🖤❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_24
قرار شد فردا شب بیاد اینجا و چک کنه، آروم رفتم طبقه پایین غذا کشیدم تو بشقاب و توی سینی گذاشتم و بردم طبقه بالا پیش نیکیتا.
گذاشتم جلوش و گفتم:
-نیکیتا بخور عزیزم.
هیچ حرفی نزد و به بیرون نگاه کرد، آروم گفتم:
-نیکیتا؟
سرش رو برگردوند طرفم و برای یک لحظه نگاهش، درست مثل نگاه گذشتهش شد و آروم لب زد:
-میترسم.
لبخندی زدم و گفتم:
-هیش آروم، نترس اتفاقی نمیافته من مراقبتم، همیشه پیشتم...
دوباره برگشت و به بیرون نگاه کرد به زور چند قاشق خورد و بشقاب رو بردم طبقه پایین و دوباره رفتم طبقه بالا، سمت اتاق مشترکمون میرفتم که صدای زمزمهای از توی اتاق رزالی شنیدم.
رفتم دم در که صدای نیکیتا اومد، آهنگی که همیشه برای رزالی میخوند و زمزمه کرد:
دل تنگم دوباره سادگی کرد/بازم یاد زمان بچگی کرد
دلم یاد بیست سال پیش کرد/هوای بستگان خویش کرده.
همان موقع که دلها شاد بودند/همه دل زنده و آباد بودند.
همه کوی و گذر لطف و صفا بود/سخن از مهربانی و وفا بود.
با اینجا که رسید صدای قهقهش اومد و من فکرم درگیر شد چطور از در قفل شده وارد شد؟
چون اتاق رزالی رو قفل زده بودم و کلیدشو گذاشته بودم گاوصندوق.
صدای قهقهش اوج گرفت و یهو صدای جیغ بلندی اومد، از سوراخ در نگاهی کردم که جسمی مدام به در و دیوار میخورد و صدای جیغ نیکیتا بود فضای اتاق رو پر کرده بود!
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_24
قرار شد فردا شب بیاد اینجا و چک کنه، آروم رفتم طبقه پایین غذا کشیدم تو بشقاب و توی سینی گذاشتم و بردم طبقه بالا پیش نیکیتا.
گذاشتم جلوش و گفتم:
-نیکیتا بخور عزیزم.
هیچ حرفی نزد و به بیرون نگاه کرد، آروم گفتم:
-نیکیتا؟
سرش رو برگردوند طرفم و برای یک لحظه نگاهش، درست مثل نگاه گذشتهش شد و آروم لب زد:
-میترسم.
لبخندی زدم و گفتم:
-هیش آروم، نترس اتفاقی نمیافته من مراقبتم، همیشه پیشتم...
دوباره برگشت و به بیرون نگاه کرد به زور چند قاشق خورد و بشقاب رو بردم طبقه پایین و دوباره رفتم طبقه بالا، سمت اتاق مشترکمون میرفتم که صدای زمزمهای از توی اتاق رزالی شنیدم.
رفتم دم در که صدای نیکیتا اومد، آهنگی که همیشه برای رزالی میخوند و زمزمه کرد:
دل تنگم دوباره سادگی کرد/بازم یاد زمان بچگی کرد
دلم یاد بیست سال پیش کرد/هوای بستگان خویش کرده.
همان موقع که دلها شاد بودند/همه دل زنده و آباد بودند.
همه کوی و گذر لطف و صفا بود/سخن از مهربانی و وفا بود.
با اینجا که رسید صدای قهقهش اومد و من فکرم درگیر شد چطور از در قفل شده وارد شد؟
چون اتاق رزالی رو قفل زده بودم و کلیدشو گذاشته بودم گاوصندوق.
صدای قهقهش اوج گرفت و یهو صدای جیغ بلندی اومد، از سوراخ در نگاهی کردم که جسمی مدام به در و دیوار میخورد و صدای جیغ نیکیتا بود فضای اتاق رو پر کرده بود!