🖤❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_20
چشمام رو بستم و عصبی غریدم:
-نیکیتا... کجاست؟
لبخند دیگهای زد و اومد پایین درست رو به روم وایستاد. انگشت ظریفش رو طرفم گرفت و به قلبم نزدیک کرد و با خنده گفت:
-از این به بعد فقط اینجاست، فقط یادش برات میمونه و کاری میکنم با دستهای خودش، خودش رو بکشه و تو همیشه حسرت همسر احمقت رو بخوری!
بعد دوباره قهقه زد، بازوهای جسم نیکیتا که حالا مال خودش نبود رو گرفتم و محکم تکونش دادم:
-نیکیتا به خودت بیا این تو نیستی، تسلیم نشو تو...
با حس انرژی که به زیر پوستم از انگشت یخ زدهش رفت و به قلبم نفوذ کرد عقب کشیدم. درد زیادی تو قسمت قلبم احساس میکردم. دستم رو، روی قلبم گذاشتم و از درد زیاد زانوهام شل شد و با زانو افتادم زمین.
سرم پایین بود و از شدت درد میخواستم فریاد بزنم اما توانش رو نداشتم.
نیکیتا خم شد رو صورتم و گفت:
-آفرین همیشه همینطوری به پای من بیافت که قراره خیلی عذابها رو پشت سر بزارید.
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_20
چشمام رو بستم و عصبی غریدم:
-نیکیتا... کجاست؟
لبخند دیگهای زد و اومد پایین درست رو به روم وایستاد. انگشت ظریفش رو طرفم گرفت و به قلبم نزدیک کرد و با خنده گفت:
-از این به بعد فقط اینجاست، فقط یادش برات میمونه و کاری میکنم با دستهای خودش، خودش رو بکشه و تو همیشه حسرت همسر احمقت رو بخوری!
بعد دوباره قهقه زد، بازوهای جسم نیکیتا که حالا مال خودش نبود رو گرفتم و محکم تکونش دادم:
-نیکیتا به خودت بیا این تو نیستی، تسلیم نشو تو...
با حس انرژی که به زیر پوستم از انگشت یخ زدهش رفت و به قلبم نفوذ کرد عقب کشیدم. درد زیادی تو قسمت قلبم احساس میکردم. دستم رو، روی قلبم گذاشتم و از درد زیاد زانوهام شل شد و با زانو افتادم زمین.
سرم پایین بود و از شدت درد میخواستم فریاد بزنم اما توانش رو نداشتم.
نیکیتا خم شد رو صورتم و گفت:
-آفرین همیشه همینطوری به پای من بیافت که قراره خیلی عذابها رو پشت سر بزارید.