🖤❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_25
سعی کردم قفل در رو بشکنم اما نمیشد، نمیشکست نمیدونستم باید چیکار کنم؟
مغزم قفل کرده بود و فقط نیکیتا رو صدا میکردم، نزدیک بود اشکم در بیاد. محکم با مشتم کوبیدم به در و داد زدم:
-نیکیتا اونجایی؟ سالمی نیکیتا؟ نیکیتا!
صدایی ازش نمیومد داشتم از پا در میاومدم با حالی زار کنار دیوار سر خوردم و سرم و روی زانو هام گذاشتم تا راه چاره ای پیدا کنم که ناگهان صدای تیکی اومد و بعد صدای قیژ باز شدن در اتاق... با بهت از جام پا شدم و داخل قاب در وایستادم و به نیکیتا که پشت به من رو به روی پنجره قدی نشسته بود خیره شدم و آب دهنم رو قورت دادم.
آروم باش آدام اون زنته همون نیکیتا! نفس عمیقی کشیدم و آروم صداش کردم:
-نیکیتا؟
صدای آروم و پر آرامشش بلند شد:
-اوه سلام عزیزم.
توی تاریکی اتاق حس کردم موهای نیکیتا داره مشکی و بلند میشه با ترس گفتم:
-نیکیتا خوبی؟
نور ماه افتاد تو قسمتی که نیکیتا بود و گردن نیکیتا کمی به سمت راست متمایل شد و به من خیره شد.
موهاش صورتش رو پشونده بود، سرش رو تکون داد دستهای از موهاش به عقب رفت و با دیدن نوازش دستام یخ زد.
لبخندی زد و با صدای زمختی گفت:
-چرا خوب نباشم؟
قبل اینکه به خودم بیام نوازش به من حمله کرد و گردنم رو میون دستاش فشرد...
❄️🖤❄️🖤❄️🖤❄️
🖤❄️🖤❄️🖤❄️
❄️🖤❄️🖤
🖤❄️
#پارت_25
سعی کردم قفل در رو بشکنم اما نمیشد، نمیشکست نمیدونستم باید چیکار کنم؟
مغزم قفل کرده بود و فقط نیکیتا رو صدا میکردم، نزدیک بود اشکم در بیاد. محکم با مشتم کوبیدم به در و داد زدم:
-نیکیتا اونجایی؟ سالمی نیکیتا؟ نیکیتا!
صدایی ازش نمیومد داشتم از پا در میاومدم با حالی زار کنار دیوار سر خوردم و سرم و روی زانو هام گذاشتم تا راه چاره ای پیدا کنم که ناگهان صدای تیکی اومد و بعد صدای قیژ باز شدن در اتاق... با بهت از جام پا شدم و داخل قاب در وایستادم و به نیکیتا که پشت به من رو به روی پنجره قدی نشسته بود خیره شدم و آب دهنم رو قورت دادم.
آروم باش آدام اون زنته همون نیکیتا! نفس عمیقی کشیدم و آروم صداش کردم:
-نیکیتا؟
صدای آروم و پر آرامشش بلند شد:
-اوه سلام عزیزم.
توی تاریکی اتاق حس کردم موهای نیکیتا داره مشکی و بلند میشه با ترس گفتم:
-نیکیتا خوبی؟
نور ماه افتاد تو قسمتی که نیکیتا بود و گردن نیکیتا کمی به سمت راست متمایل شد و به من خیره شد.
موهاش صورتش رو پشونده بود، سرش رو تکون داد دستهای از موهاش به عقب رفت و با دیدن نوازش دستام یخ زد.
لبخندی زد و با صدای زمختی گفت:
-چرا خوب نباشم؟
قبل اینکه به خودم بیام نوازش به من حمله کرد و گردنم رو میون دستاش فشرد...