟!😍
+اهل اصفهان😶تو ام که خوبی
÷مرسی😎کاش اصفهان بودم نمیذاشتم تنها بمونی
+حالا مثلا کی هستی؟🙄
÷من دوست پسر آیندت😎😘
[دایی:خدا شاهده کور شم دروغ بگم😑]
+من دوس پسر نمیخوام اه
÷چقدر بداخلاقی خوشگل😒حالا خیلی هم به خودت نناز
+نه که تو خوش اخلاقی😔چرا اینطوری حرف میزنی
÷خب حالا😘شمارتو بده زنگ بزنم
+چیکار داری بهم زنگ زدی؟
÷تو شمارتو بده زنگ بزنم راحت حرف بزنیم😊
+نه نمیدم
÷ببین باز داری دیوونه بازی درمیاریا😒اه هی من هیچی نمیگم!
+خیلی بدی😔خب من جلو مامانم باهات حرف بزنم؟نمیگه کی بود؟
÷عهه راس میگی...
دایی:این مکالمه ادامه داشت تا اینکه فرض کنید این دوتا بچه،باهم وارد یک رابطه شدن و چه اتفاقی افتاد؟پسره خسته شد و گفت برو پی کارت:) و دختره که با سادگی تمام وارد این قضیه شده بود،ضربه ای خورد که...👇
پروفایل دختر:
سیاه و خط خطی با کلی حالت افسردگی و ...
بیو:
دًَُِّرستع منع خیلی ... ام، ولی واسه توع خیلی ... ام!
[روی اینا کلی اِفکت تصویری و حرکه و ... تصور کنید😐]
عشقم:شاهینع هرکی چپ نیگاش کنع خودم .....
تا اینکه تهش میشه این😊انگار یک گل،کلی خار دوروبر خودش ساخته برای محافظت از خودش،ولی دقیقا کار برعکس شده و این دختر میشه گفت دیگه از دست رفته...:)
و اما همون پسر ۱۵ ساله همچنان داره به کارش ادامه میده...
یعنی یه دختر بچه ۱۴ ساله تو اون سن به حدی میرسه که اوج سیاه نمایی و سیاهیه اتفاقا...:)
درد ایناست!نمیشه ساکت نشست
از قدیم گفتن وظیفه یک نویسنده،برجسته کردن مشکلات اجتماعی و سیاهی های جامعه با هدف دیده شدن اون هاست.
به مکالمه واقعی زیر توجه کنید و سیر تحول رو برای خودتون باز سازی کنید:
+: علامت دیالوگ دختر،۱۴ ساله،صاف و ساده،خوش قیافه
÷: علامت دیالوگ پسر،۱۵ ساله،دنبال رابطه(!!)،خوش قیافه
÷وای چه خوشگلی تو😘اهل کجایی؟!😍
+اهل اصفهان😶تو ام که خوبی
÷مرسی😎کاش اصفهان بودم نمیذاشتم تنها بمونی
+حالا مثلا کی هستی؟🙄
÷من دوست پسر آیندت😎😘
[دایی:خدا شاهده کور شم دروغ بگم😑]
+من دوس پسر نمیخوام اه
÷چقدر بداخلاقی خوشگل😒حالا خیلی هم به خودت نناز
+نه که تو خوش اخلاقی😔چرا اینطوری حرف میزنی
÷خب حالا😘شمارتو بده زنگ بزنم
+چیکار داری بهم زنگ زدی؟
÷تو شمارتو بده زنگ بزنم راحت حرف بزنیم😊
+نه نمیدم
÷ببین باز داری دیوونه بازی درمیاریا😒اه هی من هیچی نمیگم!
+خیلی بدی😔خب من جلو مامانم باهات حرف بزنم؟نمیگه کی بود؟
÷عهه راس میگی...
دایی:این مکالمه ادامه داشت تا اینکه فرض کنید این دوتا بچه،باهم وارد یک رابطه شدن و چه اتفاقی افتاد؟پسره خسته شد و گفت برو پی کارت:) و دختره که با سادگی تمام وارد این قضیه شده بود،ضربه ای خورد که...👇
پروفایل دختر:
سیاه و خط خطی با کلی حالت افسردگی و ...
بیو:
دًَُِّرستع منع خیلی ... ام، ولی واسه توع خیلی ... ام!
[روی اینا کلی اِفکت تصویری و حرکه و ... تصور کنید😐]
عشقم:شاهینع هرکی چپ نیگاش کنع خودم .....
تا اینکه تهش میشه این😊انگار یک گل،کلی خار دوروبر خودش ساخته برای محافظت از خودش،ولی دقیقا کار برعکس شده و این دختر میشه گفت دیگه از دست رفته...:)
و اما همون پسر ۱۵ ساله همچنان داره به کارش ادامه میده...
یعنی یه دختر بچه ۱۴ ساله تو اون سن به حدی میرسه که اوج سیاه نمایی و سیاهیه اتفاقا...:)
درد ایناست!نمیشه ساکت نشست